✍️اگر شما با ابیات مولانا قرین شوید و مرتب آنها را بخوانید، بنویسید و تکرار کنید، تأمل کنید، بالاخره زیر بار بروید، مسئولیت قبول کنید و عمل کنید، بهزودی، نه خیلی زیاد، نه چندین سال، شاید در عرض چند ماه، تغییراتِ عالی را در خودتان خواهید دید.
حتی اگر شما شصتساله هستید، دانشآموز کلاس مولانا هستید. همینطور که بچهتان، نوهتان مدرسه میرود، شما هم کتابتان را برمیدارید، میخوانید یا روی کاغذ مینویسید، در اتاق راه میروید و این بیتها را تکرار میکنید، بعد رویش تأمل میکنید، چشمهایتان را میبندید یا نمیبندید، میگویید این بیت در من چطوری کار میکند؟ دوباره آن را تکرار میکنید تا یادتان نرود.
خواندن ابیاتْ بُعد ذهنی و معنویتان را بهکار میاندازد، حال شما را خوب میکند، حال خوب در جسم شما اثر میکند، از آن طرف هم اگر کمی ورزش کنید، خواندن این شعرها بهعلاوۀ ورزش، شما را روبهراه میکند، اگر غذای درستی هم بخورید، خودتان را با آن چیزهایی که منذهنی به شما یاد داده، مسموم نکنید، در عرض دو سه ماه، زندگیتان اصلاح میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۵
هرکه داد او حُسنِ خود را در مَزاد
صد قضایِ بد سویِ او رو نهاد
✍️هر کسی که براساس یک همانیدگی حُسن پیدا کرده، مثلاً میگوید پولم، هیکلم، زیباییام را ببینید، و آن را در معرض فروش بگذارد، صد قضا یا صد حادثۀ بد از طرف زندگی بهسوی او میآید، پس ما نباید خودمان را بفروشیم.
شما پُز ندهید، مقایسه نکنید، به کسی ثابت نکنید که من برتر هستم، گول مردم را نخورید که خودشان را میفروشند، شما هم نگویید من هم باید جلوی آنها دربیایم و خودم را بفروشم. وقتی شما در درون به زندگی وصل هستید، کارهای مردم روی شما اثر ندارد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند لحظهبهلحظه قرار میگذارد که ما در این جهان که در جسم زندگی میکنیم به خواب همانیدگیها در ذهن نرویم، برای این کار، ما باید از گذاشتن چیزها در مرکزمان و انتظار زندگی داشتن از آنها پرهیز کنیم، بیدار شویم و ورای این برویم که ما غیر از این همانیدگیها، کار مهم دیگری داریم و آن این است که باید به ابدیت و بینهایت خداوند زنده شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۲۰
تو همه طَمْع بر آن نِه، که دَرو نیست امیدت
که ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدی
✍️خداوندا، اکنون همۀ امیدم را به عدم و فضای گشودهشده میگذارم، برای اینکه تا اکنون که به این سن رسیدهام، هر چیزی که از زندگی خواستهام، به من نداده و ناامید شدهام. چیزها من را ناامید کردهاند، تا اینکه به دانش مولانا رسیدم که میگوید فضا را باز کن، مرکزت را عدم کن. مولانا میگوید تو تاکنون از چیزهای اینجهانی ناامید شدهای، اما از این به بعد باید هشیارانه ناامید شوی و بدانی که جهان و همانیدگیها به تو زندگی نمیدهند، پس طمع و امیدت را از آنها قطع کن.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مردم در چالشهای طمع هستند، یعنی چیزها را در مرکزشان گذاشتهاند، کسی که گدا است، میخواهد، شاه هم که همهچیز دارد باز هم میخواهد، این خاصیت منذهنی است، چون با خواستن زنده است. شاه یک جور چالش و مسئله دارد، گدا هم یک جور مسئله دارد، پس اینطوری نیست که اگر شما دارایی زیاد داشته باشید از کشاکشِ طمع میرهید. بهترین کار این است که طمع نداشته باشید، چیزها را در مرکزتان نگذارید. انسان فقط با فضاگشایی و عدم کردن مرکز، زنده شدن به خدا، یکی شدن مجدد با خداوند که اسمش عشق است، از طمع چیزها و خواستهها میرهد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خواستن پشتسرهمِ منذهنی، براساس وسواس و سببسازیِ ذهن اصلاً به ما امان نمیدهد. این فکرهای ما که پشتسرهم و اینقدر سریع رد میشوند، وسواس است، خوی لجاجاندیش منذهنی است. ما باید این فکرها را مثل یک قطار متوقف کنیم، گذشته را از آینده جدا کنیم و در این لحظۀ ابدی مستقر شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر ابیات را تکرار کنید، بالاخره در درون با عقل خودتان به این نتیجه میرسید که همانیدگیها و چیزهایی که ذهن نشان میدهد به شما زندگی نمیدهند و یکدفعه بندِنافِ وابستگی به جهان را قیچی میکنید. دیگر از آنها شیره نمیگیرید. دیگر نمیگویید حالا از فرزندم، پولم، همسرم که میتوانم شیره بگیرم. من باید یک نفر را در زندگی پیدا کنم که از او عشق بگیرم، شیرۀ زندگی را بکشم. البته شما نمیگویید، منذهنیتان اینها را میگوید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنی به هر چیزی که اسمش کارِ درست است مثل فضاگشایی و خردورزی، ایراد میگیرد تا عیب خودش را بپوشاند. ما انرژی زندۀ زندگی این لحظه را صرف خوابِ ذهن میکنیم، درحالیکه خداوند دائماً به ما میگوید بیدار شو، بیدار شو و از خواب ذهن بیرون بپر.
ما از خداوند، از غیبْ جان را میگیریم، صرفِ درست کردن و تعمیر منذهنی میکنیم، بهطور مثال اگر کسی به ما توهین کند، ما هم توهین میکنیم که منذهنی تعمیر شود. اصلاً نمیفهمیم که این منذهنی دارد ما را تخریب میکند، به نابودی محکوم کرده و میکُشد. ای انسان، تو این را میدانی، پس چرا باز هم به این کار ادامه میدهی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۷
خشمِ یاران فرع باشد، اصلشان عشقِ نُوَست
از برایِ خشمِ فرعی اصل را رانی چرا؟
✍️اصلِ همۀ انسانها اتحاد با خداوند است، یکی شدن با او و با عشق او است، یعنی یکی شدن با خدا و یکی ماندن، نرفتن به ذهن، نیاوردن چیزها از بیرون به مرکز، پس خشم یاران که از طمع و از گذاشتن چیزها در مرکز میآید، فرع است. خشم از مرضِ ذهنی بهوجود آمده و به ما تحمیل شده، تمام هیجانات ذهنی به ما تحمیل شده، ما از جنس اینها نیستیم و باید بیدار شویم.