✍️ مولانا یک شباهتی بین تکامل جسم و روح ما میبیند و میگوید این منذهنی شبیه رحِم مادر است، همانطور که آنجا آدم خون میخورد و در تنگنا زندگی میکند، در ذهن هم انسان در تنگنا است، با همان هشیاریِ بینهایت در جای کوچکی بهنام ذهن، داخل همانیدگیها افتادهاست، و در ذهن غذای بیرونی مثل تأیید، توجه، قدردانی و شیرۀ همانیدگیها را میخورد.
همانطور که انسان وقتی از شکم مادرش بیرون میآید، بند نافش را میبُرند از خون باز میشود و شیر میخورد. ما هم در ذهن که هستیم از جهان تغذیه میکنیم، مثل تأیید و توجهِ مردم و با هرچه همانیده شدیم پُزِ آن را به مردم میدهیم و از این راه احساس خوشی میکنیم، اگر این خوشیهای کاذب قطع شود، از دردهای ذهنی هم که همان خونخوردن است، رها میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ ما بهعنوان هشیاری، امتداد خدا داریم فکرهای ذهنی را که ذهن نشان میدهد، به مرکزمان میآوریم و غذای این جهان را میخوریم، یعنی هرچه ذهن نشان میدهد برای ما مهم است، اما اگر جانِ ما از فکرهای مندار و هشیاری جسمی خالی شود، آن موقع غذای ما خداگونه میشود و اگر بند ناف جهان هم قطع شود یعنی دیگر از همانیدگیها خوشی نگیریم، از آنور غذا میگیریم و روزی ما اجلالی خواهد بود، روزیای که از طرف خداوند میآید، قسمت ما میشود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲
حلقِ جان از فکرِ تن خالی شود
آنگهان روزیش اِجلالی شود
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ ما باید از آن طرف یعنی از خداوند غذا بگیریم؛ شرط اینکه غذای ما خداگونه باشد این است که مرکزمان عدم شود، با عدم شدن مرکز به غذایی که از طرف زندگی میآید، میل میکنیم. عقل، حس امنیت، هدایت، قدرت، عشق، احساس خوب و شادی بیسبب را از آنور میگیریم، در غیر این صورت دردهای منذهنی سبب مرگ ما خواهند شد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳
شرط، تبدیلِ مِزاج آمد، بِدان
کز مِزاجِ بد بُوَد مرگِ بَدان
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ شادی دو گونه است: شادی بیسبب که از اعماق وجود شما برمیخیزد، در ذاتتان وجود دارد و هر لحظه آن را حس میکنید، و دیگری شادی باسبب است که از چیزهای همانیده مثل پول میآید، مثلا اگر پول شما خیلی زیاد شود، این زیاد شدن پول، موجب شادی شما میشود، پس پول مرکز شما است، برحسب آن فکر میکنید و حرصِ زیاد شدن آن، شما را خوشحال میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍اگر قرار باشد مِزاج ما عوض شود، یعنی از هشیاری جسمی به هشیاری حضور تبدیل شویم، دراینصورت مرکز ما که جسم بود باید با فضاگشایی تبدیل به عدم شود، با عدم شدن مرکز از همانیدگیها نجات پیدا میکنیم. وقتی انسان دائماً بخواهد از این جهان غذای تأیید و توجه بگیرد و غذای همانیدگیها را بخورد، دراینصورت بیمار و ذلیل میشود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴
چون مزاجِ آدمی گِلخوار شد
زرد و بدْرنگ و سَقیم و خوار شد
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ وقتی ما هشیارانه ذهنمان را به مرکزمان نیاوریم و فضا باز شود، یکدفعه متوجه میشویم که ما دیگر میل نداریم از غذاهای اینجهانی بخوریم، یعنی پولم زیاد یا کم میشود مرا خوشحال نمیکند. اینطوری نیست که من بیغیرت شدهام یا ارزش پول را نمیدانم، بلکه دیگر پول در مرکزم نیست. هیچ انسانی هم در مرکزم نیست. بدترینِ چیزها، همانیدن با یک انسان دیگر است، چون انسانها تغییر میکنند و با تغییر آنها ما دچار ترس میشویم.
اگر ما با چیزهای بیرونی مثل پول همانیده باشیم، تغییر آنها مثلا کم و زیاد شدنش دست خودمان است، اما تغییرات انسانها و کارهایی که انجام میدهند از کنترل ما خارج است، بنابراین رفتار آنها باعث ایجاد درد در ما میشود و این خطرناک است.