مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
این قانون زندگی است. هر لحظه فضاگشایی میکنیم میدانیم که این لحظه خداوند میخواهد یک درسی به ما بدهد، هیچچیز از حیطۀ مشیت او خارج نیست، هر لحظه در کار جدیدی است، یعنی میخواهد هر لحظه یک درس جدید به ما بدهد، شما میگویید میخواهم این لحظه درسش را یاد بگیرم، نه با منذهنی، با انبساط، اگر اینطوری باشیم میفهمیم که میتوانیم در اطراف اتفاق این لحظه فضا باز کنیم یا فضا خودش باز میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما ناکامی را بهعنوان پاداش زندگی برای بیداری خودمان از توهمِ ذهن ندیدهایم، برای همین اینقدر شکایت داریم، اینهمه درد داریم. میگوییم خداوند من را ذلیل کرده، به من توجه نکرده و به این روز انداخته! اصلاً خداوندی وجود ندارد، وگرنه من به این روز نمیافتادم. باید متوجه شوید که مسئلهسازی، مانعسازی، دشمنسازی و دردسازیِ خودتان شما را به این روز انداختهاست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️پندارهای کمال دنیا را خراب کرده، جنگها میشود برای اینکه یک چیزی به کسی برخورده، برای اینکه یک کسی برحسب پندار کمال و ناموس میخواهد دیده شود، میگوید حرف من باید اولویت باشد، ولو اشتباه باشد، هیچکس نمیتواند بگوید اشتباه است. چطور اشتباه نیست؟! اینهمه آدم مردهاند، اینهمه خرابکاری پیش آمده، اینها اشتباه نیست؟ این اشتباه نیست که ما میلیونها دلار خرج آبادانی کنیم بعد ویران کنیم؟ یعنی دوتا جنگ جهانی این درس را به ما یاد نداده؟ وقتی قرن عوض شد، واقعاً نشستیم بهعنوان انسان بررسی کنیم که اشتباهات ما در این قرن چه بوده؟ چرا دوتا جنگ بزرگ راه انداختیم؟ از آن یاد گرفتیم؟ نه. یاد نگرفتیم برای اینکه به پندار کمالِ ما، به ناموس ما برمیخورد، اشتباه ما را به ما بگویند بهعنوان انسان به ما برمیخورد.
✍️مقاومت یعنی ما نمیتوانیم راحت از کنار چیزهای بیرونی رد شویم. مثلاً وقتی از جنس پول هستیم و صحبت از پول میشود، وسوسه میشویم، به این مقاومت میگوییم. چون مرکزمان جسم است، ما میخواهیم ببینیم که در هر لحظه این جسم در چه وضعیتی است، بیشتر میشود یا کمتر؟ بهتر میشود یا بدتر؟ مثلاً پولمان زیادتر میشود یا کمتر؟ این «قضاوت» است، و بهخاطر این است که مرکز ما جسم است. اگر مرکز ما عدم بود این دو از بین میرفت، پس تا میتوانید با چیزی همانیده نشوید، شما از جنس زندگی هستید که اکنون فراموش شده و در زیر پنهان شدهاست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما فقط در هشیاریتان نگه دارید آن چیزی که ذهنتان نشان میدهد جسم است، مهم نیست نباید به مرکز شما بیاید، خودبهخود سرعت فکرها کم میشود. سرعت فکرها کم شود، این فضا خودبهخود در ما باز میشود. فضاگشایی یک استعداد ذاتی در ما است مانند زبان باز کردن و راه افتادن بچه، منتها اگر با منذهنی که بخواهیم فضا را باز کنیم، برعکس بسته میشود، چون با سببسازی ذهن میخواهیم فضا باز کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر
فِرو مآ: نَایست
ای انسان متوجه شو که خداوند دائماً به ما توجه دارد و زمانیکه ما مرکز را عدم کرده و از همانیدگیها خالی نگهداشتهایم، رحمت پس از رحمت، لحظهبهلحظه میآید، همینطور متوجه میشویم که باید به مرکز عدم متعهد شویم و اگر تصادفاً یک چیزی از ذهن به مرکزمان آمد، دوباره فضاگشایی کنیم و این کار را مدتی ادامه دهیم، تا مرکزمان همیشه عدم بماند و به فضاگشایی عادت کنیم تا این تبدیل از منذهنی به من اصلیمان که بهعنوان زندگی است خودش را به ما نشان بدهد.