برنامه شماره ۹۸۱گنج حضور - بخش اول، قسمت چهارم

منتشر شده در 2023/10/24
09:59 | 4 نمایش ها

✍️ شما مواظب باشید که مطابق غیرت زندگی پیش بروید. زندگی غیرت دارد و می‌خواهد حضور شما از دیگران پوشیده باشد و کسی آن را نبیند، مگر برای کسی‌ که از این جنس است، اما مردم مرتب حرف می‌زنند و با حرف‌های خودشان می‌خواهند عیب‌های درونی خود را بپوشانند، برای این‌که ثابت کنند مرکزشان بد نیست، شاید خودشان نمی‌دانند زیاد حرف زدنشان نشانِ مرکزِ بد است، اما کسی که با فضا‌گشایی‌ به حضور زنده شده و از جنس خداوند باشد،‌ غیرت زندگی آن حضور را می‌پوشاند.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۹۸

پوست باشد مغزِ بد را عیب‌پوش

مغزِ نیکو را ز غیرت، غیب‌پوش

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هوا و آرزو خواسته‌های من‌ذهنی است، مانند بادی است که یک‌سری نقش‌ها بر روی آب به‌وجود می‌آورد و زود هم از بین می‌روند، پس شما ذهنتان را به مرکزتان نیاورید، برحسب آن فکر نکنید، باید مرکزتان را خالی کنید تا پیغام خداوند را دریافت نمایید، در غیر این صورت شما فقط صدای نقش را می‌شنوید. موقعی می‌توانید پیغام خدا را بشنوید که خواسته‌های من‌ذهنی را کنار بگذارید.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١١٠١

باد در مردم، هوا و آرزوست

چون هوا بگذاشتی، پیغامِ هُوست‌

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر اجازه دهید زندگی روی شما کار کند، خواهید دید که رحمت خداوند شما را به ذهن می‌آورد تا یک چیزی را متوجه شوید. وقتی یک عیبی یا یک‌ همانیدگی را شما شناسایی می‌کنید، آن می‌افتد و شما به فضای یکتایی می‌روید، دوباره شما را به ذهن می‌آورد؛ در این آمد و رفت‌ها که شما فضای یکتایی و زندگی را در ذهن تجربه می‌کنید، می‌دانید که زندگی در فضای یکتاییِ این لحظه رحمت اندر رحمت است و این‌که جسم‌ها در مرکز شما می‌آیند، این هم نکبت اندر نکبت، بدبختی اندر بدبختی است.

✍️اگر شما بی‌مراد می‌شوید، بی‌مرادی باید برای شما قلاووز بهشت باشد، یعنی فضا باز کنید، بی‌مرادی نباید شما را به سبب‌سازی ذهن ببرد. خداوند می‌گوید این کار توست که از لطف من بی‌نصیب می‌شوی نه این‌که من چیزی به تو نمی‌دهم! مردم هزار جور دلیل می‌آورند که خداوند به آن‌ها لطف نمی‌کند، درحالی‌که مقصر خودشان هستند، ولی کار خودشان را نمی‌بینند.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

بی‌مرادی شد قَلاووزِ بهشت

حُفَّتِ‌الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت

قَلاووز:‌ پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هر کسی حُسنِ خودش را از نظر زیباییِ مادی و معنوی که در این‌جا منظور زیبایی معنوی است، در معرض فروش بگذارد، صد اتفاق بد از طرف زندگی برایش پیش می‌آید. مکرها و فکرهای من‌های ذهنی، خشم‌ها، حسادت‌های آن‌ها مثل آب باران بر سَرش می‌ریزد. از روی حسادت دشمنان او را می‌درند، دوستان هم دورش جمع می‌شوند و مرتب سؤال می‌کنند، وقتش را می‌گیرند، به‌‌این‌صورت که از او راهنمایی می‌خواهند و می‌گویند ایرادهای ما را بگو، در‌نتیجه دوستان هم تبدیل به دشمن می‌شوند.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۵

هر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد

صد قضایِ بَد، سویِ او رو نهاد

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۶

حیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک‌ها

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۷

دشمنان او را ز غیرت می‌دَرند

دوستان هم، روزگارش می‌بَرند

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️من‌های ذهنی مرتب سؤال می‌کنند. سؤال نمی‌کنند که یک چیزی یاد بگیرند تا زندگی‌شان را درست کنند. سؤال می‌کنند که از آن راهی که غلط است و در آن مسیر دارند پیش می‌روند، تأیید بگیرند که راهشان درست است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هیچ من‌ذهنی متأسفانه نمی‌خواهد راهش را درست کند، مگر سرش به سنگ بخورد، اما اگر من‌های ذهنی در معرض ارتعاشِ سازندۀ انسان‌های زنده به حضور قرار بگیرند، آرام‌آرام به زندگی زنده می‌شوند. برای همین مولانا می‌گوید، فضا را باز کن، خودت را نشان نده، به زندگی ارتعاش کن و آیینه شو. اگر شما از جنس زندگی شوید و زندگی را در دیگران شناسایی کنید، یا اگر زندگی در کسی به ارتعاش دربیاید، جانش به حرکت درمی‌آید و به‌سوی خداوند می‌رود.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رُو آرَد به من

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مِیل به یکی شدن با زندگی، میل به وحدت، در فطرتِ همۀ ما انسان‌ها وجود دارد، یعنی ما به‌عنوان انسان و امتداد هشیاری فطرتاً با زندگی‌ دوست هستیم. میل داریم‌ با زندگی یکی شویم‌ و به وحدت برسیم. به‌عنوان خاصیت اصلی و ذاتی‌مان می‌خواهیم به خداوند زنده شویم، اما من‌ذهنی‌ و سبب‌سازی ذهن نمی‌گذارد، همچنین من‌های ذهنی این سبب‌سازی ذهنی ما را تحریک می‌کنند‌ که باید کاملاً مراقب باشیم.