برنامۀ شمارۀ ۹۹۰ گنج حضور - بخش اول، قسمت سوم

منتشر شده در 2024/01/09
10:05 | 2 نمایش ها

✍️شما باید به خودتان نگاه کنید ببینید واقعاً کاهل هستید؟

برای این‌که کاهلی را تبدیل به چابُکی و زرنگی کنید که تُند حرکت کند، باید فضا را باز کنید و خداوند را به مرکزتان بیاورید. شما می‌توانید کاهلی را در خودتان ببینید که مرتّب انجام کاری را به عقب می‌اندازید، اگر می‌گویید، من می‌دانم که من‌ذهنی به‌درد نمی‌خورد، ولی اکنون که سی‌‌ساله یا پنجاه‌‌ساله هستم، بالاخره من‌ذهنی‌ام را یک کاری می‌کنم، پس شما با این طرزفکر کاهل هستید.

به‌طور مثال شما یک عادت بد و یا یک ناپرهیزی دارید، می‌گویید حالا ببینیم چه می‌شود! یا مثلاً باید یک کار مهمی را شروع کنید مثل تمرین خاموشیِ ذهن، ورزش دادنِ جسمتان، تمرین این‌که هیجانات بد را ورزش دهید و به هیجانات خوب تبدیل کنید؛ حسادت، خشم و ترس‌تان را ببینید و به‌جای آن‌ها عشق، بخشش و رواداشت بگذارید، اگر چنین کارهای مهمی را عقب می‌اندازید و در انجام آن‌ها کوشش نمی‌کنید، پس چابُک نیستید، این‌گونه عمل کردن کاهلیِ ذهن است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما در خواب ذهن هستیم که من‌ذهنی زندگیِ ما را تبدیل به درد می‌کند. ممکن است به خواب خشم، ترس، حسادت و تنگ‌نظری فروبرویم و کارهایی انجام دهیم که بعداً پشیمان شویم، چون در خواب ذهن همه‌چیز را برحسب این‌ دردها می‌بینیم.

ما در خوابِ پندار کمال هستیم که من می‌دانم. یک عده‌ای در خواب پندار کمال می‌گویند، این‌ها را که مولانا می‌گوید ما می‌دانیم. یک نگاه گذرا می‌کنند، چون نمی‌فهمند، می‌گویند این چیز خوبی نیست، اگر خوب بود ما می‌فهمیدیم. پندار کمالشان نمی‌گذارد دقیق نگاه کنند، در‌نتیجه چیزی یاد نمی‌گیرند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

«خفتگانیم و تویی دولتِ بیدارِ ما»

✍️باشنده‌ای مانند خداوند دائماً بیدار است، ولی ما با من‌ذهنی نمی‌توانیم بیدار بمانیم، اگر من‌ذهنی داریم، حتماً در خواب دردها و همانیدگی‌ها هستیم. وقتی هر من‌ذهنی را مورد سؤال قرار بدهید، می‌بینید که مقدار زیادی درد از گذشته‌اش دارد. ما از مولانا یاد گرفتیم اگر اشتباه کردیم، به زحمت افتادیم، تقصیر خودمان بوده، پس متوجه می‌شویم ما به خودمان ستم کردیم، بنابراین از خداوند عذر می‌خواهیم و به این لحظۀ ابدی برمی‌گردیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما باید هر بیت را آ‌ن‌قدر تکرار کنید که معنا و معادل آن را در درونتان، چه دیدن اِشکال خود و چه به‌صورت سازنده، دیدنِ خودتان به‌صورت حضور و زنده شدن به زندگی را تجربه کنید، نه این‌که بخوانید و رَد شوید، یعنی شما نیایید یک چیز ذهنی را به یک چیز ذهنیِ دیگر تبدیل کنید و در ذهن بمانید. شما باید در خواندن ابیات سعی و تلاش زیادی داشته باشید، درست است که با ذهن می‌خوانید، ولی وقتی ابیات را می‌خوانید، باید چنان روی شما اثر کند که از ذهن بیرون بپرید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۰۹

آن‌چه با معنی است، خود پیدا شود

وآن‌چه پوسیده‌ است، آن رسوا شود

✍️آن‌چه که در ما معنی دارد و اصل ماست زنده شدن به زندگی است یا به‌عبارتی اگر ما به زندگی زنده شویم، نیازی به توصیف و تأیید دیگران نداریم، خودمان، خودمان را بیان می‌کنیم و جنس اصلی‌‌مان آشکار می‌شود، اما کسی که از جنس پوسیدۀ من‌ذهنی است، یعنی جذب همانیدگی‌ها شده و در من‌ذهنی زندگی می‌کند، به رسوایی و درد دچار خواهد شد، پس وقتی ما فضاگشا هستیم، عشق، زیبایی و رواداشت را ارتعاش می‌کنیم، همه می‌فهمند. آیا لازم است مولانا بگوید من شاعری بزرگ و عارف هستم؟ نه. چند بیت که می‌خوانیم، متوجه می‌شویم. ما هم اگر به حضور زنده شدیم، نباید حرف بزنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مولانا از زبان زندگی خطاب به ما می‌گوید ای انسان، تا حالا چیزهای ذهنی را پرستیدی، از این پس خدا را در مرکزت بگذار. همنشین بزرگان باش. همنشینیِ من‌های ذهنی را رها کن تا بتوانی هم فضا را باز کنی و از زندگی بخشش، خرد و عشق بگیری و هم بزرگان به تو کمک کنند، همچنین از جنس حضور شوی تا از خسیسی من‌ذهنی رهایی یابی.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۱

همنشینِ اهلِ معنی باش تا

هم عطا یابیّ و هم باشی فَتیٰ

✍️در این جهانِ پر از چالش، ما می‌خواهیم چالش‌های زندگی‌مان را شخصاً و جمعاً با من‌ذهنی‌مان حل کنیم. نمی‌فهمیم که من‌ذهنی ما کار نمی‌کند، مثلاً با من‌ذهنی ازدواج می‌کنیم، وقتی مسائل پیش می‌آید، می‌خواهیم آن‌ها را با من‌ذهنی حل کنیم و موانع را از میان برداریم، می‌خواهیم روابطمان را با من ذهنی درست کنیم. در صورتیکه روابط ما با هشیاری حضور، با عشق حل می‌شود.

مولانا می‌گوید، شما بین عشق، فضا‌گشایی و آوردن خداوند به مرکزتان با آوردن چیزها فرق بگذارید. وقتی چیزها را به مرکزتان می‌آورید، مثل این است که شمشیر چوبین دارید. جان من‌ذهنی و همانید‌گی‌ها مثل شمشیر چوبینی در غلاف است، اگر هشیاری را از همانیدگی‌ها آزاد کنیم، مانند این است که هشیاری تبدیل به تیغ فولادین حضور می‌شود ولی اگر در من‌ذهنی بمانیم و با من‌ذهنی بخواهیم به زندگی ادامه دهیم، جز درد و بدبختی چیز دیگری برای ما ندارد.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۲

جانِ بی‌معنی در این تَن، بی‌خِلاف

هست همچون تیغِ چوبین در غِلاف