برنامه شماره ۹۷۹ گنج حضور - بخش سوم، قسمت سوم

منتشر شده در 2023/10/12
08:48 | 1 نمایش

✍️شما می‌توانید بی‌مرادی را ببینید، فضا را باز کنید و بگویید، فضا‌گشایی من را به عقل زندگی وصل می‌کند، و فضا‌بندی به عقل من‌ذهنی‌. عقل من‌ذهنی من را پژمرده، بیچاره و مریض کرده، من دیگر عقلش را نمی‌خواهم، بنابراین فضا را که باز می‌کنید، یک‌دفعه می‌بینید، دراثر جذبۀ خداوند از ذهن بیرون می‌روید. شما نپرسید تبدیل چطور انجام شد! این کارِ قضا و کُن‌فکان و نیروی جذب زندگی است، برای همین مولانا می‌گوید «خودت را به موج عدم بسپار».

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی ما قیافۀ آدم‌ها را می‌بینیم، می‌پرسیم اسمت چیست؟ اهل کجا هستی؟ دینت چیست؟ باور‌هایت چیست؟ جهت‌گیری سیاسی‌ات چیست؟ درواقع این من‌ذهنی است که این‌ها را می‌پرسد، اما دیدِ زندگی نفوذ می‌کند و هر انسانی را از جنس خدا و الست می‌بیند، پس اگر دیدید سطح و تفاوت‌های انسان‌ها را نمی‌بینید، بلکه درون آن‌ها را می‌بینید، بدانید که به نور او تبدیل شده‌اید، همۀ ما باید به این‌جا برسیم.

✍️حرف زدن و ارتفاع گرفتن، حتی ارتفاع معنوی، برای انسان بسیار بد است. انسان باید گوش بدهد، نه این‌که حرف بزند، و بداند مقام تعلیم واقعاً بدترین شهوت است.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۷

منصبِ تعلیم، نو‌عِ شهو‌ت است

هر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است

ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

استماع: شنیدن

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما به‌عنوان من‌ذهنی طغیان کرده‌ایم، طغیان را هم از حد گذرانده‌ایم، یعنی ما داریم می‌گوییم که واقعاً فکر و عمل من‌ذهنی ما درست است، یعنی ما می‌دانیم و در این لحظه فضا را باز نمی‌کنیم.

درحقیقت لزومی به این کار نمی‌بینیم و با وجود این‌که ضرر زیادی می‌بینیم، ولی طغیان را ادامه می‌دهیم. حداکثر کاری که می‌کنیم این است که به ناله و شکایت و ناسزاگویی می‌پردازیم. این ناله و شکایت به‌عنوان من‌ذهنی یا نگه‌داری من‌ذهنی به ما سودی نمی‌رساند. بلکه زندگی ما را در این تنگنا تباه می‌کند و نمی‌گذارد خداوند به‌صورت آفتاب از زندگی ما طلوع کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما نه‌تنها به‌صورت من‌ذهنی چیزی نداریم به همدیگر بدهیم، بلکه همدیگر را مسخره و کوچک می‌کنیم، به‌صورت من‌ذهنی به همدیگر لطمه می‌زنیم، از کنار هم رد می‌شویم به‌جای این‌که فضا را باز کنیم، به زندگی و عشق ارتعاش کنیم، دیگران را خشمگین می‌کنیم. از خودمان بپرسیم وقتی از کنار دیگران رد می‌شویم آیا به زندگی ارتعاش می‌کنیم یا به هیجانات من‌ذهنی؟

✍️وقتی من‌ذهنی داریم دائماً در حال خواستن هستیم و قانون جبران را در هیچ جنبه‌ای رعایت نمی‌کنیم. می‌گوییم چیزی نداریم بدهیم، بعد همه‌چیز هم می‌خواهیم و بیشترِ خواسته‌های‌ ما، نیازهای روان‌شناختی هستند که اصلاً ضرورتی ندارد آن‌ها را داشته باشیم، اما به‌خاطرشان می‌رنجیم، خشمگین می‌شویم، می‌خواهیم انتقام بگیریم، روابط ما بر این اساس است. ما نمی‌توانیم کسی را که به‌لحاظ همانیدگی‌ها از ما بهتر است ببینیم، حسادت در ما بروز می‌کند و می‌خواهیم به آن‌ها ضرر بزنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مرکز ما از طریق قرین، از پیران پاکی مانند مولانا ارتعاشِ زندگی می‌گیرد، خورشید زندگی از درون پیران پاک بالا آمده و همانیدگی در مرکزشان نمانده؛ این لحظه شورِ زندگی در مرکزشان برپاست و در حال پخشِ برکت زندگی هستند، اگر کسی با این اشخاص ارتباط برقرار کند و همسایه و قرین آن‌ها شود، از غوغا و شور درونشان مست می‌شود.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۰۰

معجزاتی و کراماتی خَفی

بر زند بر دل ز پیرانِ صفی

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۰۱

که درونْشان صد قیامت نقد هست

کمترین آنکه شود همسایه مست

خفی: پنهان

صفی: برگزیده، ممتاز، باصفا