✍️ما در این لحظه میگوییم اشتباه کردیم، خدایا تو نمیخواستی ما را به این بلاها دچار کنی، ما اشتباهاً مرکزمان را پُر از جسم و درد کردیم، پس پیش از آنکه دردها زیاد شوند و در ذهن بمیریم بهموقع از خداوند عذر میخواهیم و مرکزمان را عملاً عدم میکنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️آیا ما میتوانیم از مولانا بیاموزیم؟
بله، ما میتوانیم یاد بگیریم راجعبه دیگران حرف نزنیم، انتقاد نکنیم، عیب نگیریم، غیبت نکنیم، حواسمان را روی دیگران نگذاریم، مرتب حواسمان روی خودمان باشد، بهترین کمکِ خودمان باشیم و از دیگران توقع نداشته باشیم به ما کمک کنند، هر وقت توقع داشتیم، برگردیم و خودمان را اصلاح کنیم. ما میتوانیم یاد بگیریم وقتی یک اتفاق بد میافتد، با منذهنی دعا نکنیم، منقبض نشویم، ناله نکنیم، فضا را باز کنیم و دائماً میل به یادگیری داشته باشیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️پندار کمالِ ما اجازه نمیدهد به ابیات و آموزشهای مولانا گوش بدهیم. شما در پندار کمال میگویید من میدانم، به من برمیخورد با این عظمتی که دارم، شعر مولانا بخوانم. کدام عظمت؟! ما با منذهنی زندگی خودمان و دیگران را تخریب میکنیم، درصورتیکه باید به بینهایت زندگی زنده شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اکنون من مسئولیت دارم ببینم که در زیر این ظاهر متین و منطقی که خودم را نشان میدهم، میگویم بهتر از من کسی نیست، همهچیزم کامل است، آیا زیرش درد هست یا نه؟ اتفاقاتی خواهد افتاد که شما خشمگین خواهید شد، خواهید رنجید، پرخاش خواهید کرد که امتحانات شما هستند و نشان میدهد که نه! تو کامل نیستی، تو منذهنی داری. شما حتی اگر ماهی یک بار خشمگین میشوید، «در تگِ جو هست سِرگین ای فَتی»، پس نگویید درد ندارم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتی
گرچه جو صافی نماید مر تو را
فَتی: جوان، جوانمرد
✍️شما در هر لحظه با سببسازی میگویید من میدانم، سببسازی شما براساس یک سری باورها و فرضیات محدودی است که در طول عمرتان یاد گرفتهاید، از کتابها، از اساتید و معلمین. دانستن براساس سببسازی باطل است، پس شما در هر لحظه از طریق انبساط بگویید خدایا من نمیدانم تا صُنع او در شما بهکار بیفتد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی ما در منذهنی ادعا میکنیم که میدانیم، خداوند امتحان میکند، یک مسئلهای پیش میآورد و میگوید اگر میدانید بفرمایید حل کنید. آیا میتوانید حل کنید؟ آیا ما تاکنون بهصورت جمعی، در مسائل جمعی، غیر از جنگ راهحل دیگری داشتهایم؟ مولانا میگوید جنگ و غوغا برای بشر نیست، انسان با سببسازیهایش آن را ساخته و این راهحل کار نمیکند. «خدای عشق فرستاد تا در او پیچیم»، والسّلام.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۱۲
خدای عشق فرستاد تا دَرو پیچیم
که نیست لایقِ پیچشْ مَلَک تعالی را
پیچيدن: در آغوش کشیدن، آویختن