برنامۀ شمارۀ ٩٨٦ گنج حضور - بخش اول، قسمت دوم

منتشر شده در 2023/12/01
12:52 | 15 نمایش ها

✍️وقتی مرکز من عدم می‌شود، یعنی همۀ چیزها را همان‌گونه که هستند می‌پذیرم و ذهنم از فکر کردن در مورد چیزها دست برمی‌دارد، بنابراین به عقل کل که تمام کائنات را اداره می‌کند، دسترسی پیدا می‌کنم، آرام‌آرام من‌ذهنی کوچک می‌شود و شناسایی می‌کنم که چه همانیدگی‌هایی دارم، ناظر ذهنم می‌شوم و ذهنم را می‌بینم و مرتب فضا را باز می‌کنم، فضاگشایی در این لحظه یعنی دیگر نمی‌خواهم با سبب‌سازی زندگی کنم، چون وقتی سبب‌سازی می‌کنم، عقل من‌ذهنی بر من حاکم است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اکنون با آموزش‌های مولانا آگاه شده‌ام که مرکزم پر شده از چیزهای گذرای این جهان و هر لحظه به این فکر می‌کنم که آن سبب این می‌شود، این سبب آن، پس یاد می‌گیرم که دیگر با ذهنم هیچ فعالیتی انجام ندهم، تمام فعالیت ذهنم این بود که مدام قضاوت می‌کرد که چه چیزی بد یا خوب است، اینک هر اتفاقی را بدون قضاوت می‌پذیرم و فقط فضا‌گشایی‌ می‌کنم تا به یک عقل دیگری که عقل خدا‌وند است دست پیدا کنم، در این حالت ذهنم خاموش است و براساس سبب‌سازی ذهن عمل نمی‌کنم. با خاموش شدن ذهنم، عطا و بخشش خداوند شروع می‌شود و از طرف خداوند عطایای فراوانی دریافت می‌کنم، به‌عبارت دیگر زندگی به من زر می‌بخشد، «زر» همان هشیاری خالص است، در این حالت خداوند خودش یا اتصال به خود را به من می‌بخشد، همچنین زر شامل عقل، هدایت، حس امنیت، قدرت و شادی بی‌سبب است.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۰۲

دل ایستاده پیشش، بسته دو دستِ خویش

تا دستِ شاه بخشد پایان، زر و عطا

✍️خداوند در این لحظه به ما سلام می‌کند، اگر ما فضا را باز کنیم و جواب سلام خدا‌وند را بدهیم، مرکزمان عدم شده و از جنس او می‌شویم و جان ما مست می‌شود. کدام جان؟ فعلاً که من‌ذهنی داریم و تنها جانی که می‌شناسیم همین جان ذهنی ماست که خیلی حساس است و دنبال چیزهای این‌جهانی است، فعلاً این جان ذهنی ما باید مست شود، وقتی تبدیل صورت می‌گیرد به جانِ اصلی ما تبدیل می‌شود.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی مرکز ما عدم می‌شود، به خداوند متصل می‌شویم، هر موقع این اتصال برقرار است، جسم ما از آن فیض می‌برد و سالم‌تر می‌شود، دراثر همین اتصال، چهار بعد ما جسم، فکر، هیجانات، و جان ما تغییر می‌کند، یعنی جسم ما اگر بیمار است می‌تواند سالم‌تر شود، اگر این اتصال، این پدیده و این آگاهی نباشد متأسفانه فقط درد نصیب ما می‌شود.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️در سبب‌سازیِ ذهن، ما فکر می‌کنیم باید حتماً یک علتی داشته باشد یا خدمتی به خداوند کرده باشیم تا یک چیزی به ما بدهد! مولانا می‌گوید نه، رحمتی بدون علتِ من‌ذهنی، بدون این‌که شما خدمتی به‌لحاظِ این‌که در ذهن تجسم کرده‌اید بکنید، از دریا، از خداوند در ساعتِ مبارک که این لحظه است به شما می‌رسد، به شرطی که شما مقاومت و قضاوت نکنید و اندازۀ من‌ذهنی‌تان صفر باشد و فضاگشا باشید. فضاگشایی ذهن را ساکت و مرکز را عدم می‌کند، پس نباید دیگر به ذهن بروید و با من‌ذهنی کارهایی انجام دهید، بگویید من دارم این کارها را می‌کنم که خداوند رحمت و عطا بفرستد، چنین چیزی نیست، تا در ذهن هستید چیزی از خداوند دریافت نمی‌کنید.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

رحمتی، بی‌ علّتی بی‌ خدمتی

آید از دریا، مبارک ساعتی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما توسط سخن‌گوییِ خودتان و دیگران با سبب‌سازیِ ذهن بلند نشوید، چون این بلند شدن، سلام خدا را نگرفتن است. شما منتظر اتصال به خداوند هستید، بنابراین به‌جای حرف زدن، بهتر است گوش کنید، نگویید می‌دانم، من باید حرف بزنم! هر دفعه که در من‌ذهنی ما حرف می‌زنیم و به‌عنوان من‌ذهنی بلند می‌شویم و می‌گوییم می‌دانم، این یک نوع «شهوت» است و ما را از متصل شدن به خداوند بازمی‌دارد. یک خیال شهوتی است، یعنی در مرکز ما جسم است و فکرِ یک چیز بیرونی را در مرکزمان قرار داده‌ایم که برای ما مانند بت شده‌است.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۷

منصبِ تعلیم نو‌عِ شهو‌ت است

هر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است

ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

استماع: شنیدن، گوش دادن

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما همیشه باید گوش باشیم و بشنویم و خداوند باید از طریق ما صحبت کند، ما نمی‌توانیم حرف بزنیم، چون اگر با من‌ذهنی حرف بزنیم، از طریق سبب‌سازی و رفتن از این درد به آن درد حرف می‌زنیم و سلام خدا را نمی‌گیریم. اگر از جنس خداوند بودیم، در این لحظه حرف نمی‌زدیم، چون می‌فهمیدیم که اگر من حرف بزنم با سبب‌سازیِ ذهن است، پس باید ساکت باشم تا او حرف بزند، بنابراین همیشه من گوش هستم و او زبان، دراین‌صورت باید تسلیم باشم و ذهنم را خاموش کنم تا خداوند سخن‌ بگوید.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا

✍️ای انسان خاموش باش، فقط در این لحظه از جنس من باش تا من زبان تو شوم، در هر کاری من باید از طریق تو فکر کنم، تو باید فکر من را اجرا کنی، نه فکر سبب‌سازیِ خودت را!

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۶٩٢

پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا

تا زبانْ‌تان من شوم در گفت‌و‌گو