✍️هر کسی که غم یا مقصودش فضاگشایی و زنده شدن به زندگی باشد، خداوند بقیۀ غمها را از او میگیرد. بقیۀ غمها، غمِ همانیدگیها است. چنین شخصی دیگر این غمها را تجربه نمیکند.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷
گفت: رُو، هر که غم دین برگزید
باقیِ غمها خدا از وی بُرید
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مقاومت یعنی ما از کنار پدیدههایی که ذهن نشان میدهد، نمیتوانیم بهراحتی رد شویم. اگر با چیزی همانیده نباشیم، بهآسانی رد میشویم و میرویم اما اگر همانیده باشیم، راحت رد نمیشویم و مقاومت میکنیم. ما باید بهصورتِ فضای گشودهشده، از کنار همهچیز چه خوشمان بیاید و چه بد، به سادگی، بدون اینکه به آنها بچسبیم یا گیر دهیم، رد شویم و برویم. باید بدانیم در چیزی که ذهن نشان میدهد، زندگی نیست. قضاوت یعنی خوب و بد کردن. اگر اتفاقی که ذهن نشان میدهد، همانیدگی ما را زیاد کند، میگوییم خوب است و اگر کم کند، میگوییم بد است. این قضاوتِ ذهنی کاملاً غلط است و مقابل «قضا و کُنفَکان» درمیآید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ناموس این حیثیت بدلی منذهنی ما، صد من آهن است و خیلی از انسانها به این ناموس بسته شدهاند. به خود نگاه کنید، آیا در تنگنا هستید؟ اگر مردم کاری کنند به شما برمیخورد؟ اگر برمیخورد، این ناموس شما تنگنا ایجاد کردهاست. دردها را بالا آورده و شما چون در پندارِ کمال هستید و نمیخواهید از تخت پایین بیایید، وضعتان خراب خواهد شد.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
کرده حق ناموس را صد من حَدید
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
حَدید: آهن
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر پندار کمال داشته باشید، میگویید من همهچیز را میدانم. فضا را باز کن و مانند فرشته بگو، خدایا من هیچ چیزی نمیدانم. هرچه در ذهنم و برحسب همانیدگیها میدانستم، دور انداختم. هرچه که ذهنم به مرکزم میآورد و فکر میکردم دانایی است، اشتباه بود. دانایی این است که این لحظه تو با فضای گشودهشده به من میگویی. من چیزی «نمیدانم». تو قضاوت کن، من فقط فضا را باز میکنم، تو به من بگو چه کنم، بگذار «قضا و کُنفَکان» تو جاری گردد و عقل کل به فکر و عملم بریزد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
«مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنکه به ما آموختی» دست تو را بگیرد.
✍️نفس و شیطان هر دو یکی هستند. نفس و شیطان یعنی نیروی همانیدگی جهان. عقل شیطان با عقل انقباض و تنگنای ما یکی است. اگر منقبض شویم، در تنگنا قرار میگیریم و از جنس شیطان میشویم. فرشته و عقل کل یکی هستند. عقل خدا با عقل فضای گشودهشدۀ ما یکی است. اگر فضا را باز کنیم، از جنس فرشته میشویم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۴
چون فرشته و عقل کایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند