برنامه شماره ۹۸۳ گنج حضور - بخش دوم، قسمت اول

منتشر شده در 2023/11/07
07:43 | 5 نمایش ها

✍️

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۶۸

چون خوانِ این جهان را، سرپوشْ آسمان است

از خوانِ حق چه گویم؟ زَهره بُوَد زبان را؟

لوت: غذا، طعام همانیدگی‌ها

«چون خوانِ این جهان»، سرپوشش آسمانِ به این وسعت است، پس من از خوان یا سفرۀ خداوند چه بگویم؟ چگونه می‌توانم توضیح دهم که سفرۀ خداوند چه اندازه بزرگ است و چه نعمت‌هایی در آن وجود دارد؟ آیا زبان من جرئت و زَهرۀ این کار را دارد؟ البته که ندارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این جانِ من‌ذهنی اصلاً جان نیست و نعمت‌هایی هم که من‌ذهنی از این جهان می‌گیرد، به‌‌درد نمی‌خورد. زندگی این نیم‌جان را می‌گیرد و صد‌ جان می‌دهد. درست است که نعمت‌های ذهنی این‌جهانی زیاد است، ولی زبان توانایی این را ندارد بتواند بیان کند که وقتی ما همانیدگی‌ها را می‌اندازیم به چه نعمت‌هایی دست پیدا خواهیم کرد، پس نگران نباشیم و فکر نکنیم که اگر به خداوند زنده شویم، محروم خواهیم شد.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۳۶

نیم جان بستاند و صد جان دهد

آنکه در وَهمَت نیاید، آن دهد

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️همۀ ما صوفیان و رهروان راه زندگی هستیم که غذا را از سفرۀ خداوند می‌خوریم، چون بارگاه او بی‌نهایت است. ما مدام داریم تکامل پیدا می‌کنیم و غذای ما لحظه‌به‌لحظه باید از مرکز عدم با فضای‌ گشوده‌شده بیاید، نه از ذهن. طبل‌خوار و روزی‌خوار اوییم. خدایا این سفره را برای ما باز نگه دار، پاینده بدار که ما همواره از مرکز عدم پُر کنیم و راه این آب و غذای آسمانی را با مقاومت نبندیم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۸۶

ما صوفیانِ راهیم، ما طبل‌خوارِ شاهیم

پاینده دار یارَب، این کاسه را و خوان را

طبل‌خوار: روزی‌خوار

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️کسی که واقعاً انسان است، فضاگشایی می‌کند، لطف ‌ایزدی را می‌چشد این انسان که چند بار فضاگشایی کرده، مزۀ زندگی را چشیده، چه می‌کند؟ گاهی زبانش را گاز می‌گیرد که حرف نزند، گاهی دست به دهانش می‌زند و می‌گوید حرف نزن! تا دهانش باز می‌شود، ذهنش را ساکت می‌کند، یعنی من‌ذهنی‌اش را از کار می‌اندازد، ذهنش را به مرکزش نمی‌آورد، بلند نمی‌شود و از سخن‌گویی ارتفاع نمی‌گیرد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ١٨۶

وآن کَس که کَس بُوَد او، ناخورده و چشیده

گَه می‌گزد زبان را، گَه می‌زند دهان را

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این درس‌ها موقعی مفید هستند که شما واقعاً با این ابیات خودتان را هم به‌عنوان من‌ذهنی، هم به‌عنوان جنس اَلَست شناسایی کنید و به‌عنوان ناظر متوجه باشید که چه موقع از جنس زندگی هستید و سامان ایجاد می‌کنید و چه وقت از جنس من‌ذهنی هستید و تخریب می‌کنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️باید از چیزی که به مرکزتان آمده فرار کنید، یعنی استدلال نکنید که به این دلیل یا به آن دلیل من به این چیز احتیاج دارم و نمی‌شود فرار کنم، چه خارجی باشد چه درونی، چه من‌ذهنی خودت باشد و چه من‌ذهنی دیگران. فرق آدم و شیطان این بود که شیطان شروع به بحث و جدل کرد، آدم همین‌که متوجه شد، گفت من باید روی خودم کار کنم، من به خودم جفا کردم، من حرف نمی‌زنم، چیزی ندارم بگویم، چون درآن‌صورت این ذهنم است که حرف می‌زند، پس دوباره می‌لغزم، یعنی من فقط شناسایی می‌کنم که چه عیبی دارم و آن را می‌اندازم، کار دیگری ندارم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر با چیزی همانیده شدی و به مرکزت آمد، آن را از ریشه دربیاور، حرف نزن زیرا اگر بزرگ شود، دین، ایمان، جسم و همه‌چیزت را خراب می‌کند. هر چیزی که ما به‌وسیلۀ آن حس وجود می‌کنیم و برحسب آن فکر و عمل می‌کنیم، یعنی همانیدگی. هر همانیدگی مثل ریشه‌ای است که جمع شده، ساقه‌ می‌سازد و سپس خوشه می‌شود و درنهایت تمام ابعاد زندگی‌‌مان را خراب خواهد کرد.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۵

برکَن از بیخش، که گر سَر برزند

مر تو را و مسجدت را برکَنَد