✍️خداوند میگوید ای انسان، صبح یعنی بیدار شدن از خواب ذهن و زنده شدنت به من نزدیک است، تو با سببسازیِ ذهن و بالا آمدن بهعنوانِ منذهنی نخروش! نگو من بلدم! ساکت باش! ذهنت را خاموش کن، من دارم تو را آزاد میکنم، تو فقط فضا را باز کن و من را به مرکزت بیاور، من برای آزادی تو و برای اینکه تو را به خودم زنده کنم دارم میکوشم، تو بیخودی و بیفایده کوشش نکن!
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱
صبح نزدیک است، خامُش، کم خروش
من همی کوشم پیِ تو، تو، مَکوش
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ نو آید دوان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۵
هین مگو کین مانْد اندر گردنم
که هم اکنون باز پَرّد در عدم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۶
هرچه آید از جهان غَیبوَش
در دلت ضَیف است، او را دار خَوش
ضَیف: مهمان
این تن ما مثل یک مهمانخانه است، این لحظه خداوند به ما سلام میکند. ما هم باید جواب بدهیم. خداوند میگوید من خدای تو هستم و تو از جنس من هستی. ما هم میگوییم بله از جنس تو هستیم، پس اتصال برقرار شد چون فضا را باز کردیم و از جنس خدا شدیم. وقتی با فضاگشایی به خداوند متصل شویم برای ما پیغام میفرستد. در ابتدا شاید پیغامها بهصورتِ ناکامی بیاید. پیغامها به هر صورت میآیند، ما باید فضا را باز کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر حقیقتاً سلام خداوند را بشنوید و با فضاگشایی مرکز را عدم کنید و واقعاً بگویید که آن چیزی که ذهنم نشان میدهد مهم نیست، فضای گشودهشده مهم است، و در این کار صادق باشید، از همانیدگیها که مرتب نورانی هستند و میخواهند به مرکز شما بیایند، آزاد شده و مَحرم خداوند میشوید. باید این کار را حقیقتاً انجام دهید، نه اینکه به دیگران نشان دهید که من دارم تسلیم میشوم، مرکزم عدم است، من معنوی هستم، ولی مرکزتان جسم باشد، این راستانه نیست.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳
سویِ حق گر راستانه خَم شوی
وارَهی از اختران، مَحْرَم شوی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️این لحظه پسندیده و مبارک است، اما وقتی چیزها را به مرکزمان میآوریم آن را نامبارک میکنیم. این لحظه برای همهکس مبارک و خجسته است، بهشرطی که فضا را باز کند و این درک را داشته باشد که ذهن هرچه نشان میدهد، مهم نیست، بلکه مرکز عدم با فضای گشودهشده، اتصال من به خداوند و اقرار به الست مهم است، یعنی اتصال به زندگی مهمتر از اتصال به ذهن است. ما باید این موضوع را در خودمان حل کنیم.
✍️ما این لحظه با فضاگشایی به خداوند وصل میشویم و میتوانیم ذهنمان را ببینیم، در این حالت هشیار و آگاه به این لحظه هستیم، در حالیکه کسانی که منذهنی دارند در ذهنشان مردهاند، اما نمیدانند مرده هستند، فقط با فضاگشایی است که ما به جان نو، جان زندۀ زندگی دست پیدا میکنیم، یعنی در این لحظه، این جان مردۀ ما، منذهنی ما، با فضاگشایی به خداوند زنده میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند همیشه به ما لطف دارد و این لحظه میخواهد به ما کمک کند، ولی ما از این لحظۀ مبارک و خجسته به زمان مجازی میگریزیم. منذهنی مجازی است و در زمان مجازیِ گذشته و آینده زندگی میکند. منذهنی دائماً تغییر میکند و آن زمانی که تغییرات منذهنی را نشان میدهد زمان مجازی است، اما خداوند در این لحظه است یا بهعبارتی این لحظه خداوند است، انسان فقط در این لحظه میتواند به خدا زنده شود، بنابراین با زنده شدن به خداوند جاودانه میشود و دیگر مجازی نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوندا، تو مانند مادری مهربان به دنبال من هستی و میخواهی مرا از گذشته و آینده جمع کنی و به این لحظۀ ابدی بیاوری، ولی من مانند خری بیخرد و جاهل، از دست تو فرار میکنم، به گذشته و آینده میگریزم و در فکرها و دردها گم میشوم.
مولوی مثنوی دفتر دوم بیت ۱۸۹۸
تو مرا جویان مثال مادران
من گریزان از تو مانند خران
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند هر لحظه از نیکخویی و نیکوگوهری بهدنبال ماست، ولی ما مانند خری که از دست صاحبش گریخته، از قرین شدن با خداوند به زمان میگریزیم و هر لحظه بهعنوان منذهنی بالا میآییم تا خودمان را نشان بدهیم.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹۹
خر گریزد از خداوند از خری
صاحبش در پِی ز نیکوگوهری
✍️خداوند ما را رها نمیکند، او از ما چیزی نمیخواهد و بهخاطرِ سود و زیان ما را جستوجو نمیکند، بلکه میخواهد ما را از چنگال منذهنی برهاند، چون ما گرفتار گرگِ منذهنی هستیم، خداوند میخواهد ما را از دست این گرگ درنده نجات دهد، ولی ما بهصورتِ فردی و جمعی از دست زندگی میگریزیم و مرتب توسط منذهنی خودمان و منهایذهنی دیگران دریده میشویم.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۰۰
نه از پیِ سود و زیان میجویَدَش
بلکه تا گُرگش نَدَرّد یا دَدَش