✍️
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۹
خوی با او کن کاَمانتهایِ تو
ایمن آید از اُفول و از عُتُو
یعنی «با کسی الفت و دوستی داشته باش که امانتهای تو از فقدان و تعدّی در امان باشد.»
عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز.
منذهنی به زندگی ما تجاوز میکند. از هر کار خیر و نیکی مضایقه کرده و همهچیز را تبدیل به درد میکند. او این خرابکاریها را میکند که ما بفهمیم این منذهنی نیستیم، اگر منذهنی نیستیم، پس چه کسی هستیم؟ ما از جنس الست و از جنس خدا هستیم، پس باید تبدیل شویم و به کنار دریا یعنی بهسوی خداوند برویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۲۲
رَویم و خانه بگیریم پهلویِ دریا
که دادِ اوست جواهر، که خویِ اوست سَخا
بدان که صحبت، جان را همیکُنَد همرنگ
ز صحبتِ فلک آمد ستاره، خوشسیما
وقتی شما مرکز را عدم کردید و فضا را گشودید، جواهراتِ عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از زندگی میگیرید. صبر، شکر، پرهیز دارید و این لحظه را با پذیرش شروع میکنید، بنابراین پس از یک مدتی شادی بیسبب از اعماق وجود شما، شادیای که از سببسازی نمیآید، میجوشد و بالا میآید. این همان جواهری است که خداوند به شما میدهد. چقدر میدهد؟ هر چقدر بخواهید بگیرید و همینطور خاصیت آفرینندگی در شما بهوجود میآید، پس از مدتی شما آفریننده میشوید، میبینید برای این لحظه و چالش این لحظه فکر جدید خلق میکنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۷۶
چون دومبار آدمیزاده، بزاد
پایِ خود بر فرقِ علّتها نهاد
یعنی اگر انسان از منذهنی متولد شود، پایش را روی سببسازی میگذارد، پس شما باید آرامآرام با فضاگشایی و خواندن اشعار مولانا به دریا نزدیک شوید، هرچه به دریا نزدیکتر میشوید، مرکز عدم میشود و فضا گشودهتر میشود، میبینید که کمتر به سببسازی میپردازید. سببسازی براساس فکرهای کهنه و پوسیده است، دیگر کار نمیکند، برای همین است وقتی ما پیر میشویم، جوانان میگویند اینها فسیل شدهاند، نمیفهمند. اگر ما خلاق بودیم، فکر این لحظه را خلق میکردیم، هیچکس نمیتوانست به ما بگوید شما پیر شدهاید، حتی شاید بهتر از جوانان عمل میکردیم، اما آنقدر غیرخلاقانه عمل میکنیم که بچهها به ما میگویند پیر شدهایم و متوجه نیستیم، چرا؟ برای اینکه فکرهای پوسیدۀ قدیمی را با سببسازی ارائه میکنیم که جوانان نمیپذیرند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱
شمس باشد بر سببها مُطَّلِع
هم از او حبلِ سببها مُنْقَطِع
حبل: ریسمان
اِشکال همۀ ما معتبر شناختن سببسازی ذهن است. وقتی فضا گشوده میشود ما بهصورت خداوند از مرکزمان طلوع میکنیم، مطلع میشویم، میتوانیم سببسازی ذهن را ببینیم. اگر یک ذرۀ دیگر خورشید زندگی از مرکز ما بالا بیاید، حبل یا ریسمانِ سببسازی که فکر بعد از فکر است، بریده میشود، دراینصورت ما بهعنوان زندگی از آنجا باز هم بیشتر بیرون میآییم و بهتر میبینیم؛ شما باید اینگونه عمل کنید، بنابراین با فضاگشایی و باطل شمردنِ سببسازی ذهن برای رسیدن به خدا و فکر کردن برحسب هشیاری جسمی، ما به کنار دریای زندگی میرویم و در آنجا ساکن میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳
کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت
اگر برحسب سببسازی ذهن پیش بروی، قلم خداوند برای تو کژ مینویسد، یعنی در بیرون بهعنوان منذهنی چیزِ بد خلق میکنی، اما اگر مرکزت را عدم کنی و برحسب «قضا و کُنفَکان» عمل کنی، درنتیجه خرد زندگی به فکر و عملت میریزد و سعادت از تو آفریده میشود. جَفَّالْقَلَم یعنی زندگی اکنون حال شما و موفقیت و همهچیز شما را برحسب اینکه چقدر سزاوار هستید، مینویسد. هر چقدر بیشتر ما فضا را باز میکنیم، بیشتر سزاوار سعادت میشویم. وقتی مرکز ما عدم است و خداوند را ستایش میکنیم، عنایت او را میگیریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۲۲
چو دست مُتّصلِ توست، بس هنر دارد
چو شد ز جسم جدا، اوفتاد اندر پا
کجاست آن هنرِ تو؟ نه که همان دستی؟
نه این زمانِ فِراق است و آن زمانِ لقا؟
اکنون مولانا میپرسد، «کجاست آن هنرِ تو؟ مگر نه این است که تو همان دست خدا هستی؟» اگر دست از تن جدا شود بیفایده میشود. میگوید تو در منذهنی از زندگی جدا شدهای و در فراق افتادی. از وقتی که همانیده شدیم، از خداوند جدا شدیم. منذهنی بالا آمد، کارها به دستِ عقل جزوی افتاد و ما به زمان جدایی و فِراق افتادیم. باید دوباره برویم کنارِ دریا خانه بگیریم، و اکنون زمان این کار است، برای اینکه خیلی به درد افتادهایم. وقتی به زندگی وصل هستیم، عقل ما کار میکند، جان ما زنده است، هزارتا هنر داریم، ولی وقتی جدا میشویم، هیچ کاری از ما برنمیآید.