برنامه شماره ۹۸۱گنج حضور - بخش سوم، قسمت اول

منتشر شده در 2023/10/24
10:22 | 5 نمایش ها

✍️آیا شما حواستان روی خودتان است؟ یعنی نقطۀ ثابت توجه‌تان روی عدم است یا روی یک چیز مادی؟ اگر رویِ یک چیز مادی است، دائم درحال خرابکاری هستید. آیا مرتب در حال شناسایی من‌ذهنی‌ خود هستید؟ تا زمانی‌ که حواستان به خودتان هست این من‌ذهنی کاری با شما ندارد، اما اگر یک لحظه غافل شوید، می‌بینید که یک چیزی را از ذهنتان به مرکزتان آورده، همان یک چیز کافی است که به سبب‌سازی بروید و تا ساعت‌ها در سبب‌سازی بمانید، یک‌دفعه بیدار می‌شوید و می‌بینید که دارید در هپروت سِیر می‌کنید.

✍️ انسان عاشق برحسب فضای گشوده‌شده و مرکز عدم حرف می‌زند و فکر و عمل می‌کند، به بوی عشق، بوی زندگی ارتعاش می‌کند. این بو و این انرژی مخالفت و مقاومت ندارد، انسان‌ساز است، انسان‌ها را آزاد می‌کند و به ارتعاش زندگی دعوت می‌کند، سامان‌بخش است و جهان را آباد می‌کند. هیچ موقع حرف‌هایش مردم را به زندان ذهن نمی‌اندازد.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۸۰

هر چه گوید مردِ عاشق، بویِ عشق

از دهانَش می‌‌جهد در کویِ عشق‌‌

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما به‌عنوانِ انسان عاشق وقتی روی خود کار می‌کنید یعنی روی خودتان تمرکز می‌کنید، آن انرژی زنده‌کننده، آن برکت و خرد زندگی به فکر و عملتان می‌ریزد و دست به‌ صُنع می‌زنید و دیگر برحسب من‌ذهنی و سبب‌سازی ذهن که براساس الگوهای از پیش تعیین‌شده است عمل نمی‌کنید، چون اگر با سبب‌سازی ذهن کار کنید، این کار مخرب می‌شود. اصلاً من‌ذهنی برای زندگی یک چیز غیرِقابلِ‌قبول و قدغن است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️همۀ ما وقتی من‌ذهنی داریم، نه چیزی داریم، نه می‌توانیم کاری انجام دهیم. تنبل هستیم. برحسب ذهن کار می‌کنیم. هیچ کاری از دستمان برنمی‌آید. ولی از وقتی که روی خودمان کار کردیم، کارِ سازنده می‌کنیم، وقتی فضا را باز کردیم، زندگی از طریق ما شروع به فکر کردن کرد، بنابراین من‌ذهنی‌مان کوچک شد و به زندگی زنده شدیم، این خیلی خوش‌‌آیند است. خیلی از ما با مولانا از کاهلی و ناداشتی به کار افتادیم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۴۳

کاهل و ناداشت بُدَم، کار درآورد مرا

طوطیِ اندیشۀ او همچو شِکَر خَورد مرا

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️تا زمانی که ما به زندگی زنده نشده‌ایم، دائماً در ذهن در رفت و آمد هستیم، برای‌ این‌که ببینیم چه اشکالی داریم؟  ناخالصی‌ها که بالا می‌آیند به ما نشان می‌دهند که چه اشکالی داریم و اگر مقاومت نمی‌کردیم می‌فهمیدیم که زندگی در هر لحظه در کار جدیدی است، فضا را گشوده نگه می‌داشتیم و هر لحظه وجود من‌ذهنی‌ و مقاومتمان صفر بود و  زنده شدن به حضور یک لحظه یا مدت کوتاهی طول می‌کشید، نه هفتاد سال، نه سی سال، نه ده سال، نه حتی یک سال. چرا کودکان و نوجوانان خیلی زود به حضور زنده می‌شوند؟ برای این‌که مقاومت آدم‌های بزرگ و استعداد سبب‌سازی را ندارند. من‌ذهنی‌شان قوی نیست. دردشان زیاد نشده‌است.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱

یک زمان کار است بگزار و بتاز

کارِ کوته را مکن بر خود دراز

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما می‌خواهید دور انداختن من‌ذهنی و زنده شدن به بی‌نهایت و ابدیت خداوند را صد سال طول بدهید یا یک لحظه؟ این به شما بستگی دارد. باید «این امانت» را واگُزارید و خودتان را آزاد کنید، یعنی من‌ذهنی را بدهید و این عشق را بگیرید. مردم این کار را نمی‌کنند، می‌خواهند با سبب‌سازی از دست من‌ذهنی رها شوند که درست نیست.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۲

خواه در صد سال، خواهی یک زمان

این امانت واگُزار و وارَهان

گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️پیغام زندگی با بی‌مرادی و دیدنِ یک چیز بد ذهنی به ما داده می‌شود، ولی ما داد و فریاد می‌کنیم، تحمل نمی‌کنیم، به من‌ذهنی‌مان برمی‌خورد. آیا شما وقتی ناکامی یا خبر بد می‌آید که مربوط به از بین‌ رفتن همانیدگی‌‌هاست، متوجه می‌شوید؟ «لیک حاضر باش در خود، ای فتی» آیا در خانه حاضر هستید؟ پیغام زندگی را که به‌صورت مهمان آمده می‌گیرید؟

باید فضا را باز کنید و به پیغام احترام بگذارید، وگرنه نمی‌توانید پیغامش را بگیرید. زندگی آمده این پیغام را بدهد که شما مسببِّب را ببینید و سبب‌سازی ذهن را رها کنید. پیغام زندگی این است: فضا را باز کن و همانیدگی‌ات را بشناس، ولی ما خوشمان نمی‌آید. نمی‌دانیم که زندگی می‌خواهد رحمت اندر رحمتش را به ما ببخشد.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ نو آید دوان

------------------------------------------------------------------------------------------------