برنامۀ شمارۀ ۹۹۰ گنج حضور - بخش اول، قسمت اول

منتشر شده در 2024/01/09
11:03 | 3 نمایش ها

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۳۷

یارِ ما، دلدارِ ما، عالِمِ اسرارِ ما

یوسُفِ دیدارِ ما، رونقِ بازارِ ما

یوسُفِ دیدار: یوسُفِ آشکار و پیدا

✍️مولانا می‌خواهد ما با چشم حضور به خودمان نگاه کنیم، وقتی خودمان را زیر نورافکن قرار می‌دهیم، متوجه می‌شویم که در این جهان با چیزهای زیادی همانیده‌ شده‌ایم، هر لحظه یک چیزی را مرکزمان می‌آوریم و برحسب آن می‌بینیم،‌ پس این لحظه یار ما آن چیزی است که در مرکز ما است، درنتیجه دیگر خداوند در مرکز ما نیست. ما می‌توانیم در خودمان بازبینی کنیم که این لحظه از چه چیزی یاری و کمک می‌طلبیم؟ خواهیم دید از چیزهای مادی و ذهنی که ذهن نشان می‌دهد کمک می‌خواهیم، ما دلمان را دست چیزها دادیم و از آن‌ها یاری و دلداری می‌طلبیم، در این حالت از تنها نیرویی که یاری نمی‌خواهیم خداوند است.

درحالی‌که خداوند باید یار و دلدار ما باشد و اوست که به اَسرار ما آگاه است، پس رو به خداوند می‌کنیم و می‌گوییم، عالِم اسرار ما تو هستی؛ یعنی تو می‌دانی در این لحظه چه اتفاقی را به‌وجود بیاوری که ما از خواب ذهن بیدار شویم، یوسفِ دیدار ما تو هستی که از آشکار و نهان ما آگاهی، ولی ما به‌اشتباه، یوسف دیدار و رونق بازار را در ذهنمان و در چیزها می‌دیدیم، وقتی پولمان زیاد می‌شد فکر می‌کردیم بازارمان رونق دارد، ما با آن‌ها هم همانیده می‌شدیم، درنتیجه بازار زندگی، شادی و انسانیت از رونق می‌افتاد. ما با من‌ذهنی بی‌رونقی را رونق می‌دانیم، ذهن همیشه اشتباه می‌کند، پس ما باید فضا را بگشاییم و مرکز را عدم کنیم تا یار و دلدار ما، عالِم اسرار ما، یوسف دیدار ما و رونق بازار ما تو باشی.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما قبل از ورود به این جهان حقیقتاً و در عمل می‌دانیم که یار و دلدار ما خداوند است و ما از جنس او هستیم، ولی وقتی وارد این جهان می‌شویم شروع می‌کنیم به فکر کردن؛ چیزهایی را که پدر و مادرمان به ما می‌گویند مهم هستند، آن‌ها را تجسم کرده و به آن‌ها حس هویت تزریق می‌کنیم، چیزها مرکز ما می‌شوند و مرکز ما از عدم تبدیل به جسم می‌شود.

به این ترتیب ما مرتب و با سرعت، از فکری به فکر دیگر گذر می‌کنیم و یک چیز جسمی می‌سازیم به نام من‌ذهنی. من ذهنی یا ما، که به‌عنوان هشیاری، من‌ذهنی درست کردیم، چیزها را در مرکزمان می‌گذاریم و با آن‌ها همانیده می‌شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی ما من‌ذهنی داریم، هیچ‌وقت هشیارانه خداوند یار ما نیست و در عمل از زندگی یا خداوند کمک نمی‌گیریم، دائماً از چیزهای آفل و گذرایی که ذهنمان به مرکز ما می‌آورد کمک می‌خواهیم، برای همین است که نمی‌توانیم کمکی از خداوند دریافت کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما با چیزها همانیده شدیم و دلمان را دست آن‌ها دادیم، چیزها و آدم‌ها دل ما شدند، از چیزهای آفل و گذرا دلداری و آرامش می‌خواهیم و می‌گوییم ما را دوست داشته باشید، دلمان را به‌دست بیاورید، آیا چیز آفل می‌تواند دل ما را به‌دست بیاورد؟ نه نمی‌تواند.

باید از خودمان بپرسیم چگونه خداوند را یار و دلدارمان کنیم؟ ما تا حالا فکر می‌کردیم دلدار ما همسر و دوستمان، پول و همانیدگی‌هایمان هستند، اما اشتباه کردیم، یار و دلدار ما باید خداوند باشد، پس با شناسایی همانیدگی‌ها و انداختن آن‌ها مرکزمان را خالی می‌کنیم و خداوند را یار و یاورمان می‌گیریم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

اَسرار ما چیست؟

✍️اسرار ما این است که ما چه کسی هستیم؟ باید بدانیم که ما امتداد خدا هستیم. سِرّ ما این است که در این‌جهان همانیده شدیم، ولی ما از این موضوع مهم آگاه نیستیم. نمی‌دانیم که به چیزهای آفل و گذرا دل بستیم و با از دست دادن آن‌ها، هر لحظه دل ما می‌شکند.

همچنین ما صورت ذهنی افراد را به مرکزمان می‌آوریم و از آن‌ها کمک می‌خواهیم، طلب این را داریم که دل ما را به‌دست بیاورند. همیشه هم ما را ناامید و مأیوس می‌کنند. اکنون می‌فهمیم که چرا تا حالا مردم دل ما را شکسته‌اند، برای این‌که دلمان را به‌جای خداوند، به‌دست مردم داده‌ایم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️با من‌ذهنی تعادل و توازنی در زندگی‌ ما نیست، یا به‌عبارتی ما با من‌ذهنی، ترازو را به‌هم ریختیم، نوَد درصد هشیاری جسمی و ده درصد هشیاری حضور داریم، نمی‌توانیم از زندگی کمکی دریافت کنیم، نمی‌توانیم عشق، خرد، حس امنیت و هدایت را از خداوند بگیریم، من‌ذهنی بدبین است، همه‌چیز را بد می‌بیند، فقط احساس زشتی می‌کند،‌ درحالی‌که ما از جنس خدا و زیبا هستیم، باید همه‌چیز و همه‌کس را زیبا ببینیم، این‌که می‌گویند همه زیبا هستند، پس چرا ما نمی‌بینیم؟ برای این‌که خداوند یار و دلدار ما نیست.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️چگونه می‌توانیم خدا‌وند را به زندگی‌مان بیاوریم؟ با فضاگشایی، چون با فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه مرکز ما دوباره عدم می‌شود، همین‌که مرکزمان عدم شد، متوجه می‌شویم که خدا‌وند یار و دلدار ماست نه چیزها و آدم‌ها، در این حالت ما دیگر با من‌ذهنی نمی‌خواهیم بدانیم. ذهن ما خاموش و مرکز ما عدم می‌شود، فضای درون ما گشوده شده و ما زیبایی درون خودمان را تجربه می‌کنیم، بنابراین هر کاری که انجام می‌دهیم، در هر سویی که می‌رویم، خدا‌وند یار و همراه ماست، در این حالت ما به خوشبختی و سعادت دست یافته‌ایم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️در من‌ذهنی، هرچیزی که ذهنتان مهم نشان می‌دهد، آن چیز برایتان مهم می‌شود و به مرکزتان می‌آید، اگر کاملاً درک کنید که این کار غلط است، بنابراین دیگر نمی‌گذارید چیزی وارد مرکزتان شود، با این درک و آگاهی دیگر با سبب‌سازیِ ذهن فضا‌گشایی‌ نمی‌کنید، چون فضاگشایی عکس سبب‌سازی ذهن است. تا زمانی که شما می‌پرسید چکار کنم یعنی در ذهنتان تجسم کنید چکار باید کرد که فضا باز شود؟ پس شما دارید با من‌ذهنی عمل می‌کنید، به‌عبارتی دارید فضا را می‌بندید. فضاگشایی، فکر کردن برحسب مرکز عدم، عکس سبب‌سازی ذهن است، یعنی شما یک جایی باید بفهمید که با من‌ذهنی، در مورد فضاگشایی و وصل شدن به خداوند، هیچ کاری نمی‌توانید بکنید.

✍️ما به این جهان آمدیم که تا ده دوازده‌سالگی من‌ذهنی داشته باشیم و با من‌دهنی فکر و عمل کنیم، ولی بعد از این سن باید یاد بگیریم که من‌دهنی موقت بوده و با فضا‌گشایی‌ من‌ذهنی را رها کنیم، برحسب عدم و خداوند فکر و عمل نماییم.