برنامۀ شمارۀ ۹۸۸ گنج حضور - بخش اول، قسمت اول

منتشر شده در 2023/12/22
12:36 | 25 نمایش ها

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۲۲

رَویم و خانه بگیریم پهلویِ دریا

که دادِ اوست جواهر، که خویِ اوست سَخا

✍️مولانا می‌گوید‌، باید برویم پهلوی خداوند خانه بگیریم، «رَویم» یعنی همه‌مان باید این راه را برویم و این را هم می‌دانیم که هر کسی باید خودش تنهایی این راه را برود و مسئولیت آن به عهدۀ خودش است. نباید بگوید دیگران بیایند، تا من هم بروم. بنابراین ما باید بررسی کنیم که این لحظه کجا هستیم و کجا زندگی می‌کنیم، از این‌جا باید به کجا برویم؟

«رَویم و خانه بگیریم پهلوی دریا» یعنی همه‌مان باید برویم پهلوی دریا خانه بخریم. دریا نماد بی‌نهایتِ خداوند است، همچنین مولانا تمثیل دریا به خداوند را بسیار در اشعارش آورده‌است، برای این‌که دریا بسیار وسیع است و جواهرات بی‌مانندی در آن وجود دارد. جواهر هم، نماد شادی بی‌سبب، حس امنیت، خلاقیت، هدایت، قدرت و آن خاصیت‌هایی است که ما در زندگی لازم داریم. عدل و داد و خوی خداوند یا دریا دائماً بخشش و رواداشت است، اگر ما این بخشش را نمی‌گیریم، یعنی نمی‌خواهیم از خداوند جواهری دریافت کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مولانا از ما سؤال می‌کند که کجا زندگی می‌کنی؟ این‌جایی که زندگی می‌کنی خاصیتش چیست؟

جایی که ما زندگی می‌کنیم ذهنِ همانیده است، ذهنِ همانیده نتیجۀ کارش ایجاد درد و کارافزایی است. حس مسئولیت ندارد، پندار کمال دارد و می‌گوید می‌دانم، ذهنِ همانیده یا من‌ذهنی زندگی را از خداوند می‌گیرد تبدیل به مسئله، مانع، دشمن و درد می‌کند.

✍️آیا ما باید از ذهن همانیده کوچ کنیم؟

بله، چون مولانا می‌گوید موقع رفتن است، همه‌مان باید از ذهن کوچ کنیم و برویم، اما یک عده‌ای دوست دارند در ذهن همانیده با من‌ذهنی زندگی کنند، درنتیجه درد، کارافزایی و مسئله ایجاد کرده و در بین مردم پخش کنند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند سفرۀ عدم را برای ما گسترده و به ما قدرت فضا‌گشایی‌ داده‌است، به ما حکم کرده‌‌ که هر لحظه در اطراف وضعیت‌ها و چالش‌هایی که با قانون قضا و کن‌فکان برای ما پیش می‌آورد، فضا‌گشا باشیم و از‌ طریق انبساط سخن بگوییم.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٢۶٧٠

حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط

که بگویید از طریقِ اِنبساط

بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر این لحظه در درون انقباضی حس کردی، خشمگین شدی و رنجیدی، مطمئن باش که یک چیزی به مرکزت آمده، پس برای این حالت چاره‌ای بیندیش، یعنی فضاگشایی کن تا آن چیز از مرکزت خارج شود، برای این‌که هر همانیدگی و درد، از ریشۀ بد من‌ذهنی می‌رویَد.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

قبض دیدی چارۀ آن قبض کن

زانکه سرها جمله می‌روید ز بُن

بُن: ریشه

✍️اگر با فضا‌گشایی‌، منبسط شدی، به این کار ادامه بده و دائم در حال انبساط باش، چون ثمره و نتیجه خوبی برایت خواهد داشت، این حاصل و میوۀ فضاگشایی را به دیگران هم ببخش تا آن‌ها نیز به زندگی زنده شوند و مرکز عدم را تجربه کنند.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶3

بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما باید خودتان را متقاعد کنید که از دِهِ ذهن که کوچک و محدود است، به فضای گشوده‌شده، به شهر یکتایی، سفر کنید، مرتب ناظر ذهنتان باشید و بگویید ذهنم مانند یک دِهِ کوچک است. باید فضا را بگشایم و از این فضای کوچک ذهن به فضای گسترده و فراخ یکتایی سفر کنم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۶

ذکر آرَد فکر را در اِهتزاز

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز

اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

✍️ذکر همان فضا‌گشایی‌، یا تکرار ابیات است که فکر تو را خلاق کرده و به جنبش و اِهتزاز درمی‌آورد، پس تو ذکر یعنی تکرار ابیات را مانند خورشیدی بر من‌ذهنی افسرده بتابان و آن را به جنب‌وجوش و حرکت دربیاور.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️در کنار دریا زندگی کردن، یعنی متعهد شدن به مرکز عدم، فضاگشایی پی‌درپی و مقاومت را کم کردن. مولانا نمی‌گوید بروید در دریا زندگی کنید، می‌گوید بروید پهلوی دریا، یعنی با خشکی هم کار داریم، بنابراین ما پهلوی دریا خانه می‌گیریم، دریا را می‌بینیم درعین‌حال به خشکی هم نگاه می‌کنیم، یعنی از طریق ذهنمان، این جهان را هم می‌بینیم، ولی چون پهلوی دریا هستیم دیگر در ذهنمان منیّت و «من» وجود ندارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما می‌توانید از خودتان سؤال کنید که آیا من‌ هم به دیگران جواهر می‌بخشم؟ یعنی به مردم شادی و آرامش می‌دهم؟ مردم از دیدن من خوشحال می‌شوند؟ یا آن‌ها را خشمگین می‌کنم، می‌رنجانم و با مسئله‌سازی کارشان را زیاد کرده و آن‌ها را گرفتار می‌کنم؟ آیا خودم شادی بی‌سبب دارم، خاصیت‌های زیبای آرامش، خرد، خلاقیت، لطافت در من وجود دارد؟ آیا روا می‌دارم که دیگران شاد و خوشبخت زندگی کنند؟ چقدر سخاوتمند هستم؟ چون از جنس الست هستم باید رواداشتم بی‌نهایت باشد، هیچ حسادت و تنگ‌نظری، هیچ خرابکاری نباید در من باشد، آیا این‌گونه هستم؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند خوی بخشندگی دارد، بخشش او هیچ حد و حسابی ندارد، اما بخشندگی او محدود می‌شود به توانایی گرفتن ما، به‌عبارتی هر اندازه‌ای که ما فضاگشایی می‌کنیم، به اندازه‌ای که کمتر مقاومت می‌کنیم، می‌توانیم داد و بخشش خداوند را دریافت کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️قبل از ورود به این جهان ما از جنس الست، از جنس زندگی هستیم و به زندگی بله گفتیم، این بله گفتن به این معنی است که من از جنس تو هستم. وقتی وارد این جهان می‌شویم آن عهد و پیمان یادمان می‌رود و چهار خاصیت عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را که از زندگی، از مرکز عدم می‌گرفتیم، در این جهان از چیزها می‌گیریم. پس از ورود به این جهان یاد می‌گیریم که چه چیزهایی برای بقای ما مهم هستند، مثل اعضای خانواده، پول، کار، دوست و حتی دشمن، همه این چیزها را می‌توانیم با ذهنمان تجسم کنیم و با همۀ آنها همانیده می‌شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️پس از وارد شدن به این جهان، چیزهای مهم را که با ذهنمان به‌صورت فکر تجسم می‌کنیم، به آن‌ها حس هویت تزریق می‌کنیم. فکر ما مرتب عوض می‌شود. از تغییر فکرها با سرعت زیاد یک تصویر ذهنی به‌وجود می‌آید که اسمش من‌ذهنی است و این تصویر ذهنی برای اولین بار خودش را به ما ارائه می‌کند، ما فکر می‌کنیم آن هستیم. یادمان می‌رود که قبلاً هشیاری نظر و از جنس خدا بودیم، جنس خدا فقط هشیاری است، جسم نیست.