مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال
ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
✍️کسی که منذهنی دارد، پندار کمال دارد. فکر میکند کامل و عاقل است و هیچ نقصی ندارد. این پندار کمال نمیگذارد ما پیشرفت کنیم. نمیگذارد اشکالات خود را ببینیم. منذهنی به پندار کمال مربوط است و پندار کمال به ناموس و هر دوی اینها به درد مربوط هستند، یعنی ما در مرکز خود درد داریم، اما میگوییم نداریم. بهجای عقل خداوند، پندار و عقل منذهنی که یک عینک غلطبین است به چشممان زدهایم.
وقتی چیزی به ما برمیخورد، باید به خودمان بیاییم. بگوییم این پندار کمال است و ناموس است که به من برخورده، و باعث بالا آمدن خشم من شده، خودمان را بشناسیم که اکنون این تصویر ذهنی و این پندار کمال شدهایم. منذهنی دنبال کسی میگردد که او را ملامت کند. اگر کسی را پیدا نکند، خدا و یا خود را ملامت میکند. ملامتِ خود، منذهنی را قویتر میکند و ما گرفتارتر میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲٨
یک زمان زین قبله گر ذاهِل شوی
سُخرۀ هر قبلۀ باطل شوی
ذاهِل: فراموشکننده، غافل
سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بیمزد
قبلۀ جسمی یعنی تعظیم به شیطان، درست مثل اینکه میگوییم شیطان مادرِ ما است، ما زادۀ شیطان هستیم. منذهنی ما زادۀ شیطان است، ما هم پیرو او هستیم، هرچه او میگوید ما انجام میدهیم. برای چه ما دعوا میکنیم؟ برای چه ما میرنجیم؟ برای اینکه توقع داریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
گفت پیغمبر که جنّت از اِله
گر همیخواهی، ز کَس چیزی مخواه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴
چون نخواهی، من کفیلم مر تو را
جَنَّتُالْمَأوى و دیدارِ خدا
جَنَّتُالْمَأوى: يکی از بهشتهای هشتگانه
پیغمبر فرموده از کسی چیزی نخواهید، ولی ما از دیگران چیزی میخواهیم. حاضر نیستیم کوتاه بیاییم، درنتیجه یک نفر سالها است دارد روی خودش کار میکند، ولی به جایی نمیرسد. اگر دیدار خدا را میخواهید، از کسی چیزی نخواهید، وقتی از همسرتان میرنجید، از بچۀتان میرنجید، از دوستتان میرنجید یعنی چیزی میخواهید، پس از مردم میخواهید، از خداوند نمیخواهید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی از جنس زندگی شوید، از جنس شادی شوید میبینید که این جنس اصلاً جنس دیگری است. شما احتیاج به رنجش ندارید. وقتی میفهمید اصلاً شما اشتباه کردید. عذرخواهی از اشتباه آسان میشود. بعضی از آدمها حاضر هستند حتی جانشان را بدهند، ولی معذرت نخواهند، زیر بار مسئولیت نروند، نگویند اشتباه کردیم. تا این حد پندار کمال دارند!
✍️زندگی هر لحظه در کار جدیدی است. کار جدید را شما نمیتوانید حدس بزنید، ما با ذهنمان، با سببسازی نمیتوانیم حدس بزنیم این لحظه صلاح ما چیست. هیچکس صلاح خودش را در این لحظه با ذهنش نمیتواند تشخیص بدهد، اما با فضاگشایی و عدم کردن مرکز میتوانیم بهوسیلۀ خِرَد زندگی صلاحمان را تشخیص بدهیم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطۀ مشیّت من خارج نمیشود.
قرآن کریم، سورۀ الرحمن ۵۵، آیۀ ۲۹
«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
«هركس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما وقتی وارد این جهان میشویم، با چیزهای بیرونی مثل پول، مقام و دانش که آفل و گذرا هستند، همانیده میشویم، به آنها حس هویت تزریق میکنیم و مرکز ما میشوند. از آنها عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت میگیریم، بنابراین لحظهبهلحظه این چیزها که ذهنی هستند، به مرکز ما میآیند و ما برحسب آنها فکر و عمل میکنیم.
ما فکر میکنیم این منذهنی هستیم و چون در مرکز ماست، ما از جنس آن هستیم. همین الآن ما از جنس جسم هستیم و طبق قانون جذب، جسم بهسوی جسم میرود. پس وقتی مرکز ما جسم است، ما فکراً از آن جنس هستیم. درست است گوشت و پوست و استخوان داریم، ولی مرکز ما هرچه باشد، ذهناً و دروناً از آن جنس میشویم، بنابراین بهسوی آن جنسها کشیده میشویم.
✍️وقتی مرکز ما عدم و قبله خداوند میشود، قبلۀ ذهنی از بین میرود. اگر شما اکنون فضا را باز کنید، هم گذشته زیبا دیده میشود، هم آینده. اگر فضا را ببندید، گذشته و آینده را پر از درد میبینید. اگر شما به حرفهای مولانا گوش کردهاید، عمل کردهاید، دیگر گذشته و آینده را دردناک نمیبینید. شاد هستید، عمق دارید، کسی نمیتواند شما را بهراحتی از ریشه بکند. واکنش نشان نمیدهید. به منهای ذهنی مختلف و به منذهنی خودتان واکنش نشان نمیدهید. بهراحتی منقبض نمیشوید، دائماً منبسط میشوید. چرا؟ برای اینکه قبلۀ شما خداوند است، قبله یک جسم نیست. مرکز عدم یعنی قبله خداوند است. مرکز جسم یعنی یک بت، یک جسم و یا یک درد قبلۀ شما است.