✍️اگر شما کاملاً از خداوند جدا شوید، یک باشندۀ منقبض میشوید مانند یخ که دائماً خودتان را به همان صورت نگه میدارید. یک مجموعهای از غصه، غم، استرس و انقباض. خیلی از آدمها اینطوری زندگی میکنند، یک چنین شخصی که در خواب درد و فکرهای همانیده است، همین اثر را هم از طریق قرین روی مرکز آدمهای اطرافش میگذارد.
✍️ببینید چقدر ما مسئولیت داریم که ببینیم چه اثری بهصورت قرین روی انسانهای دیگر میگذاریم. آیا من هر لحظه منبسط میشوم ارتعاش عشقی میکنم، اثر سازنده میگذارم یا نه با انقباضِ خودم تخریب میکنم؟ اکنون دیگر پرسش مولانا مشخص شد، «چرا ز قافله یک کس نمیشود بیدار؟» و حالا تقریباً ما جواب سؤال را میدانیم، برای اینکه اصلاً به یکدیگر فرصت نمیدهیم، به هم کمک نمیکنیم، کمک منفی میکنیم، ما جلویِ بیداری همدیگر را گرفتهایم، برای اینکه به عشق ارتعاش نمیکنیم، به درد ارتعاش میکنیم و این را حق خودمان میدانیم، درحالیکه این ارتعاش نشانۀ خواب است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما اکنون متوجه شدهاید خفتن یا خوابیدن برحسب ذهن یعنی برحسب همانیدگیها دیدن. این حرفهایی که پشتسرهم از ذهن ما میگذرد، برای این است که امید زندگی از چیزهایی داریم که ذهن نشان میدهد. شما شناسایی کنید که هر چیزی که ذهن من نشان میدهد اینها جسم هستند، زندگی ندارند. من خود زندگی هستم، با فضاگشایی تبدیل به خدا یا زندگی میشوم. من دیگر نمیگذارم ذهنم حرف بزند. اینکه ما هر لحظه بهصورت منذهنی میخواهیم بلند شویم، بگوییم من آدم خوشبختی هستم، من را ببینید، هر لحظه که میخواهیم دیده شویم این خواب است. لزومی ندارد ما دیده شویم. بهتر است که عمق پیدا کنیم و به زندگی زنده شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۱۳۴
چرا ز خواب و ز طرّار مینیازاری؟
چرا از او که خبر میکند کنی آزار؟
طرّار: دزد
این سؤال را از خودتان بپرسید، آیا اگر کسی من را به ایرادهایم آگاه کند، من از او آزرده میشوم؟ زود جواب ندهید، تأمل کنید. چند روزی به خودتان مهلت بدهید، خودتان را زیر نظر داشته باشید. ببینید مثلاً یکی از شما انتقاد میکند، آیا فوراً واکنش نشان میدهید؟ یا نه، هیچچیز نمیگویید، میروید درموردش فکر میکنید؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۴۳
بندۀ آنم که مرا، بیگنه آزرده کند
چون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرا
میگوید بندۀ آدمی مثل مولانا یا هر کس دیگر هستم که من را بدون اینکه گناهی کرده باشم آزرده کند. اگر بدون گناهِ ذهنی کسی ما را آزرده کند، خیلی آزرده میشویم، میگوییم من که کاری نکردم! پس زندگی چگونه ایرادتان را به شما نشان بدهد؟ پندار کمال، آبروی مصنوعی و دردها یک جا جمعشدهاند، زندگی میخواهد به شما کمک کند، چطور به شما دست پیدا کند؟ شما که منقبض و پر از درد هستید و در خودتان هیچ ایرادی نمیبینید!
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️این حقِ ما نیست که بهعنوان انسان به درد ارتعاش کنیم، اگر شما میگویید ناله و شکایت میکنم، به من کم رسیده، وضع من خراب است، یعنی دارید خودتان را از خدا جدا میکنید. توجه داشته باشید که اگر این وضعیت را ادامه دهید آن چیزی که دارید هم از دستتان خواهد رفت، حتی سلامتیتان! مردم با انقباض خودشان خودشان را بدبخت میکنند. نمیگذارند خداوند حرف بزند. دائماً ناله میکنند، ناله و انقباض یعنی ما از زندگی جدا هستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خفته کسی است که او از هر خیالی که از ذهن به مرکزش میآید امید زندگی دارد، با او حرف میزند، درواقع تمام این حرفهای ما با خیالات است، این یعنی بودن در خواب ذهن.
✍️آیا شما میخواهید در رحمت خدا باز شود و رحمت اندر رحمت بیاید؟ پس چیزهای ذهنی را به مرکزتان نیاورید، فضا را باز کنید. شما در این لحظه از خودتان یک سؤال بپرسید و به آن پاسخ بدهید، این فضاگشایی و بیدار شدن به حق و استفاده از عقل کل برای من مهمتر است یا عقل منذهنی؟ جوابش این است که عقل کل مهمتر است.