✍️ما با منذهنی میگوییم «میدانم»، مولانا میگوید، این لحظه بگویید نمیدانم، این ضربۀ بزرگی برای منذهنی است که بگویید نمیدانم ، عاجز هستم، و این لحظه احتیاج به خداوند دارم. پس وقتی بگویید «نمیدانم»، ذهنتان از فعالیت میافتد، آن وقت «نمیدانم» سبب میشود که فضای درونتان باز و مرکزتان عدم شود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️با خواندن اشعار مولانا به این نتیجه میرسیم که من با فضاگشایی و نمیدانم، هشیاری جسمیام را فلج میکنم، و دیگر آن چیزهای ذهنی را به مرکزم نمیآورم، هشیاری جسمی و ذهنی را خاموش کرده تا به یک هشیاری دیگری که همان هشیاری حضور است، دست پیدا کنم که با صبر، آن هشیاری خودش را به من نشان میدهد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر کسی با فضاگشایی مرکزش را عدم کرده، پس زندگی از طریق او فکر و عمل میکند و خرد زندگی به فکر و عملش میریزد، چنین انسانی از نظر خداوند مؤدب است، اما اگر منذهنی دارد، چیزهای ذهنی را به مرکزش میآورد، با سببسازی تصمیم میگیرد، و فکر و عمل میکند، دیگر عشق ندارد و بیادب است. برای همین مولانا میگوید:
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۳۲
هزار گونه ادب، جان ز عشق آموزد
که آن ادب نتوان یافتن ز مکتبها
یعنی منذهنی هیچ ادبی ندارد، هزار گونه ادب را باید از عشق یعنی از خداوند، بیاموزیم. آن ادبی که این لحظه میتوانیم از زندگی با فضاگشایی دریافت کنیم که چگونه فکر و عمل کنیم، این را نمیتوانیم از ذهن و کتاب، در مدرسه و دانشگاه بیاموزیم، چون ما آفریننده هستیم و آفرینش را در این لحظه انجام میدهیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما هر کاری با منذهنی میکنیم درواقع بیادبی است. در این لحظه فکری که زندگی باید ایجاد کند، راهحلی که با فضاگشایی زندگی باید جلوی ما بگذارد، آن را رها میکنیم، و با سببسازیِ ذهن خودمان براساس هشیاری جسمی راهحل میدهیم، این غلط است. ما باید مؤدب باشیم و این جان ما که اکنون جان ذهنی است، باید تسلیم شود تا خداوند با قضا و کنفکان، روی ما کار کند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما میتوانیم تأمل کنیم که فکرهایی که از ذهن ما میگذرد و براساس آنها بدون عشق فکر و عمل میکنیم، بهضررمان تمام میشود. درحقیقت ما با منذهنی دائماً به خودمان ضرر میزنیم، مثلاً خشمگین میشویم، میرنجیم، دائماً میخواهیم، کینهجو، تنگنظر، انتقامجو و حسود میشویم، شادی و آرامش را به دیگران و حتی به خودمان هم روا نمیداریم، درصورتیکه میتوانیم به خودمان بفهمانیم هیچکدام از این رفتارها درست نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما با منذهنی عاشق چیزهای اینجهانی هستیم. هر کسی عاشق فکرهای از پیشساخته باشد، ادب ندارد. اما هر کسی که عاشق آفرینندگی خداوند است و اجازه میدهد خداوند از طریق او بیافریند، چنین شخصی باادب است. ادب را هم ما لحظهبهلحظه یاد میگیریم.
ذهن اینطوری تقسیمبندی میکند که شما پیش بزرگترها حرف نمیزنی، هر جا وارد شدی و به هر کسی رسیدی اول سلام میکنی، به احترام دیگران از جایت بلند میشوی، اگر این کارها را انجام دهی مؤدب هستی، درصورتیکه اینها ادب نیست، منذهنی اینها را اختراع کرده، خودمان این قراردادها را گذاشتهایم، اینها در مقابل خداوند ادب نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوندا، من در این لحظه به هیچکس و هیچچیزی که ذهنم نشان میدهد نگاه نمیکنم. اگر هم نگاه کنم، فقط بهانهایست تا تو را ببینم و از صنع و آفریدگاریات در هر لحظه بهرهمند شوم. درواقع منظور اصلی من از نگاه کردن به غیرِ تو، فقط دیدنِ توست.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم
مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
✍️خدایا، در این لحظه هر وضعیتی که ذهنم نشان میدهد، تو آن را برایم رقم میزنی، پس آن را میپذیرم، چون عاشق آفریدگاری و صُنعِ تو هستم، هم در اتفاقات خوب که سبب شکرگزاریِ من شده و هم در وضعیتهای بد که صبر مرا میطلبند. در هردو حالت با فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه، مرکزم را عدم میکنم تا صنع و آفریدگاری تو بهکار بیفتد و از طریق من بیافرینی. من مانند منهای ذهنیِ کافر نیستم که اتفاق این لحظه را نمیپذیرند و عاشق فکرهای کهنه و قدیمی هستند که ذهنشان نشان میدهد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰
عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر
عاشقِ مصنوع کَی باشم چو گَبر؟