✍️ما دستهجمعی در منذهنی خیلی سروصدا برپا میکنیم که سرانجام هیچ کدام از همانیدگیها بهدرد ما نمیخورد و جز خرابکاری هیچ حاصلی ندارند. شما ببینید آخر این طرز زندگی درست است که با هم در ستیز هستیم؟ یکدیگر را تهدید کرده و میکُشیم، ساختمانهای همدیگر را ویران میکنیم؟
ما باید بهطور فردی نیز خودمان را بازبینی کنیم، بگوییم این منذهنی که از اول عمرم دارد حرف میزند، چه میگوید؟ نتیجۀ گفتههایش چه بوده؟ نتیجۀ عملکرد من چه بوده؟ رابطۀ من با همسرم، بچهام، با مردم، با خودم چهطوری بوده؟ آیا عمل به حرفهای منذهنی منجربه خرابکاری نشده؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️در مسیر معنوی شما بگویید من کاری به دیگران ندارم، من مسئول خودم هستم. میخواهم ببینم در من چه چیزی حرف میزند؟ منذهنی حرف میزند یا فضا را گشودهام، زندگی حرف میزند؟ من مسئول هستم خودم را درست کنم، اگر گاهی هم به بیرون نگاه میکنم، برای این است که چیزی یاد بگیرم.
✍️این لحظه قیامت است، اگر برای شما در مدت کوتاهی فضا باز شود، به بینهایت و ابدیت زندگی زنده میشوید، در آن زمان یکدفعه متوجه میشوید که اصلاً دردی ندارید و جهنم دردها تمام شدهاست. شما توجه کنید به بچههایی که در کودکان عشق در پنج، ششسالگی هستند این ابیات مولانا را میخوانند، در ده دوازدهسالگی میگویند جهنم کجاست؟ این کودکان چون با ابیات مولانا قرین شدند و روی خودشان کار کردند و طعم شیرین عشق و زندگی را چشیدهاند نمیدانند جهنم چیست، اما پدر و مادرهایی که رویِ خودشان کار نکردند و دارند درد میکِشند، هنوز در جهنم هستند و از جهنم رد نشدهاند!
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما با منذهنی نمیتوانیم زندگی کنیم. نهایتاً یاد گرفتهایم که دیو را در شیشه کنیم، اما دیو فوراً از شیشه بیرون میآید و شروع به رقصیدن میکند، ما هم ستیزه را آغاز میکنیم. اول فکر میکنیم درست عمل میکنیم، پس از خرابکاری میبینیم که همۀ راههایمان اشتباه بوده، چون راهمان خداگونه نبوده، مطابق عقل کل نبوده؛ همۀ ما باید سخن بزرگانی چون مولانا را با دل و جان شنیده و به آن عمل کنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰
گر همی خواهی سلامت از ضرر
چشم ز اوّل بند و پایان را نگر
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید یک نفر راه میرود سایهاش هم همراهش میرود. هیچ موقع سایه بلند نمیشود بگوید چرا اینطوری راه میروی؟ اینجا من دراز شدم، آنجا کوتاه شدم. سایه حرف نمیزند، ما هم سایه هستیم. مرکز را عدم میکنیم و موازی با خداوند حرکت میکنیم. همۀ انسانها در زنده شدن به زندگی همدل و همراه هستند، و همه این استعداد را دارند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۰۰
ما سایهوار در پیِ آن مه، دوان شدیم
ای دوستانِ همدل و همراه، اَلصَّلا
✍️هر کسی که به خداوند زنده میشود زندگی میخواهد از طریق ارتعاش و روشنایی او به همه کمک کند مثل مولانا. مولانا نگفته فقط یک عدۀ خاصی باید به شعرهای من گوش بدهند، او یک شمع روشن است که برایش هیچ فرقی نمیکند شما اهل کجا باشی، چه زبانی و یا چه رنگی داشته باشی. با آموزههای مولانا میفهمیم انسانها وقتی به عشق زنده هستند، میتوانند همراهِ هم باشند. آیا شمعِ شما روشن است؟ آیا این روشنایی را به همه میدهید؟ حسادت ندارید؟