مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۱۲
اسیرِ شیشه کن آن جنّیانِ دانا را
بریز خونِ دلِ آن خونیانِ صَهبا را
جنّیان: جمعِ جنّی، و جنّی به معنی منسوب به جنّ، دیو زده و پری است.
صَهبا: میِ سرخ
✍️هر کدام از ما انسانها رو به خداوند میکنیم و میگوییم، آن جنّیان دانا را که همان منهای ذهنی هستند و خودشان را دانا میدانند در شیشه محبوس کن و کسانی را که منذهنی دارند، به آنها توجه نموده و منذهنیشان را در شیشه کن، تا به دیگران آسیب نرسانند. «بریز خونِ دلِ آن خونیانِ صَهبا را» خون دل انسانهایی مثل مولانا را که صفا، پاکی و عشق است، در جهان پخش کن، چون آنها در این لحظه زندگی میکنند، به خدا زنده شدهاند و دیگر چیزهای ذهنی را به مرکزشان نمیآورند، خون دل آنها، خود زندگی و شراب مستکننده است و میتواند از طریق ارتعاش، منهای ذهنی را به عشق، به خدا زنده کند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️انسان قبل از ورود به این جهان از جنس اَلَست، زندگی و هشیاری خالص است، چهار خاصیت عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را مستقیماً از زندگی میگیرد. با ورود به این جهان، با چیزهایی که ذهنش به او نشان میدهد، همانیده میشود و براساس آنها میبیند، قبلاً برحسب عدم یا هشیاری نظر میدید، اکنون وقتی از طریق همانیدگیها یا جسمها میبیند، اصطلاحاً میگوییم با آنها همانیده شده، یعنی این چیزها مرکز جدیدش میشوند و یک هشیاری دیگری بهنام هشیاری جسمی پیدا میکند.
✍️دردهای منذهنی چیست و چگونه بوجود میآیند؟
وقتی شما با چیزی همانیده میشوید، آن چیز بهصورت فکر به مرکزتان میآید، دیدن برحسب آن، درد ایجاد میکند، دردهایی شبیه خشم، ترس، حسادت، تنگنظری، احساس گناه، حس خَبط و خطا، اضطراب و نگرانی از آینده که همۀ اینها دردهای منذهنی هستند. این دردها به این علت بهوجود میآیند که مرکز شما جسم میشود. خداوند این دردها را نیافریده، یعنی قبل از ورود به این جهان، شما این دردها را نداشتید، این دردها را دراثر همانش با چیزها در خودتان بهوجود میآورید، برای اینکه هر فکر همانیدهای که از مرکز شما رَد میشود، میتواند در شما هیجان منفی بهوجود بیاورد که منجر بهدرد میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما به شادیِ زندگی احتیاج داریم که از مرکز عدم برمیخیزد، اینکه ما خوشی را از طریق دیدن برحسب جسمها بهدست بیاوریم، این خوشی خوشیِ ذهنی است، بهدرد نمیخورد، کوتاهمدت است و عمقی ندارد، پایا نیست. اکنون عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از چیزها میگیریم و یک عقلی پیدا میکنیم که اسمش عقل جزوی است. این عقل که عقل منذهنی است، گاهی در جهان پیروز میشود و گاهی شکست میخورد، چنین عقلی از دردها و اتفاقات بد مصون نیست.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلی، ایمن از رَیبُالْمَنُون
رَیبُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️تا زمانی که منذهنی زنده است به ما لطمه میزند، کار ما را خراب کرده و کارافزایی ایجاد میکند، منذهنی بهوسیلۀ ما ساخته میشود و قرار بوده که بهصورت موقت فقط تا ده دوازدهسالگی باشد، اما چون ما خودمان را منذهنی میدانیم، ادامهاش میدهیم.
مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نفسِ زنده سویِ مرگی میتَنَد
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر با منذهنی به هر جهتی بروی گرفتار درد میشوی، جهت پول و حرفه یا اعضای خانواده بروی، یعنی با آنها همانیده شوی حتماً درد خواهی کشید، تا بفهمی نباید با چیزی یا کسی همانیده شوی.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۶۸
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت
بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ای انسان، تو در روز الست با خدا پیمان بستی که فضاگشا باشی، ذهنت را خاموش نگه داری و دیگر از فکری به فکر دیگر نپری، اما در این جهان به آن عهد و پیمان، وفادار نبودی، اکنون خداوند به این قول ناپایدار و بیثبات تو میخندد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۶۸
گفتی که خمُش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت
ثُبات: پایداری، پابرجا بودن
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️تا زمانی که در خواب ذهن هستی، باید ابیات مولانا را بخوانی، چون آنها ستارههای دیوسوز هستند که منذهنیات را کوچک میکنند و از بین میبرند، پس شب و روز قرین و همنشین این ابیات باش و مرتب آنها را تکرار کن، برای اینکه این ابیات بهصورت ستارههایی در آسمان درونت میدرخشند و دیوِ منذهنی را میسوزانند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰
آشنایی گیر شبها تا به روز
با چنین اِستارههای دیوسوز
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر یک از این بیتها در آسمان درونمان بهسوی دیوِ منذهنی خودمان و یا منهای ذهنی دیگر گلولههای آتش میاندازد و با دور کردن آنها اجازه نمیدهند از طریق قرین روی ما اثر بگذارند و فضای درونمان را ببندند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۱
هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان
هست نفتاندازِ قلعۀ آسمان
نفتاندازَنده: کسی که آتش میبارد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۴۶۶
در عشقِ سلیمانی من همدمِ مرغانم
هم عشقِ پَری دارم، هم مردِ پریخوانم
پریخوان: افسونگر
✍️سلیمان رمز خداوند است، در راهِ زنده شدن به عشقِ سلیمان، مرتب فضاگشایی میکنم و طلب یکی شدن با او را دارم، درنتیجه قرین و همدم مرغانِ عشقی مانند مولانا میشوم. من انسانی هستم که از جنس هشیاری، عاشق الست و خداوند است، این جنس را در انسانهای دیگر هم میبینم، دائماً فضا باز میکنم، نمیگذارم ذهنم به مرکزم بیاید و کسانی را که با فضاگشایی به زندگی زنده شدهاند، به خودم جذب میکنم، پس سلیمان نمادِ انسانی است که درونش بینهایت باز شده و انعکاسش در بیرون، تماماً ساختارهای زیبا و بیدرد است؛ برعکس منذهنی که مرکزش دیو است، دائماً در بیرون زشتی و خرابی بهوجود میآورد و جنگ راه میاندازند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما اینجا نیامدهایم جنگ کنیم، باید این خاصیت جنگافروزی منذهنی را کنار بگذاریم، باید این غوغا و سر و صدای ذهن را خاموش کنیم و هر لحظه اَلَست یا وحدت با زندگی را در خودمان شناسایی کنیم.