برنامۀ شمارۀ ٩٨٦ گنج حضور - بخش دوم، قسمت اول

منتشر شده در 2023/12/01
08:35 | 3 نمایش ها

✍️وقتی گناه می‌کنیم یعنی با چیزها همانیده می‌شویم و به‌جای عدم آن‌ها را مرتب به مرکزمان می‌آوریم و فضاگشایی نمی‌کنیم، به این معنی است که خداوند به ما سلام می‌کند، اما ما سلامش را رد می‌کنیم. باید سلام او را بگیریم و اعتراف کنیم که از جنس اَلَست هستیم، نگذاریم ذهنمان به مرکزمان بیاید تا از همانیدگی‌ها آزاد شویم. شیطان رجیم از این کار می‌ترکد. به آن نیروی همانشِ بیرون که مرتب همانیدگی‌ها را از ذهن به مرکز ما هُل می‌داد، سنگ می‌خورد و رانده می‌شود و انسان از ذهن آزاد می‌شود.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۳۸

زین شود مرجومْ شیطانِ رجیم

وز حسد او بِطْرَقَد، گردد دو نیم‌

مرجوم: رانده‌شده، سنگسار‌شده، مطرود

رَجیم: رانده‌شده، مطرود، ملعون

بِطْرَقَد: بترکد

✍️

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۳۹

او بکوشد تا گناهی پرورد

زآن گُنه، ما را به چاهی آورد

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۴۰

چون ببیند کآن گُنه شد طاعتی

گردد او را نامبارک‌ساعتی‌‌

شیطان می‌کوشد تا در ما گناهی را پرورش دهد، یعنی ما به‌جای این‌که در این لحظه با اختیار فضا را باز کنیم و به زندگی وصل شویم، فضا را ببندیم و به جهان وصل شویم، اما وقتی ببیند با وجود تمام این کارهایش، ما دوباره به خداوند وصل می‌شویم، به اَلَست اقرار می‌کنیم، این لحظه برایش «نامبارک‌ساعتی» می‌شود. می‌گوید من هرچه کوشش می‌کنم چیزها را به مرکز انسان ببرم، این انسان فضا را باز می‌کند و با تکرار این تجربه به خداوند زنده می‌شود. قرار بود من نگذارم این انسان به خدا زنده شود، درنتیجه شیطان از حسادت می‌ترکد و این برای ما آن مبارک‌ساعت است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط

که بگویید از طریقِ اِنبساط

بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

✍️ما حق داریم فقط منبسط شویم. هر کس منقبض می‌شود دارد می‌گوید من سلام خدا را نمی‌گیرم من لطف او را نمی‌خواهم. در‌این‌صورت باید بدانیم که در اختیار شیطان هستیم، مرتب چیزها و دردها به مرکزمان می‌آیند، اما اگر منبسط شدی، یعنی به خدا وصل شدی، سلامِ او را گرفته‌ای، از این انبساط است که خِرد زندگی به فکر و عملت می‌ریزد، پس تنها با فضاگشایی است که می‌توانیم به زندگی وصل شده و با او به وحدت برسیم.

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۴۲

مر جَفاگر را چنین‌ها می‌‌دهم

پیشِ پایِ چپ، چه‌سان سَر می‌‌نهم‌‌؟

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۴۳

پس وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان

گنج‌ها و مُلک‌هایِ جاودان‌‌

✍️خداوند به انسان می‌‌گوید من سرم را می‌نهم، من تسلیم می‌شوم. تو جفا می‌کنی، ولی من این کار را می‌کنم، پس ببین اگر تو وفا می‌کردی چه می‌بخشیدم؟! «گنج‌ها و مُلک‌هایِ جاودان‌‌». گنج‌ حضور، گنج‌ خوشبختی، گنج‌ شادی همیشگی. من فضا را به‌ اندازۀ خودم برای تو گشوده می‌کنم، وارد شو! زندگی، خداوند، لحظه‌به‌لحظه می‌خواهد ما را جذب کند، لحظه‌‌به‌لحظه می‌خواهد لطف کند، ولی ما در را می‌بندیم!

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶٠

عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر

عاشقِ مصنوع کَی باشم چو گَبر؟

شُکر و صبر: در این‌جا کنایه از نعمت و بلاست.

گبر: کافر

✍️خداوندا، اکنون در این لحظه، تو می‌گویی سلام، من هم می‌گویم سلام، تا صُنع و آفریدگاری تو در من کار کند. من عاشق باورهای پیش‌ساخته و عاشق مصنوع نیستم. هرکه عاشق باورهای پیش‌ساخته است، یعنی آن‌ها را در مرکزش گذاشته و برحسب آن‌ها می‌بیند، گبر است، کافر است. کافر چه کسی است؟ منکر، کسی که در این لحظه به‌صورت من‌ذهنی، براساس باورهایش بلند می‌شود.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۰۲

همچو خورشید و چو ماهِ پاکباز

آنچه گیرند از ضیا، بِدْهند باز

✍️همان‌طور که خورشید و ماه هرچه نور از زندگی می‌گیرند، می‌بخشند، انسان هم باید این‌گونه باشد. ضیا نور زندگی‌ است. آیا ما آن چیزی که از زندگی می‌گیریم، به‌صورت شادی و خرد، در جهان منعکس می‌کنیم؟ یا همانیده می‌شویم، تنگ‌نظری می‌کنیم و نگه می‌داریم؟ آیا فراوانی خداوند در زندگی ما جریان دارد؟