✍️هروقت شما با منذهنی میخواهید زندگیتان را درست کنید، درواقع دارید خراب میکنید. شما ممکن است آرزو داشته باشید، بسیار تلاش کنید که با همسرتان رابطۀ خوبی بهوجود بیاورید، نمیتوانید! برای اینکه حول منذهنی میچرخید. شما نمیتوانید اوضاع را با منذهنی تنظیم کنید. مثلاً نمیتوانید بگویید من با کتاب خواندن آنقدر تنظیم میکنم که هیچ اشتباهی نکنم، با همسرم رابطۀ عالی برقرار کنم، نمیتوانید! شما باید جان فقیر شوید. با جان غیرفقیر نمیتوانید رابطه برقرار کنید، هر کاری کنید نمیشود، برای اینکه این منذهنی درست است که عقل دارد، ولی حول نابودی میچرخد، میخواهد خودش و همهچیزش را خراب کند.
کما اینکه میبینید همۀ ما انسانها، بهطور دستهجمعی با اینکه در جهان خیلی قوانین داریم، خیلی عقل داریم، ولی دائماً ستیزه میکنیم، جنگ میکنیم. هرچه تکنولوژی جلوتر میرود، آن را بیشتر در جهت تخریب بهکار میبریم. بمب میسازیم، هواپیما میسازیم برای بمباران کردن، تهدید کردن، بیشتر کردن حرص و طمع، برای بزرگ کردن منذهنی. ما بهجای اینکه از تکنولوژی هم که زندگی به ما داده، در راه عشق استفاده کنیم، در راه تخریب آن را بهکار میبریم، برای اینکه با منذهنی عمل میکنیم. بنابراین یادتان باشد همیشه این بیت را بخوانید:
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نفْسِ زنده سویِ مرگی میتند
میتنَد: از مصدرِ تنیدن، در اینجا یعنی میگراید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۶۰
خامُش کردم، همگان برجهید
قامتِ چون سروِ بُتم زد صلا
اکنون دیگر همۀ ما که در ذهن مرده بودیم، باید ذهنمان را خاموش کنیم و از روی همانیدگیها برجهیم و به قدِ سروِ بینهایتِ خداوند زنده شویم، برای اینکه خداوند از همۀ انسانها فارغ از دین، مذهب، نژاد و مکان جغرافیایی دعوت کرده که بلند شده و به من زنده شوید. آیا منذهنی این دعوت را شنید؟ بعید است منذهنی بشنود، ولی کسی که فضا را گشوده، شنید. آیا شما همه شنیدهاید که خداوند در این لحظه میخواهد شما از منذهنی بلند شوید و تمام دست و پا و دانش منذهنی را دور بیندازید و به او زنده شوید؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۶۰
خسروِ تبریز، شَهَم شمسِ دین
بَستم لب را، تو بیا بَرگُشا
✍️در درون ما یک آفتابی میخواهد بالا بیاید که تا حالا ما جلویش را گرفته بودیم. مولانا از زبان خداوند گفت برجهید، شما آن منذهنی نیستید، آن را دور بیندازید، به یک منِ دیگری که یک آفتاب است و از درون شما دارد بالا میآید بهنام «خسرو تبریز»، پادشاه تمام کائنات، زنده شوید. حال میگوییم شمسِ دین من تو هستی که از درون من میخواهی صحبت کنی، من لب منذهنی را بستم، حالا تو صحبت کن. آیا ما لب منذهنیمان را بستیم که خداوند صحبت کند؟ انشاءالله که بستهایم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۶۹
ای بسا علم و ذَکاوات و فِطَن
گشته رهرو را چو غول و راهزن
✍️قافلۀ بشری بهوسیلۀ این غول منذهنی که از طریق دیدن برحسب همانیدگیها آدرس غلط میدهد، دارد زندگی همۀ ما را که بهصورت یک کاروان هستیم، غارت میکند. چه چیزی باعث آن میشود؟ همین علم کتابی و میدانم و تیزهوشی، تیزجوابی و زیرکی منذهنی. پس آن چیزی که ما در ذهن بهعنوان منذهنی داریم و افتخار میکنیم، چیز بدی است. زیرکی ما، عِلمِ دبستانی و تیزذهنی ما که من میدانم در هرجا چکار کنم منافعم بیشتر شود، این به دردِ رهروی راه حقیقیت نمیخورد، کمک نمیکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۰
بیشتر اصحابِ جَنَّت ابلهاند
تا ز شرِّ فیلسوفی میرهند
✍️از نظر منذهنی همۀ اهل بهشت ابله هستند، یعنی وقتی کسی فضا را باز کرده و برحسب عقلِ کلْ زندگی کند، منذهنی میگوید این شخص زرنگ نیست، میشود پول را از دستش قاپید، میشود سرش کلاه گذاشت، ولی اینها نسبتبه قضاوت منذهنی ابله هستند، از فلسفهبافی و سببسازی ذهن میرهند، چون گوش به زرنگی منذهنی نمیدهند. شما از خودتان سؤال کنید که آیا من زرنگ هستم؟ هرجا مینشینم از زرنگیهای خودم میگویم؟ بهتر است یک تجدید نظری روی خودمان داشته باشیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما در کار خداوند، قضا و کُنفَکان فضولی و دخالت میکنیم که این درواقع امتحان کردن خداوند است. اگر ما فضا را در اطراف اتفاق این لحظه باز کنیم و با بسط و گسترش عمل کنیم، این فضولی نیست، ولی شما با سببسازی، خداوند را محکوم میکنید و میگویید تو باید این کار را میکردی، من انتظار داشتم اینطوری شود. فُضولی یعنی ترتیبِ منذهنی من با سببسازی، مقدم بر قضا و کُنفَکان است، این فضولی در کار خداوند است. فضولی ما بهخاطرِ دانش همانیده و پندارِ کمال ماست، «من میدانم» است. مولانا میگوید این کار را نکن تا رحمت اندر رحمتِ خداوند لحظهبهلحظه بر تو نازل شود.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۱
خویش را عریان کن از فَضل و فُضول
تا کند رحمت به تو هر دَم نزول
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰
عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر
عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۱
عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بوَد
عاشقِ مصنوعِ او کافر بُوَد
مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
گبر: کافر
صُنع: آفرینش
فَر: شکوهِ ایزدی
مصنوع: آفریده، مخلوق
✍️شما این لحظه به آن چیزی که ذهن نشان میدهد نگاه نمیکنید، اگر هم نگاه کنید فقط برای فضاگشایی و فضای گشودهشدۀ خداوند یا صانع است. با صُنعِ او کار میکنید. میگویید من عاشق آفریدگاری تو هستم که در این لحظه بیافرینی، مانند کافر عاشق چیز ساختهشده نیستم، عاشق آفریدگاری تو هستم و میخواهم با فَر باشم، شکوه و عظمت داشته باشم. عاشقِ آفریدگاریِ خداوند، فَر ایزدی دارد، دید ایزدی دارد، نظرش را از «حَوَل و خطا» شسته، امّا عاشق مصنوع او، کسی که مثلاً یک حرفه را ابداع کرده که خیلی هم خوب است، اما چون با آن همانیده شده، دیگر نمیتواند از صُنع به صانع پی ببرد. شما نباید بگویید منذهنیام میآفریند، زندگی نمیآفریند! و تا آنجا که مقدور است، باید این منذهنی را صفر کنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸
چیزِ دیگر ماند، اما گفتنش
با تو، روحُالْقُدْس گوید بیمَنَش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۹
نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن
نی من و، نی غیرِ من، ای هم تو من
✍️مولانا میگوید یک چیز دیگری باید بگوییم که این را جبرئیل به شما میگوید. نه، جبرئیل هم نمیگوید، خودت بهعنوان هشیاری به گوش خودت میگویی. ببینید چقدر مهم است که شما از منذهنی و سببسازی بیرون بیایید. هر کسی به گوش خودش بهصورت هشیاری میگوید، نه من میگویم، نه غیر من میگوید، درحالیکه بهصورت هشیاری و امتدادِ خدا، تو و من یک هشیاری هستیم، خودمان به گوش خودمان میگوییم، پس باید آرام باشیم، ذهن را تعطیل کنیم تا خداوند در ما به خودش زنده شود. ما فقط باید لب را ببندیم تا او از طریق ما حرف بزند.