برنامه شماره ۹۷۷ گنج حضور - بخش اول، قسمت چهارم

منتشر شده در 2023/10/10
09:49 | 2 نمایش ها

✍️فروریختن همانیدگی‌ها یا زلزله‌هایی که در زندگی‌مان پیش آمده، به ما درد بسیاری داده‌است. این زلزله‌ها به این دلیل رخ می‌دهند که از سرزمینِ زلزله‌خیزِ ذهن به فضای یکتایی کوچ کنیم، هر زلزله‌ می‌خواهد به ما یادآوری کند که باید از این‌جا کوچ کنی، ولی ما توجه نکردیم، همچنان در ذهن ماندیم و دردها را روی هم انباشته کردیم، اما اکنون متوجه شده‌ایم که این کار غلط بوده‌‌است.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۴۵

شب شد و درچین ز هجرانِ رخِ چون آفتاب

درفُتاده در شبِ تاریک بس زلزال‌ها

درچیدن: هَرَس کردن، در این‌جا قطع کردن و پایان دادن

زلزال: زلزله

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خوش‌اقبالی یا خوشبختی، لحظه‌ای است، ولی ما در ذهن می‌گوییم خوشبخت کسی است که پول زیاد، خانۀ بزرگ، همسر مهربان، فرزند خوب، یا مقام اجتماعی و سیاسی دارد، این خوشبختی نیست، هر وقت مرکزمان عدم است، ما خوشبخت هستیم، برای این‌که خرد زندگی به فکر و عمل ما می‌‌ریزد و اتفاق‌های خوبی در بیرون به‌وجود می‌آورد. حالِ‌مان هم خوب است، برای این‌که به خداوند وصل هستیم و شادی بی‌سبب داریم، اما اگر مرکز ما جسم باشد خواهیم دید حالی که داریم حال من‌ذهنی است و حال من‌ذهنی را نمی‌شود کنترل کرد چون مرتب عوض می‌شود.‌

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما دو جور جان داریم: یکی جان خداگونگی ماست، یکی هم جانی است که در ذهن برحسبِ همانیدگی‌ها داریم. مولانا می‌گوید این جانِ ذهنی که دردش می‌آید، خوش‌آیند و بدآیند دارد، خودش را با دیگران مقایسه می‌کند برتر درمی‌آید، بزرگ‌تر می‌شود، این جان حالِ ذهنی دارد، یعنی پولش زیاد می‌شود حالش خوب است، پولش کم شود زجر می‌کشد. با یکی همانیده می‌شود، آن همانیدگی را از دست می‌دهد، به‌ درد‌ می‌اُفتد. آیا جانِ خداگونۀ ما هم به درد می‌افتد؟ نه، برای آن جان اصلاً مهم نیست که شما یک ‌چیزی را دارید یا ندارید، چون جان اصلی ما از جنس بی‌نیازی است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ آن‌قدر با من‌ذهنی در این شب تاریک ذهن ادامه دادم و درد کشیدم تا از آتش درد، ناله‌هایم بلند شد. این بلا سرِ همۀمان آمده هم به‌صورت فردی هم جمعی، اکنون کل بشر می‌نالد، کسانی که وضع مادی‌‌شان خوب است، آن‌ها هم می‌نالند.‌ اصلاً کیست که نمی‌نالد‌؟ مگر این‌که شما مولانا بخوانید و بفهمید که نباید بنالید. شما به هر کسی که می‌رسید شکایت می‌کند، چون در «شبِ تاریک» یعنی در ذهن است. خداوندا، از زمانی که چیزها به مرکزم آمده و به‌جای تو جسم‌ها را در مرکزم گذاشتم، گرفتار درد و بلا شده‌ام، این لحظه حس می‌کنم قیامت است، من باید دیگر به تو زنده شوم. تمام این ترس‌ها و این عذاب‌ها نشانۀ این است که من نباید با من‌ذهنی زندگی کنم، باید با فضا‌گشایی‌، من‌ذهنی را رها کنم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۴۵

تا بگشتی در شبِ تاریک ز آتش ناله‌ها

تا چو احوالِ قیامت دیده شد اَهوال‌ها

اَهوال‌: جمعِ هول به معنی بیم و تر

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️دین یعنی زنده شدن به خداوند، نه همانیده شدن با باورها، ما هزاران سال است که سرِ این باورهای سطحی، داریم جنگ می‌کنیم و همدیگر را می‌کُشیم. چرا ما به خودمان لطمه می‌زنیم؟ چرا بیمار می‌شویم؟ چرا جسمِمان را خراب می‌کنیم؟ شما در این موارد تأمل کنید و جواب بدهید. سنگ، حیوان، درخت، و هر باشنده‌ای در این جهان که به ما نگاه می‌کند اگر زبان داشت به ما می‌گفت چرا این‌طور رفتار می‌کنید؟ چرا همدیگر‌ را می‌کُشید؟ چرا این‌قدر به هم سخت می‌گیرید؟ چطور شما انسان یا اشرف مخلوقات هستید اما این‌گونه عمل می‌کنید؟

✍️خداوندا، دوری و جدایی بین من و تو، مرگی دردناک و عذاب‌آور است، مخصوصاََ دوری و هجرانی که بعد از وصال به‌وجود آمده! چون من در روز الست تو را ملاقات کرده‌ام و یا در این جهان هم با فضا‌گشایی‌ وصل تو را چشیده‌ و تجربه کرده‌ام.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴

بُعدِ تو مرگی‌ست با درد و نَکال

خاصه بُعدی که بُوَد بَعْدَ‌الْوِصال

نَكال: عقوبت، كيفر

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️همین‌که موفق می‌شویم فضا را باز کنیم و به خداوند وصل شویم، من‌ذهنی شروع به قضاوت می‌کند و با ابزارهایش سد راهمان می‌شود. من‌ذهنی همیشه عجله دارد، حتی در زنده شدن به خدا، می‌خواهد زودتر وصل شود، خودش را با دیگران مقایسه می‌کند، دائماً خود و دیگران را ملامت می‌کند، حس مسئولیت ندارد. من‌ذهنی نمی‌گذارد ما به وصال برسیم، اگر هم لحظه‌ای وصل شویم، این وصل را با دخالت‌هایش قطع می‌کند، پس باید من‌ذهنی و ابزارهایش را بشناسیم، ببینیم چگونه در کار ما تخریب ایجاد می‌کند؟ یا من‌های ذهنی که با ما قرین‌ می‌شوند چه اثرات مخربی روی ما می‌گذارند؟ چگونه ما را از این راه باز می‌دارند؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️آمال و آرزوی ما زنده شدن به خداوند است. می‌خواهیم قبل از مُردن به بی‌نهایت و ابدیت تو زنده شویم. خداوندا، به‌خاطر جان پاک‌ و نوربخشت، ای کسی که در مرکزمان طلوع می‌کنی، ما دیگر فهمیده‌ایم آرزویمان چیست، مراقب باش این آمال و‌ آرزوهایمان را نشکنی! ما می‌خواهیم تو در ما جِلوه کنی، تو هم که جان پاک‌ و نورپاش داری و ماه‌صفت هستی،‌ پس ما را ناامید نکن و به ما کمک کن تا به منظور آمدنمان عمل کنیم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۴۵

از برای جانِ پاکِ نورپاشِ مَه‌وَشت

ای خداوند شمسِ دین تا نشکنی آمال‌ها

نورپاش: نوربخش، نورپاشنده

مَه‌وَش: مانندِ ماه

آمال‌: آرزوها، امیده

--------------------------------------------------------------------

----------------------------