برنامۀ شمارۀ ۹۹۰ گنج حضور - بخش سوم، قسمت دوم

منتشر شده در 2024/01/09
08:46 | 1 نمایش

✍️وقتی شما به صلاحدید من‌ذهنی عملی را از روی ترس انجام می‌دهید، مثلاً می‌ترسید همسرتان عصبانی شود یک کاری را از روی اجبار انجام می‌دهید و می‌بینید که مقاومت می‌کنید، از این مقاومت، انرژیِ بد ساطع می‌شود. شما این کار را نکنید، این‌ جور مواقع حرف بزنید. اگر شما را مجبور می‌کنند یک کاری را انجام بدهید، ولی نمی‌خواهید آن کار را انجام دهید، یعنی دارید مقاومت می‌کنید.

مقاومت انرژی بد دارد، مخصوصاً در خانوادۀ شخصی و کوچک، مثلاً زن و شوهر و دو‌تا بچه، وقتی مقاومت، ترس و ملاحظه‌کاری وجود دارد، وقتی عشق وجود ندارد، دائماً این انرژیِ بد ساطع می‌شود و دیگران انرژی بد را با یک آنتن دیگر می‌گیرند و بدتر عصبانی می‌شوند، رفتارشان بدتر می‌شود، درنتیجه من‌ذهنی در آن محیط شدیدتر درد ایجاد می‌کند.

✍️پندار کمال، ناموس و درد با هم هستند. ما با آن‌ها من‌ذهنی ساخته‌ایم و به هپروت رفته‌ایم. افسانۀ من‌‌ذهنی در حالت شدت‌یافته زندگی را به مسئله تبدیل می‌کند، به درد و دشمن تبدیل می‌کند، زندگی را زیر پا له می‌کند، پندار کمال درست می‌کند، یک طرفش هم آبروی مصنوعی من‌ذهنی است.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴

علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال

ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند ناموس یعنی حیثیت بدلی من‌ذهنی را صد من آهن کرده، چه‌بسا کسانی که با بند ناپدید بسته شده‌اند، اما نمی‌بینند، به این معنا که انسان‌هایی وجود دارند که آبروی مصنوعی دارند، چیزها به آن‌ها برمی‌خورد، و این واکنش‌ها را طبیعی می‌دانند، حق خودشان می‌دانند و آن را عیب نمی‌دانند. مولانا می‌گوید اگر شما از این عیب ها آگاه شوید، دواسبه در استکمالش می‌تازید.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰

کرده حق ناموس را صد من حَدید

ای بسی بسته به بندِ ناپدید

حَدید: آهن

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢١٢

هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت

اندر اِستکمالِ خود دو‌اسبه تاخت

اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی

دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

✍️انسان من‌ذهنی در ظاهر باوقار و آرام به‌نظر می‌آید، ولی زیر این آرامشِ ظاهری پر از انباشتگی درد است. همین‌که کسی حرفی بزند که به ناموسش بربخورد، این درد بالا می‌آید. آیا در شما پندار کمال، ناموس و درد جمع شده یا نه؟ اگر یکی‌ از این سه‌تا هست، دوتای دیگر هم در شما وجود دارد؛ اگر درد دارید، حتماً پندار کمال و ناموس هم دارید، یعنی اگر خشمگین هستید، می‌ترسید، رنجش دارید، کینه دارید، حسود هستید و بقیه را هم دارید، باید خودتان را به‌صورت حضور ناظر نگاه کنید. وقتی بازبینی می‌کنید می‌بینید که یار شما چیزهای بیرونی هستند، عدم نیست، زندگی نیست. دلدار شما همانیدگی‌هایتان هستند که شما را به این‌جا کشانده‌اند.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹

در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ

گرچه جو صافی نماید مر تو را

فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر شما می‌خواهید زندگی را به مرکزتان بیاورید تا با قضا و کُن‌فکان به شما کمک کند، باید بگویید «نمی‌دانم». شما با سبب‌سازی نمی‌توانید بگویید «نمی‌دانم». «نمی‌دانم» یعنی ترک سبب‌‌سازی. سبب‌سازی یعنی ذهنِ فعال. سبب‌سازی عکس فضا‌گشایی است. ما باید خودمان را بررسی کنیم ببینیم در حال سبب‌سازی با ذهن هستیم یا در حال فضاگشایی؟ فضای گشوده‌شده یعنی من صفر هستم، یعنی سبب‌سازی تعطیل، دراین‌صورت «نمی‌دانم» واقعی می‌آید و زندگی به ما کمک می‌کند.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا

✍️وقتی فضا را باز می‌کنید، دم زندگی می‌آید به شما جان می‌دهد، دردهایتان را شفا می‌دهد. کار خداوند «بشو و می‌شود» است، اگر شما قضاوت را صفر کنید، ذهن خداوند قضاوت می‌کند، می‌گوید «بشو و می‌شود» و زندگی شما را از درون و بیرون سامان می‌دهد و این موقوف سبب‌سازی ذهن شما نیست.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۴۴

دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر

کارِ او کُن‌فَیکون‌ است نه موقوفِ علل

نَفَخْتُ: دمیدم

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما همین دو بیت را که اجرا کنید متوجه می‌شوید که شما این لحظه را با پذیرش شروع می‌کنید، ولو بی‌مرادی است، شما در اطراف بی‌مرادی فضا باز می‌کنید.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

باخبر گشتند از مولایِ خویش

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

بی‌مرادی شد قَلاووزِ بهشت

حُفَّتِ‌الْجَنَّه شِنو ای خوش‌سرشت

قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر