برنامۀ شمارۀ ۹۹۱ گنج حضور - بخش اول، قسمت اول

منتشر شده در 2024/01/09
11:20 | 14 نمایش ها

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۵۲

نذر کند یار که امشب تو را

خواب نباشد، ز طمع برتر آ

✍️خداوند به‌صورت ما این لحظه آرزو می‌کند که ما به خواب ذهن نرویم و از طریق همانیدگی‌ها نبینیم، اگر دوباره به خواب ذهن برویم، یعنی قرار خداوند را به‌هم می‌زنیم. به‌طور کلی تا زمانی که ما در این بدن، به‌عنوان روح، جنس خدا، زندگی می‌کنیم، نباید در خواب ذهن باشیم، لحظه‌به‌لحظه خداوند این قرار را تجدید می‌کند، یعنی می‌خواهد دیگر ما به خواب ذهن نرویم، ولی ما دوباره به خواب می‌رویم.

ما باید از خواب ذهن و درد بیدار شویم، اگر در این خواب باقی بمانیم، چون چیزها در مرکز ما هستند، از آن‌ها طمع زندگی داریم، مولانا می‌گوید‌: «ز طمع برتر آ»، یعنی از هیچ‌چیز و هیچ‌کس طمع نداشته باش. طمع موقعی پیش می‌آید که ما به‌صورت امتداد خدا یا هشیاری، با چیزهای این جهان همانیده می‌شویم و یک باشندۀ مجازی به نام من‌ذهنی درست می‌کنیم که از فکر ساخته شده. من‌ذهنی چون هشیاری جسمی دارد، چیزها را در مرکزش می‌گذارد و فکر می‌کند می‌تواند از چیزها امید و طمع زندگی داشته باشد که این طرز‌فکر کاملاً غلط است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️قبل از ورود به این جهان ما از جنس اَلَست یا خداوند هستیم و مرکز ما عدم است. عدم یعنی هیچ و غیبت جسم. با مرکز عدم، عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از خود خداوند می‌گیریم، ولی وقتی وارد این جهان می‌شویم، به‌عنوان هشیاری یا امتداد خدا با چیزهایی که ذهن نشان می‌دهد همانیده می‌شویم. همانیدن یعنی تجسم کردن چیزها به‌صورت فکر یا تصویر، و به هر کدام از آن‌ها حس وجود تزریق کردن، که پس از آن، چیزها مرکز یا عینک دید ما می‌شوند. ما با تصویر ذهنی یا فکری چیزهایی مثل پول، اعضای خانواده، قسمت‌های مختلف بدنمان، کار یا مقام اجتماعی، سیاسی و همچنین با دوست و دشمن همانیده می‌شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️یکی از اقلامی که در مرکز ما است و دیدنش خیلی سخت است، درد است، ما با دردها هم همانیده می‌شویم. همانیدن با دردها یعنی آن‌ها را در مرکزمان می‌گذاریم و برحسب آن‌ها می‌بینیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️من‌ذهنی هشیاری جسمی دارد، ما با من ذهنی در زمان مجازی یعنی گذشته و آینده زندگی می‌کنیم. زمان مجازی زمانی است که تغییرات من‌ذهنی را اندازه می‌گیرد، درحالی‌که زمان حقیقی این لحظه است،‌ این لحظه از جنس خدا، ابدیت و بی‌نهایت است. بی‌نهایت و ابدیت یعنی جاودانگی دائم خداوند، همیشه زنده بودن خاصیت خداوند است که خاصیت ما هم هست، دراثر همانیدن این دو خاصیت فعلاً در ما خاموش می‌شود یا یادمان می‌رود و ما به محدودیت ذهن می‌افتیم که به آن خواب ذهن می‌گوییم. وقتی چیزی به مرکز ما می‌آید، برحسب آن می‌بینیم و با آن همانیده می‌شویم اسمش خواب ذهن است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️پس از این‌که ما به این جهان می‌آییم، با همه‌چیز و همه‌کس همانیده می‌شویم و به خواب ذهن فرو می‌رویم، در ابتدای زندگی‌مان که هشت یا ده سالمان است، خداوند لحظه‌به‌لحظه آرزو می‌کند، یا از ما می‌خواهد که از خواب ذهن بیدار شویم، یا به‌عبارتی همانیدگی ها را از مرکزمان خالی کنیم، اما در بیشتر آدم‌ها این حالت ادامه پیدا می‌کند، یعنی با مرکز همانیده به زندگی ادامه می‌دهند و به جای خداوند آدم‌ها و چیزها را در مرکزشان می‌گذارند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۵۲

حفظِ دِماغ، آنِ مُدَمَّغ بُوَد

چونکه سَهَر باید یارِ مرا

مُدَمَّغ: گول و احمق

سَهَر: بیداری

✍️مولانا می‌گوید، کسی که من‌ذهنی دارد و می‌خواهد عقل من‌ذهنی‌اش را حفظ کند، چنین شخصی گول و احمق، یا به‌عبارتی بی‌عقل و مغزخراب است. حفظ کردن این عقل ما را در خواب ذهن نگه می‌دارد، در‌حالی‌که یار ما، خداوند از ما می‌خواهد که از این خواب بیدار شویم.

«چونکه سَهَر باید یار مرا»

وقتی خداوند می‌گوید بیدار باشید، یعنی مرکزمان باید عدم باشد. قبلاً ناهشیارانه مرکزمان عدم بود، از وقتی که به این جهان آمدیم، مرکزمان جسم شد، باید دوباره مرکزمان عدم شود. این کار با فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه صورت می‌گیرد. یک اسم دیگر آن تسلیم است.

تسلیم یعنی پذیرش اتفاق این لحظه قبل از قضاوت و رفتن به ذهن. این کار مرکز ما را دوباره عدم می‌کند. عدم یعنی خداوند. وقتی مرکزمان عدم می‌شود، یعنی زندگی دوباره به مرکزمان آمده و ما از جنس زندگی، از جنس اَلَست شده‌ایم و داریم از خواب ذهن بیدار می‌شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰

عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر

عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر؟

خداوندا، من عاشق آفریدگاری و صنع تو هستم، در چالش‌های کوچک و بزرگِ زندگی شکر می‌کنم و صبر دارم، یعنی اتفاق خوب یا بد برای من فرقی نمی‌کند، فضا را در اطراف اتفاقات باز کرده و مرکزم را عدم می‌کنم تا عقل و خرد تو وارد زندگی‌ام شود، من با من‌‌ذهنی عاشق مصنوع، چیزهای آفریده‌شده هستم و این حالت کافری است. کافری یعنی مرکزم جسم است و روی تو را می‌پوشانم و خلاقیتی در من وجود ندارد، درحالی‌که من به این جهان آمدم تا لحظه‌به‌لحظه دست به صُنع و آفرینش بزنم، پس باید فضا را باز کنم، تا تو از طریق من بیافرینی.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفترسوم، بیت ۱۶۴۰

کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا‌‌یَحید

✍️خداوند می‌فرماید در هر بامداد و هر لحظه در کاری جدید و تازه هستم و هیچ‌‌چیزی از حیطۀ نفوذ، اراده و قدرت من خارج نیست و بر همۀ امور احاطه دارم. شأن جدید یعنی آفرینش جدید که این لحظه با لحظه قبل فرق دارد، پس بنابراین کسی که به باورهای قدیمی یا از پیش ساخته شده چسبیده این شخص من‌ذهنی دارد، این باورها پوسیده‌است به‌درد نمی‌خورد، باید آن را رها کنیم و با فضاگشایی نو‌به‌نو به آفریدن بپردازیم.

قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۲۹

«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»

«هركس كه در آسمان‌ها و زمين است، سائل درگاه اوست و او هر لحظه در كارى جدید است.»