مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶
آنچه گوید نَفْسِ تو کاینجا بَد است
مَشنَوَش چون کارِ او ضد آمدهست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۷
تو خلافش کُن که از پیغمبران
این چنین آمد وصیّت در جهان
✍️اگر منذهنی بگوید این چیز بد است، گوش نکن، برای اینکه کار نفْس برعکس است. وصیت و توصیۀ پیغمبران این بوده که هرچه منذهنی شما میگوید عکسش را انجام دهید. هرچه منذهنی با سببسازی انجام میدهد، بیادبی است، چون «قضا و کُنفَکان» در آن نیست و خرد زندگی به فکر و عمل ما نمیریزد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۵
او چو فرعونست در قحط آنچنان
پیشِ موسی سَر نهد لابهکنان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۶
چونکه مُستغنی شد او، طاغی شود
خر چو بار انداخت اِسْکیزه زند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۷
پس فراموشش شود چون رفت پیش
کارِ او زآن آه و زاریهایِ خویش
مُستغنی: ثروتمند، توانگر
اِسْکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان
اگر منذهنی را نگه دارید و وضعتان را خوب کنید، خواهینخواهی طغیان خواهید کرد. این موضوع در منذهنی جمعی هم دیده میشود. وقتی همهچیز خوب است، یکدفعه یک جنگ شروع میکنیم. عدهای آواره میشوند، همهجا خراب میشود و قحطی پیش میآید، یعنی نتوانستیم وضع خوب را تحمل کنیم. خر وقتی بار را بیندازد، جفتک میاندازد. وقتی کارش پیش میرود، آن آه و زاریهای قبلی را فراموش میکند. منذهنی هم اینطور است.
در هنگام همهگیری «کووید»، هیچکس نمیتوانست از خانهاش بیرون بیاید، جایی برود، با کسی معاشرت کند یا مهمانی برود، پس این پول به چه درد میخورد؟ همه دست به دعا برداشتند که خدایا کمک کن. بعد از ساخت واکسن که اوضاع کمی بهتر شد، دوباره شروع به ایجاد جنگ و خونریزی و خرابکاری کردیم! ما وقتی به قحطی میافتیم چه فردی و چه جمعی، پیش خداوند ناله و زاری میکنیم، اما وقتی کارمان درست میشود، همه چیز فراموشمان میشود.
✍️حیرت چیست؟ اگر ما روزی به این نتیجه برسیم که این منذهنیِ ما بهدرد نمیخورد و این سببسازی واقعاً آنطور که ما میخواهیم نمیتواند ما را پیش ببرد، برای اینکه پشتِ همۀ کارها خداوند هست، ما حیران میشویم. برای اینکه میبینیم کوشش کردیم کار ما به روش ذهنی ما درست شود، اما یکدفعه میبینیم از یک جای دیگری درست شد.
زندگی چرا این را به ما نشان میدهد؟ برای اینکه حیرت کنیم. حیرت عبارت از این است که ما بگوییم نمیدانیم. حیرانی یعنی من انگشت به دهان ماندهام که کارها چهجوری درست میشود؟ وقتی فضاگشایی میکنیم، کارها خودش درست میشود و ما با سببسازی نمیتوانیم دلیلش را بفهمیم. وقتی شما به عاجز بودن و جاهل بودن سببسازی خودتان پی میبرید، یعنی میافتید به حیرت، یکدفعه میبینید یک آدمی در زندگی شما پیدا شد و کمکتان کرد. اینها نشانه است، پیغام زندگی است که یقینت به غیب، به قضا و به کُنفَکان بیشتر شود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما فضا را باز کنید، بهعبارت دیگر اتفاق این لحظه را بپذیرید، بگویید اتفاق این لحظه مهمتر از خداوند نیست. این یک جسم است، من دارم واکنش نشان میدهم، خشمگین میشوم، این خشم مرا در سببسازی ذهن میاندازد و نگه میدارد. این خشم من لازم نیست، ضرورت ندارد و بهتر از خداوند نیست که از طریق فضاگشایی یا پذیرش اتفاق این لحظه، با عقل کل میتواند به من کمک کند.
پذیرش اتفاق این لحظه و «تسلیم»، به این معنی نیست که شما میخواهید این وضعیت را نگه دارید. خیر، بلکه میخواهید وضعیت را عوض کنید، ولی هنگامی که آن را میپذیرید، دراینصورت به خرد زندگی دسترسی پیدا میکنید، خلاق میشوید و از طرف زندگی راهحل میآید، پس شما فضا را باز کنید و بینید که چه پیغامی میآید.
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۵
اجتهادِ گَرم ناکرده، که تا
دل شود صاف و، ببیند ماجَرا
ما زمانی «اجتهادِ گَرم» میکنیم که بهعنوان ناظر مواظب باشیم منذهنی دست از پا خطا نکند. قدرت ما بهعنوان نیروی زندگی خیلی زیاد است. قدرت این لحظه، قدرت زندگی است، بینهایت قدرت است. «اجتهادِ گَرم» یعنی یک چالشِ پویا، یعنی ما لحظهبهلحظه نگاه میکنیم که همانیدگیها توجه ما را جذب نکند، واکنش نشان ندهیم، خشمگین نشویم، نرنجیم و چیزی از کسی نخواهیم. اجتهادِ گَرم یعنی این لحظه ما مراقب هستیم که نگذاریم چیزهای ذهنی به مرکزمان بیایند.
باید بدانیم که ما در ابتدا هشیاری بودهایم، بعد به همانیدگیها افتادیم و اکنون فکر میکنیم دیدِ همانیدگیها دیدِ ما است و فکر میکنیم که در همین ذهن متولد شدهایم. بدانیم که ما از جای دیگر آمدهایم، اینجا باید موقتی میماندیم، باید از ذهن بیرون میپریدیم، ولی ما اجتهادِ گَرم نکردیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۶
سَر بُرون آرَد دلش از بُخْشِ راز
اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز
بُخْش: سوراخ، منفذ
مردم فکر میکنند که میتوانند کمی منذهنی را درست کنند که اذیت نکند! شما باید از این منفذ، از فاصلۀ بین دو فکر سرتان را بیرون بیاورید و ببینید که اول خداوند بوده، آخر هم او است. منذهنی در این وسط، چیزی محدود است که عقلش را بر من چیره کرده، من با عقل و دردهای او نمیخواهم زندگی کنم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به او زنده شویم، ناچیزی ما هم بهعنوان منذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به خداوند زنده شویم. ابتدا از جنس اَلَست بودیم، از پیش او آمدیم، آخرش هم باید او شویم. اول اوست، بعداً هم که از ذهن بیرون بیاییم، اوست، پس هر موقع به بینهایت و ابدیت او زنده شدیم، فقط اوست؛ در این وسط، منذهنی هیچِ هیچی است که ارزش گفتوگو، توضیح و استدلال را ندارد، کلاً دیدش غلط و مخرب است. دائماً تخریب میکند، بیادب است و تسلیم نخواهد شد. منذهنی مثل فرعون است، اگر وضعش خراب شود، التماس و زاری میکند و کمک میخواهد، اما همینکه وضعش درست شد، طغیان میکند.