✍️ما با گذاشتن چیزها در مرکزمان که دائماً عوض میشوند، مرتب میترسیم و این ترس را با ارتعاش مخربمان به دیگران هم انتقال میدهیم. شما دقت کنید که چطور فرزندانمان را میترسانیم! تنها با حرفهایمان نیست که این کار را انجام میدهیم، همینکه مرکز ما به ترس ارتعاش میکند، این ارتعاشِ ترس از طریق قرین از مرکز ما به مرکز آنها میرود، بنابراین چقدر مهم است پدر و مادرها کوشش کنند که مرکزشان جسم نباشد، زیرا جسم آفل است و مرتب فرومیریزد و میترساند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما دقت کنید که ما چقدر با لجبازی به ستیزه، مقاومت و قضاوت علاقه داریم. چقدر به ایرادگیری علاقه داریم. با گفتن ایرادهای اطرافیان و غیبت کردن، دائماً میخواهیم ثابت کنیم که ما برتریم. منذهنی در ستیزه و مقاومت مانند ابلیس است. ستیزه و جنگ ابزارهای ابلیس هستند. خداوند جنگ نیافریده است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۷
طُمطراقِ این عدو مشنو، گریز
کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز
✍️منذهنی که در خواب است، دزد، نمایندۀ دیو و شیطان است. ما با دیدن برحسب همانیدگیها مرتب ذهن را به مرکزمان میآوریم و این کارِ دیو است. ما دشمنی بدتر از این نداریم. ما این سبک زندگی که در خواب باشیم و درد ایجاد کنیم را طبیعی میدانیم. بدن، روح، فکر و روابطمان را خراب میکنیم، در بیرون هم خرابکاری میکنیم. این سبک زندگی برای ما جا افتاده است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۹
چه عجب گر مرگ را آسان کند
او ز سِحرِ خویش، صد چندان کند
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید اگر شما بدانید ناکامیها و جفایی که خلق باعث آنها میشوند، همه پیغام خداوند هستند، دراینصورت در این لحظه یاد میگیرید همانیدگی یا چیز آفلی را که این ناکامی در شما نشان میدهد، گنجِ زر هستند، اما شما جفا و ظلم خلق که شما را ناکام میکند، با ناله و واکنش پاسخ میدهید، چون در خواب هستید، واکنش نشان میدهید، اگر بیدار باشید، میدانید هر جفا یک پدیدهای است که زندگی بهوجود آورده تا من ببینم با چه چیزی همانیده شدهام، پس آن را شناسایی میکنم و میاندازم تا هشیاری بهتلهافتاده، آزاد شود.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١
این جفایِ خلق با تو در جهان
گر بدانی، گنجِ زر آمد نهان
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همانیدگیهای ما یکسان هستند. همۀ ما با پول، فرزند، همسر و پدر و مادر همانیده هستیم، با مقام، مِلک و عِلم همانیده هستیم. شما باید فضا را باز کنید به زندگی پناه ببرید، که ای خداوند یکتا من فغان میکنم و از هر منذهنی دمنده به گره درد، به گره همانیدگی از تو کمک میخواهم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۳
میدمند اندر گِرِه آن ساحرات
اَلْغیاث اَلْمُستغاث از بُرد و مات
«آن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبۀ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.»
اَلْغیاث: کمک، فریادرسی
اَلْمُستغاث: فریادرس، از نامهای خداوند
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️بعضی از ما به بزرگانی مثل مولانا که برای رهایی ما از درد آمدهاند میگوییم من به درد عادت کردهام و بیمار هستم. حالا شما هر چقدر بگویید که آدم باید راحت زندگی کند، باید با عشق زندگی کند، همه از جنس زندگی و الست هستند و باید به او بیدار شوند، و اینکه زندگی میگوید شما حرف نزنید تا من حرف بزنم، آفریدگار فکرهای خود باشم، من بدم میآید. این حرفها که آدم بیدرد و شاد زندگی کند، به عشق زنده شود، اینها بیماری است، چه میگویید شما؟! ما موعظۀ شما را به فال نیک نمیگیریم، اگر بخواهید نصیحت آشکار کنید که همه بفهمند شما چه میگویید، حتماً شما را سنگسار میکنیم، درواقع ما به مسخرهبازی و انجام کارهای باطل و بیفایده فربه گشتهایم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۶
ما به لَغْو و لَهْو، فربه گشتهایم
در نصیحت خویش را نَسْرِشتهایم
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️متأسفانه ما رو میکنیم به بزرگان و انسانهایی که میخواهند نسلِ بشر را هدایت کنند، و میگوییم ما به وقت تلف کردن و از بین بردن زندگی همدیگر عادت کردهایم. ما دوست داریم همدیگر را کوچک و منقبض کنیم. شما چرا میگویید منبسط شوید؟ ما در خرابکاری خیلی پیش رفتهایم. مردم باید بدانند که با منذهنی ریشۀ شَر را نمیتوان از بین بُرد، اگر بخواهیم با بدی، بدی را بکَنیم بدی زیادتر میشود. شما با تاریکی نمیتوانید تاریکی را از بین ببرید، باید شمع روشن کنید، این شمع هم در جهان شمع عشق است.