✍️انسانِ عاشق تنهاست، شما خلاقیت را براساس عشق به خودتان انجام میدهید، نه اینکه منذهنی بسازید، به سببسازی ذهن بروید و بگویید باید همه عاشق شوند تا من هم عاشق شوم، ما نباید خودمان را مقایسه کنیم.
ما یک عاشق تنها هستیم، خداوند بهتنهایی خودش را از ما بیان میکند. وابسته به هیچکس نیستیم. از کسی دلداری نمیخواهیم، فقط از زندگی دلداری میخواهیم، دلدار ما اوست، یار ما اوست، محرم و عالِم اسرار ما اوست، یوسف دیدار ما اوست، رونق بازار ما اوست.
این لحظه از دید زندگی و با چشم او همهچیز در ذهن، زیبا دیده میشود. ما در میان همۀ موجودات انتخاب شدیم که به عشق زنده شویم، باید در این لحظه از آفریده که باورها و چیزهای ذهنی گذشته است بگذریم و در این لحظه در آفریدن بنگریم، یعنی لحظهبهلحظه ما فکر جدید و رفتار جدید میآفرینیم؛ در غیر این صورت خودمان زندگی نمیکنیم، نمیگذاریم دیگران هم زندگی کنند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۰۲۹
ای عاشقِ جَریده، بر عاشقان گُزیده
بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن
جَریده: یگانه، تنها
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️بهطور کلی وقتی شما عیبی در کسی میبینید، حتماً در شما هم هست. آن عیب در آینده یا اکنون اگر درست نگاه کنید از تو هم فاش میشود. هروقت ما مسئله میسازیم، هر موقع با ناکامی، بیمرادی مواجه میشویم، زندگی میخواهد یک عیب را به ما نشان بدهد، شما آن عیب را ببینید، اگر به عیبمان اقرار کنیم، آن را ببینیم و در هشیاریمان نگه داریم، کارگاه خداوند میشویم و هر کسی عیبش را ببیند در استکمالِ خودش دواَسبه میتازد، یعنی در آن وضعیت نمیایستد، با فضاگشایی، متعهدانه روی خودش کار میکند، تا عیبهایش را برطرف کند.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٣۸
گر همان عیبت نبود، ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۴۳
شما را بیشما میخوانَد آن یار
شما را این شمایی مصلحت نیست
✍️آن یار یعنی خداوند، شما را بدون شما یعنی بدون منذهنی میخواهد. آیا مصلحت شما است که منذهنی داشته باشید و در مقابل خداوند این منیت را ارائه کنید؟ نه؛ مطمئن باشید بهضرر شماست. اگر خداوند حاضر نباشد کار شما رونق ندارد و اگر به زندگی گذشتهتان نگاه کنید خواهید دید که بدون او هیچچیزی رونق واقعی نداشتهاست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️در لحظهای که از کمککننده یعنی خداوند جدا شویم، گرفتار یک باشندهای بهنام منذهنی میشویم که همنشین بسیاربسیار بدی است. انسان وقتی پیش خدا میرود به منذهنیاش میگوید، ای کاش دوری من و تو بهاندازۀ دوری مشرق و مغرب بود. عجب همراه بدی بودی، چقدر به من ظلم کردی، پس میبینید جدا شدن از این همنشین و قرین بد، چقدر مهم است و این دست شماست.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۱
که در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین
مبتلا گردی تو با بِئْسَ الْقَرین
مُعین: یار، یاریکننده
بِئْسَ الْقَرین: همنشینِ بد
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️یوسف در جزای آنکه از یک نفر که از زندان بیرون میرفت، کمک خواست و او را کمککننده دید، از خداوند جدا شد و چند سال بیشتر در زندان ماند. ما هم اگر یک چیز بیرونی را یار خودمان بدانیم، این سبب خواهد شد که چند سال یا چند ماه بیشتر در ذهن زندانی بمانیم.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶
پس جزایِ آنکه دید او را مُعین
مانْد یوسف حبس در بِضْعَ سِنین
مُعین: یار، یاریکننده
بِضْعَ سِنین: چند سال
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما باید همیشه فضا را باز کنید، خداوند را یار خودتان بدانید. چه موقع یک کس و یک چیز را یار خود میدانید و از آن چیزی میخواهید؟ وقتی که بابت خواسته و توقعتان خشمگین میشوید و میرنجید و اگر رنجش دارید، شکایت میکنید، حتماً یک چیزی را از کسی میخواهید، از خدا نمیخواهید. رنجش ما بهوسیلۀ منذهنی خودمان از یک منذهنیِ دیگر است.