برنامۀ شمارۀ ۹۸۹ گنج حضور - بخش سوم، قسمت دوم

منتشر شده در 2023/12/27
11:10 | 2 نمایش ها

✍️این ابیات واقعاً ابزار دست ما هستند، شما باید همیشه این‌ها را بخوانید که لحظه‌به‌لحظه فضاگشایی کنید و یاد بگیرید، تا زندگی‌ به شما پیغامش را بدهد و همیشه حاضر باشید. برای این‌که حاضر باشید نباید واکنش نشان بدهید، مانند فرشتگان بگویید نمی‌دانم تا آن علمی که خداوند با فضاگشایی در این لحظه به شما می‌دهد، دستتان را بگیرد.

قضا یعنی ارادۀ الهی، یعنی قضاوت خداوند به‌جای قضاوت شما، کُن‌فکان یعنی او می‌گوید بشو و می‌شود، در این لحظه زندگی به شما دانش و راه‌حل می‌دهد، پس با فضای گشوده‌شده دَم و خِرد خداوند، داروی شفابخشش به شما زندگی می‌دهد، وضعتان را درست می‌کند، دردتان را شِفا می‌بخشد.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰

حکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساط

که بگویید از طریقِ انبساط

بساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۴۴

دم او جان دَهَدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل

نَفَخْتُ: دمیدم

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما تصمیم بگیرید بگویید نمی‌دانم تا اغتشاشات ذهن، شما را پریشان‌حال نکند، پس فضا را باز و مرکز را عدم می‌کنید و مثل حضرت آدم می‌گویید من به خودم لطمه زدم، مرکزم را جسم کردم، پس عذرخواهی درواقع فضاگشایی و برگشت به این لحظۀ ابدی است. همین‌که فضا را باز می‌کنید مرکز عدم می‌شود، صبر و شکر به زندگی شما می‌آید. صبر یعنی شما به زمان عینی، زمان قضا و کُن‌فکان تن می‌دهید، شما می‌گویید تغییر دست او است، چقدر طول می‌کشد من نمی‌دانم، مثل من‌‌ذهنی عجله نمی‌کنید که استرس ایجاد کنید.

شُکر در ذات مرکز عدم است. شما سپاس‌گزار هستید که اکنون زندگی شما عوض می‌شود، شکر می‌کنید که توانستید مرکز را عدم کنید، توانستید این چیزها را از مولانا یاد بگیرید، توانستید فضاگشایی کنید، توانستید ناظر دردها و همانیدگی‌‌هایتان باشید، توانستید بفهمید من‌‌ذهنی دارید، پندار کمال و ناموس دارید فهمیدید این‌ها زندگی شما را خراب می‌کنند، توانستید بفهمید من‌‌ذهنی نیستید و مرتب دارید پیشرفت می‌کنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️با ادامه صبر، شکر و پرهیز، این لحظه را با پذیرش شروع می‌کنید. این‌طوری پیش بروید، پس از یک مدتی می‌بینید که شما دیگر به شادی‌های سبب‌دار من‌‌ذهنی توجه نمی‌کنید. پولتان که زیاد می‌شود شما را شاد نمی‌کند، زیاد شود یا نشود برایتان مهم نیست. قبلاً با آن همانیده بودید و این اضافه کردن حرص بود، آن حرص از شما می‌رود و چون با سبب‌سازی کار نمی‌کنید و با سبب‌سازی خوشحال نمی‌شوید، شادی بی‌سبب از ذات خودتان می‌جوشد بالا می‌آید.

پس از یک مدتی آفریننده می‌شوید. پس پذیرش، شادی، آفرینندگی، پذیرش، شادی، آفرینندگی، این یک سیکل سازنده است، حقیقت وجودی انسان است. آرام‌آرام می‌بینید که همانیدگی‌ها می‌اُفتند و سبب‌سازی چیرگی‌اش را به شما از دست می‌دهد، بنابراین شما به سبب‌سازی زندگی بیشتر توجه می‌کنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما متعهد به مرکز عدم باشید و مدتی این کار را ادامه دهید، شاید دو سه سال مدام باید متعهد باشید و هر موقع دیدید مرکزتان جسم شد، فوراً فضا را باز کنید، در روز چندین بار حواستان به خودتان باشد ناظر باشید که مرکز عدم شود. وقتی مردم از کنار شما رد می‌شوند چون من‌‌ذهنی دارید، روی شما اثر بد می‌گذارند و مرکزتان را جسم می‌کنند، مثلاً وقتی آدم‌های خشمگین از پهلوی شما رد می‌شوند، خشم شما را که هنوز در شما هست، ممکن است بالا بیاورند و مرکزتان خشم شود، پس اگر دیدید دارید خشمگین می‌شوید، دوباره فضا را باز کنید. این کار باید متعهدانه ادامه پیدا کند، چون من‌های ذهنی با قرین شدن با شما روی شما اثر بد می‌گذارند، ولی شما مرکزتان را عدم کرده و خودتان را آزاد می‌کنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️زندگی می‌خواهد تمام انسان‌ها فقط لطف، مهر، شادی و هر چیزی که عشق است را تجربه کنند، پس هر وقت ما خشمگین و حسود می‌شویم، می‌ترسیم و هیجانات من‌‌ذهنی را بالا می‌آوریم، هر موقع ما نمی‌گذاریم زندگی مرکز ما را در اختیار بگیرد، از طریق ما فکر و عمل کند، این‌ها همه در پیش خداوند بی‌ادبی حساب می‌شود، و با خواندن کتاب این بی‌ادبی‌ها درست نمی‌شود.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۳۲

خِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشق

اگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️عقل ما می‌خواهد با سبب‌سازی در ذهن به‌صورت مفهوم بفهمد اما نمی‌تواند، مثلاً می‌گوییم یک فضای گشوده‌شده هست، دین ما آن است، باید خدا را ببینیم، باید به او زنده شویم، باید او از طریق ما فکر و عمل کند، من‌ذهنی این‌ها را نمی‌فهمد، یعنی خدا را نمی‌شناسد، اما حیران می‌شود که کارها چطور انجام می‌شوند و این حیرانی خوب است، اگر واقعاً حیران شود.

✍️خداوند همیشه در این لحظه است، وقتی می‌آییم در این لحظۀ ابدی زنده می‌شویم، با او یکی می‌شویم و از این آب حیات می‌چشیم، دراین‌صورت آن آب لذت‌بخشی که از مَشرب‌ها، مذهب‌ها و مکاتب ذهنی می‌آید، یا از ذهنمان می‌آید، دیگر آن را نمی‌پذیریم، آن آب از رونق می‌افتد. همۀ ما بالقوه خَضِرْدل هستیم، باید به خداوند برسیم. انسانِ عاشق بین من‌های ذهنی کاملاً مشخص است.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۳۲

خَضِرْدلی که ز آبِ حیاتِ عشق چشید

کساد شد برِ آن کس، زُلالِ مَشْرَب‌ها

مَشْرَب‌: جای آب خوردن، آبشخور، چشمه