برنامه شماره ۹۸۳ گنج حضور - بخش سوم، قسمت اول

منتشر شده در 2023/11/07
08:48 | 4 نمایش ها

✍️عشق یعنی این‌که در این لحظه شما تصمیم بگیرید آن چیزی که ذهن شما نشان می‌دهد مهم نیست و آن را به مرکزتان نیاورید تا با فضاگشایی مرکزتان عدم شود، و شما با خداوند یکی شوید.

✍️اگر شما واقعاً و شخصاً براساس خودتان نه از روی تقلید، تصمیم گرفتید روی خودتان کار کنید، شما جزو خواص هستید. اما اگر تقلید می‌کنید، می‌گویید همه این‌طوری هستند ما هم این‌طوری هستیم، و می‌خواهید در جبر بمانید، حس مسئولیت نمی‌کنید، نمی‌خواهید کاری برای خودتان انجام دهید یا منتظر هستید یک کسی بیاید زندگی‌تان را درست کند، دراین‌صورت جزو خواص نیستید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما هزار جور زیرکی داریم که بهتر از دیگران جلوه کنیم. مولانا می‌گوید دید برحسب همانیدگی و هشیاری جسمی را دور بینداز و فضا را باز کن، به‌صورت ناظر خودت را نگاه کن، آن‌ وقت حیرانِ تغییرات «قضا و کُن‌فَکان» باش. کسی که به‌ حرف‌های مولانا گوش می‌‌دهد، و عمل می‌کند، زندگی خانوادگی‌اش درست می‌شود، عشق و آرامش به زندگی‌اش می‌آید، همسرش دیگر عصبانی نمی‌شود، از او ایراد نمی‌گیرد، آن‌ دعواهای گذشته تکرار نمی‌شود. آیا این شخص حیران نمی‌شود که چه‌طوری این‌ مسائل درست شدند؟

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۷

زیرَکی بفْروش و حیرانی بخر

زیرکی ظنّ‌ است و حیرانی نظر

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️آیا شما اطمینان دارید بگویید واقعاً زندگی‌ام را دست زندگی سپرده‌ام و خداوند برای من کافی است؟ یا هر لحظه دخالت می‌کنید و نگران هستید؟ آیا با عقل من‌ذهنی می‌گویید خداوند یادش رفته این‌ قسمتِ زندگی من را درست کند، حالا خودم درستش می‌کنم؟ بدانید هرچه که شما می‌خواهید درست کنید خراب‌ می‌شود. ما نیروی زنده‌کنندۀ زندگی و خِرَدش را نمی‌شناسیم، اما زرنگی من‌ذهنی خودمان را می‌شناسیم که دائماً با عقلِ ناقصش یک‌‌جوری می‌خواهد کارها را ردیف کند، زندگی‌اش را ادامه بدهد، این زیرکی است. مولانا می‌گوید این عقل را در پیش هشیاری حضور قربان کنید و دائماً بگویید که خدا برای من کافی است.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸

عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی

حَسبِیَ‌‌الله گُو که الله‌ام کَفی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند از یک باشنده‌ای مثل مولانا که درواقع خودش است، ممنون است که به‌این‌صورت می‌تواند انرژی‌اش را پخش کند و باشندگان دیگر می‌توانند از او انرژی بگیرند و خودشان را شناسایی کنند. حقیقتاً وجود همۀ انسان‌ها برای خداوند مهم و لازم است. چون ما به این جهان آمده‌ایم که به بی‌نهایت و ابدیت او زنده شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️چطور منّت بزرگی مانند مولانا بر جان ما نباشد؟ اگر این دانش نبود، ما از کجا می‌فهمیدیم «اَنْصِتُوا» وجود دارد؟ از کجا می‌فهمیدیم من‌ذهنی وجود دارد؟ چطور خاصیت‌های من‌ذهنی را می‌فهمیدیم؟ چطور می‌فهمیدیم که من‌ذهنی خرّوب یعنی بسیار خراب‌کننده‌ است؟ چطور فضاگشایی را می‌فهمیدیم که می‌توانیم مرکزمان را هشیارانه عدم کنیم و دوباره به خداوند زنده شویم!

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۱۲

چون نباشد مِنَّتش بر جانِ ما

چونکه شُکر و مِنَّتش گوید خدا؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند از هر انسانی که واقعاً هرچه زودتر مرکزش را عدم کند، یعنی در کار زندگی دخالت نکند و اجازه دهد خداوند او را به بی‌نهایت و ابدیت خودش زنده کند، سپاس‌گزار است و از طریق چنین انسان‌هایی است که می‌تواند جهان را به سامان برساند، وگرنه می‌بینید که ما در حال خراب کردن جهان هستیم، حداقل این جهان کوچک خودمان را داریم خراب می‌کنیم.