✍️زندگی لحظهبهلحظه در کار جدیدی است، اما منذهنی دائماً شیوههای پوسیده را تکرار میکند. عجیب است که ما شیوههای پوسیده را تکرار میکنیم و انتظار داریم زندگیمان درست شود! مگر نه این است که همان فکرهای پوسیده، این دردها را بهوجود آورده، آیا میخواهید با همان فکرها این دردها را از بین ببرید؟ شما باید فقط فضا را باز کنید و «قضا و کُنْفَکان» را ببینید، اینکه خداوند با قضا، یعنی قضاوت خود و میگوید بِشو و میشود، چگونه میخواهد شما را متحول کند، فقط همین.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۲۲۷
هر لحظه و هر ساعت یک شیوۀ نو آرَد
شیرینتر و نادرتر، زآن شیوۀ پیشینش
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️رنجش، خشم، قهر، حسادت، ترس، اضطراب، نگرانی، احساس گناه، احساس حقارت، احساس خَبط، تنگنظری، حسِّ محدودیت، عدم رواداشت، اینها همه درد هستند. هر کسی این دردها را دارد از جنس خداوند نیست، اَلَسْت را انکار میکند، در ابزارهای منذهنی گیر کردهاست.
ما منذهنی نیستیم، زمان ما زمان مجازی نیست، نباید با تغییر چیزها تغییر کنیم، نباید احوال ما به تغییر چیزها بستگی داشته باشد؟! مگر شما میتوانید تغییر چیزهای آفل و ازبینرونده را کنترل کنید؟ مگر ما میتوانیم آدمها را کنترل کنیم؟ چرا احوالتان را به طرز رفتار، حرف زدن و فکر دیگران وابسته کردهاید؟ چرا حواستان نیست که این لحظه خداوند چه چیزِ جدیدی را در من میخواهد بیافریند؟ من چه چیزی یاد میگیرم، چطور به او تبدیل میشوم؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️تا زمانی که شما بند ناف دنیا را قیچی نکردید، یعنی هنوز به همانیدگیهای خود چسبیدهاید، بندۀ شیطان هستید. آیا شما میتوانید بندۀ شیطان نشوید؟ هر وقت ما فضا را باز میکنیم، آن فضای گشودهشده میفهمد که «نمیداند»، و باید تابع قضا و قدر، «قضا و کُنْفَکان» شود و با سببسازی ذهن کار نمیکند. عشق، حضور و فضاگشایی ما از جنس خداوند است، انقباض و خشم ما از جنس شیطان است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما نه این جسم، نه فکر، نه هیجانات، نه جان ذهنی، نه پنج حسمان و نه ترکیب اینها که منذهنی است، هستیم؛ هیچکدام از اینها نیستیم. از ورای اینها در فضای گشودهشده به خداوند زنده هستیم. ما به جهان، به این سوها که ذهن نشان میدهد، متکی نیستیم. چطور به اینها متّکی میشویم؟ وقتی اینها از روی عادت به مرکزمان میآیند. نباید از مردم تقلید کنیم، باید به مولانا گوش بدهیم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰
ما بدانستیم ما این تن نِهایم
از وَرایِ تن، به یزدان میزیایم
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️تمام کارهایی که تَن ما انجام میدهد، بهوسیلۀ خداوند انجام میشود؛ مثلاً آن هوش ایزدی درونِ ما که بهصورت عدم و سکوت در ما هست، میشنود و درک میکند. ما از جنس سکوت هستیم، از جنس عدم هستیم. شما حرفها و جملات را میشنوید، فاصلۀ بین جملات و کلمات را سکوت درون شما میشنود. سکوت درون شما از جنس زندگی است. شما بهوسیلۀ زندگی میشنوید، نه بهوسیلۀ استخوان و باد، اینها وسیله است. درست است که چشم ما میبیند، ولی بینندۀ اصلی او است، بهوسیلۀ او میبینید.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳
استخوان و باد روپوش است و بَس
در دو عالَم غیرِ یزدان نیست کَس
✍️چقدر ما باید به خودمان ظلم کنیم؟ چقدر با فکرهای منذهنی باید تن خودمان را از بین ببریم؟ فکرهای خودمان را بیاثر کنیم؟ جان ما دائماً در ذهن پژمرده میشود، برای اینکه چیزهای توهمی را که ما تجسم میکنیم با سببسازی بهدست نمیآیند، حرف ما به اجرا درنمیآید. وقتی منذهنی داریم، خیلی چیزها به پندار کمال و ناموس ما برمیخورد. ما چقدر باید با پندار کمال فکر و عمل کنیم، زندگیمان را خراب کنیم، ولی نفهمیم که پندار کمال است که دارد خراب میکند.