✍️اگر این لحظه متوجه شوید که چیزی نباید در مرکزتان باشد و باید مرکزتان عدم باشد، خداوند شما را جذب میکند. خداوند دائماً لحظهبهلحظه در حال جذب ما است، درواقع در حال جذب جنس خودش در ما بهسوی خودش است. همین جذبه باعث میشود که نهتنها منذهنی دائماً به خودش ضرر بزند، بلکه خودش خودش را از بین ببرد، و ما هم چون فکر میکنیم منذهنی هستیم، خودمان را با دست خودمان نابود میکنیم، بنابراین ما باید بیدار شویم به اینکه مرکز ما فقط باید خداوند شود، یعنی چیز ذهنی به مرکز ما نیاید، تا خداوند ما را جذب کند. اگر لحظهبهلحظه مراقب باشیم که چیزی به مرکزمان نیاید و دید و عقل منذهنی را پیشۀ خودمان نکنیم، زندگی هر لحظه که مرکزمان عدم میشود، ما را جذب میکند، پس ما بهعنوان امتداد یا جنسِ او ناگهان از ذهن بیرون میپریم.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
مرغِ جَذْبه ناگهان پَرَّد ز عُش
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
عُشّ: آشیانۀ پرندگان
✍️با خواندن ابیات مولانا و کار روی خودتان، اگر بهطور مثال دیدید دارید زندگی را به خودتان روا میدارید، میگویید من سزاوار شادی هستم، من انسان هستم، باید مهر بورزم، میل کمک به دیگران در شما بهوجود میآید، حس حسادت در شما کم میشود، زندگی و یک هشیاری را در انسانها میبینید، حس بلند شدن لحظهبهلحظه بهعنوان من در شما کم میشود، یعنی چشمها از سطح نفوذ کرده، از تفاوتها گذشته و هشیاری را میبیند، بدانید که لحظۀ پرواز شما دارد نزدیک میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی انسان نسبتبه منذهنی میمیرد، دیگر دیدش دید مجازی منذهنی نیست، یعنی در زمان گذشته و آینده مجازی نیست، درنتیجه به خداوند زنده میشود و یقینش فرامیرسد. یقین انسان معادل مردن به منذهنی است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹
یک عنایت بِهْ ز صد گون اجتهاد
جهد را خوف است از صد گون فَساد
✍️وقتی فضا را باز میکنید، عنایت زندگی میآید و این بهتر از صد گونه کوشش منذهنی است. کوشش منذهنی با ذهن و سببسازی صورت میگیرد، که نتیجه آن فساد و خرابی است و هدف را فاسد میکند. شما ممکن است هدف عالی داشته باشید، مثلاً با ازدواج به عشق و آرامش برسید، این هدف عالی را ذهن تجسم میکند، ولی هر لحظه که با منذهنی عمل میکنید، وسیله آن هدف نهایی را که آرامش است فاسد میکند. وقتی به آن میرسید میبینید آرامش نیست، جنگ است. شما باید وسیله را فضاگشایی قرار بدهید نه منذهنی، وسیله اگر فضاگشایی باشد، زندگی از طریق شما فکر و عمل میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️پیغامهای زندگی معمولاً از اتفاقات به ما میرسد؛ مثلاً در اتوبوس نشستهاید، یک نفر حرفی میزند، شما آن را درست گوش بدهید، میبینید این لحظه از زندگی برای شما پیغامی میآید. جایی میروید، راجعبه چیزی صحبت میکنند. یکدفعه ایراد خودتان را در میان صحبت آنها متوجه میشوید، اگر شما گوش باشید، میشنوید. اگر پندار کمال داشته باشید، هیچچیز یاد نمیگیرید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۵۲
چشمِ خوشش را ابدا خواب نیست
مست کند چشمِ همه خلق را
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️این لحظه لحظۀ یادگیری است، لحظۀ بیداری از خواب ذهن است. خداوند دنبال این است که چیزی را به شما بفهماند، شما این فرصت را نباید با ستیزه از دست بدهید. منذهنی ستیزهگر است، یعنی اگر ببیند چیزی طبقِ میل و خواستهاش نیست، با آن مخالفت و ستیزه میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر کسی که فضا را باز کند، به عقل کل وصل میشود، چشمش نمیلغزد، یعنی چیزی از بیرون به مرکزش نمیآید که بهجای خداوند آن را ببیند. انسان غیر از خدا را نگاه نمیکند، چون غیر از خدا همهاش همانیدگی است، شما خدا را میبینید و جلو میروید. عقل کل که همهچیز را اداره میکند، میتواند عقل شما هم باشد. شما وقتی میبینید یک چیزی شما را شدیداً جذب میکند و نمیتوانید جلوی خودتان را بگیرید، مثل خوردن، خرید کردن، دیدن شخص خاصی، یا هرچیز دیگری، بدانید که آن چیز یا آن شخص در مرکز شماست، شما به آن سو نظر کردهاید، پس عقل جزوی هستید. عقل کل هیچوقت منحرف نمیشود.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹
عقلِ کل را گفت: ما زاغَالْبَصَر
عقلِ جزویی میکند هر سو نظر