برنامۀ شمارۀ ۹۹۱ گنج حضور - بخش دوم، قسمت اول

منتشر شده در 2024/01/09
10:19 | 1 نمایش

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۵۲

چشمِ خوشش را ابدا خواب نیست

مست کند چشمِ همه خلق را

✍️چشم خداوند هیچ‌وقت نمی‌خوابد، پس چشم ما هم که از جنس او هستیم، نباید هیچ‌ موقع بخوابد، یعنی دائماً باید برحسب عدم ببینیم، توانایی فضاگشایی و صُنع داشته باشیم، در فکرهایمان گم نشویم، برحسب همانیدگی فکر نکنیم و طمع در مرکزمان نیاید. چشم خداوند نمی‌خوابد، چشم عارف هم نمی‌خوابد. خداوند دائماً و لحظه‌به‌لحظه می‌خواهد چشم ما را مست کند.

 مولانا یا هر عارف این‌جهانی هم می‌خواهد چشم انسان‌های دیگر را مست کند. تعصب ندارد، نمی‌گوید این شخص هم‌مذهب من است، من چشمش را مست می‌کنم، آن‌ یکی دینِ دیگری دارد، با او کاری ندارم و دشمنش هستم! خیر، همه را یکسان می‌بیند.‌

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۵۲

جمله بِخُسپند و تبسّم کند

چشم خوشش بر خَـلَلِ چشم‌ها

خُسپیدن: خوابیدن

خَـلَل: ضعف، کاهش، تباهی در کار

✍️هر‌چه بیشتر همانیده می‌شویم، نقص و «خَلَلِ» ما بیشتر می‌شود. بیشترِ انسان‌ها در ذهن می‌خوابند، اما خداوند لبخند می‌زند، یعنی خشمگین نمی‌شود. مثل پدر و مادری که به بچه‌ای که تازه دارد راه رفتن را یاد می‌گیرد نگاه می‌کنند و می‌‌بینند که به زمین می‌افتد، ولی آن‌ها می‌خندند، چون می‌دانند کودک به زمین هم بیفتد، آسیبی نمی‌بیند.

ما خطا می‌کنیم، وقتی می‌افتیم، به خودمان لطمه می‌زنیم، ولی این لطمه‌ها به اصلمان نمی‌خورد، به بدنمان می‌خورد، مثلاً ممکن است مقداری از اموالمان را از دست بدهیم یا بدنمان را خراب کنیم، ولی بدنمان هم خودمان نیستیم، این بدن در این دنیا درست شده و حادث است. چشم عارف به کِشت‌ اول و اصل ما است، به کشت‌های ثانویه نیست.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این دید غلطی است که فکر کنیم خداوند از من عصبانی است، وقتی عصبانی است دیگر نمی‌توانم کاری انجام دهم، قهرش گرفته و از بس که گناه کردم، می‌خواهد مرا از بین ببرد. خیر، وقتی شما گناه می‌کردید، خداوند مانند آن پدر و مادر که راه رفتن و افتادن کودکش را نگاه می‌کرده، لبخند می‌زده‌، می‌گفته بالاخره یک روزی این آدم متوجه می‌شود.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی شما نقص دیدتان را از طریق همانیدگی پیدا کردید، خیلی ساده بگیرید، خودتان را ببخشید. وقتی لحظه‌به‌لحظه خداوند شما را می‌بخشد، چرا شما خود را نمی‌بخشید؟ تمام ‌هم‌وغم زندگی یا خداوند این است که شما را مست کند. «رحمت اندر رحمت» است، هیچ لحظه‌ای نیست که او نخواهد رحمت، زیبایی‌ و کمکش را به ما نرساند، خداوند حتی وقتی نقصِ دید ما را می‌بیند، می‌بیند که ما بد می‌بینیم، بد فکر می‌کنیم و بد عمل می‌کنیم، با این حال لحظه‌به‌لحظه آرزو می‌کند که تک‌تک ما از خواب ذهن بیدار شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۵۲

نذر کند یار که امشب تو را

خواب نباشد، ز طمع برتر آ

✍️خداوند لحظه‌به‌لحظه نذر می‌کند که ما همانیدگی‌‌ها، درد‌ها و من‌ذهنی‌مان را به او بفروشیم، تحویل دهیم تا او خود را، عقلش را به ما بدهد و ما انسان‌ها که با من‌ذهنی گیج شده‌ایم، بفهمیم که این عقل من‌ذهنی، عقل نیست و آن را رها کنیم، تا خداوند عقلش را به ما بدهد و با عقل و ذهن او فکر کنیم، با شادی او زندگی کنیم، غذای او را بخوریم و از آسمان او، راه برای ما باز شود.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

بی‌مرادی شد قَلاووزِ بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت

قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

✍️مولانا از زبان زندگی به ما می‌گوید، تو از سرشت من هستی، بدان که نباید در ذهن بخوابی، اگر به طمع و حرص مشغول شوی، ظاهراً ممکن است خوش‌آیند باشد، ولی تو را به جهنم می‌برد. من تو را بی‌مراد می‌کنم، چون می‌خواهم بفهمی که اگر با سبب‌سازی ذهن پیش بروی، به جایی نخواهی رسید، تو را بی‌مراد می‌کنم که فضا را باز کنی و از این انقباض بیرون بیایی. بی‌مرادی باید راهنمای تو به‌سوی بهشت باشد، بیدار شو.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

قبض دیدی چارۀ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌روید زِ بُن

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۳

بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه

✍️اگر «قبض دیدی» یعنی نور زندگی قطع شده‌است. خشم، رنجش، ترس، درد و حسادت، قبض است. بدانید که نور نمی‌آید، خانه و تنتان تاریک شده‌است، پس اگر قبض دیدید چاره کنید. چاره‌اش فضاگشایی است، اگر من‌ذهنی را به‌عنوان ریشه و بُن نگه دارید، چیزهای بدی از آن خواهد رویید. اگر خشم و انتقام‌جویی را نگه دارید، چیزِ بدی از آن به بار می‌آید و شما آن را به مردم هم می‌دهید. این کار را نکنید، اما اگر فضا را باز کردید و دراثر این انبساط و مرکز عدم، میوه و برکت زندگی آمد، آن را به مردم هم بدهید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ نو آید دوان

ضَیف: مهمان

✍️زندگی به این دلیل ما را بی‌مراد می‌کند تا متوجه چسبیدن و همانیده شدن با یک چیز گذرا شویم. لحظه‌به‌لحظه پیغام او به ما می‌رسد. تن ما مثل یک مسافرخانه است، هر لحظه پیغامی از زندگی به‌صورت مهمان به ما می‌رسد. هر چیز و هر وضعیتی که در این لحظه ذهن نشان می‌دهد یک پیغامی دارد، ما باید فضا را باز کنیم تا از آن آگاه شویم.