برنامۀ شمارۀ ۹۹۰ گنج حضور - بخش اول، قسمت پنجم

منتشر شده در 2024/01/09
08:16 | 7 نمایش ها

✍️چرا ما چیزهای آفل را یار خودمان می‌گیریم؟ برای این‌که فکر می‌کنیم خداوند کافی نیست، درنتیجه فضا را می‌بندیم، ذهن و محتوای ذهنمان را رها نمی‌کنیم. ما باید به خودمان تلقین کنیم که خدا کافی است و دانش و تشخیص من‌ذهنی به‌ضرر ماست.

اگر ناظر ذهنمان باشیم، ابیات را مرتب تکرار کنیم، لطیف می‌شویم، در این حالت فضا خودش گشوده می‌شود، این دید که دید حضور ناظر است، متوجه می‌شود که خداوند برای ما کافی است، حتی اگر من‌ذهنی ما به تنگ‌نظری، خِسَّت و محدودیت عادت کرده‌ باشد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۴۹۹

بس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله

لیکَش این دانش و کِفایَت نیست

کَفیٰ بِالله: خداوند کفایت می‌کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما نقص را در خودتان ببینید و بدانید که داشتن من‌ذهنی، همانیدن با چیزها و آوردن آن‌ها به مرکز، نقص بزرگی است. درد داشتن، پندار کمال و ناموس یعنی حیثیت بدلی من‌ذهنی نقص است، باید نقص‌های خودتان را شناسایی کنید و در انداختن آن‌ها شتاب داشته باشید.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢١٢

هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت

اندر اِستِکمالِ خود، دو‌اسبه تاخت

اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی

دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن.     

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️همانیدن با چیزها ‌و درد داشتن نقص است. نقص‌های خودتان را ببینید و بشناسید، آن را در هشیاری‌تان نگه دارید و اقرار کنید که واقعاً نقص دارید، با فضاگشایی، مرکز را عدم کنید و تا آن‌جا که می‌توانید من‌ذهنی را صفر کرده تا کارگاه خداوند شوید. اگر من‌ذهنی را نگه دارید و برحسب هشیاری جسمی و سبب‌سازی ذهن فکر و عمل کنید، پس بیرون از کارگاه خداوند هستید و در پیشگاه او ارزشی ندارید.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

کارگاهِ صُنعِ حق، چون نیستی است

پس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است

صُنع: آفرینش، آفریدن

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این‌که ما به بهشت، فضای یکتایی این لحظه راه پیدا نکردیم و خدا را ندیدیم، برای این است که از دیگران چیزی می‌خواهیم، زیرا حضرت رسول فرموده‌است اگر از خداوند طلب بهشت را داری، پس هرگز با من‌ذهنی از کسی چیزی نخواه. همچنین می‌فرمایند: اگر فضا را در اطراف اتفاقات باز کنی، از انسان‌ها و این جهان چیزی نخواهی، من ضامنِ تو برای رسیدن به بهشت، فضای یکتایی این لحظه که دیدار با خداوند است، خواهم بود.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

گفت پیغمبر که جنّت از اِلٰه

گر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواه

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴

چون نخواهی، من کفیلم مر تو را

جَنَّتُ‌الْمَأوىٰ و دیدارِ خدا

جَنَّتُ‌الْمَأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشت‌گانه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هر خاصیتی که خداوند دارد ما هم داریم. او صمد یعنی بی‌نیاز و یگانه است، ما هم صمد و یکتا هستیم، ولی ما در این جهان، یارهای زیادی پیدا کردیم و درنتیجه احد و صمد بودنمان را از دست داده‌ایم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما باید این را بدانید که اگر خودتان به خودتان کمک نکنید، هیچ‌کس به شما کمک نمی‌کند. ما باید به این بیداری برسیم که تنها کمکمان، خودمان هستیم. شما از کسی سؤال نکنید، فقط ابیات را مرتب بخوانید و کمکِ خودتان باشید. اگر این را نپذیرید، بالاخره به این نتیجه خواهید رسید که اگر از هزار نفر هم کمک بخواهید، در آخر خودتان را پیدا می‌کنید و می‌گویید فقط خودم بودم که باید به خودم کمک می‌کردم، پس هرچه زودتر باید از این موضوع مهم آگاه شوید و به خودتان کمک کنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️بزرگ‌ترین شکست و سرخوردگی این است که انسان در قالب یک رابطۀ مثلاً زناشویی، از همسرش خوشبختی و عشق بخواهد، یعنی عشقِ درونِ خودش را رها کند و از دیگری توقع عشق داشته باشد، اما بالاخره متوجه می‌شود اگر فضا را باز کند به عشق درونش زنده شود، آن وقت می‌تواند عشق را در طرف مقابل هم ببیند و این رابطه شکست نمی‌خورَد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هر چیزی که به مرکزمان می‌آید قرین ما می‌شود‌ و از آن خو می‌دزدیم، مثلاً اگر کسی خشمگین است، ما خشمش را می‌دزدیم، اگر به زندگی زنده‌ است، ما هم به زندگی‌ زنده می‌شویم، پس بهتر است که با بزرگان قرین شویم، اشعار مولانا را بخوانیم و خوی مولانا را بدزدیم.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او

------------------------------------------------------------------------------------------------