✍️ما قبل از ورود به این جهان از جنس هشیاریِ بیفرم هستیم، مرکز ما عدم است و همۀ برکات زندگی را از جمله عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از زندگی میگیریم، ولی آگاه نیستیم که این برکات را از خداوند دریافت میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی وارد این جهان میشویم هشیاری که بیفرم است، بهعنوان انسان توانایی فکر کردن را بهکار میاندازد و چیزهای بیرونی مثل پول، اعضای خانواده و مخصوصاً باورهای ذهنی را بهصورت فکر تجسم میکند و برای خودش یک طُرُق یا الگوهای زندگی و باوری درست میکند. اینها همان باورهای روزمره است که درواقع از جنس جسم هستند و ما بهعنوان امتداد خدا، با این چیزها همانیده میشویم و در ذهن یک تعداد باور که مربوط به الگوهای زندگیِ اجتماعی یا فردی هستند انتخاب میکنیم، مولانا میگوید، ما باید در این لحظه بر ضد منذهنی عمل کنیم، یعنی با فضاگشاییِ پیدرپی در اطراف اتفاقات، قوانینی را که ذهن درست کرده و جامد هستند باید بشکنیم و بیاثر کنیم و این گمراهی عشق است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۴۵
گمرهیهایِ عشق بَردَرّد
صد هزاران طریق و قانون را
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همانیدگی چیست؟
همانیدن یعنی تجسم اجسام فکری و تزریق حس هویت به آنها، درواقع حس وجود دادن به ذهن یا به چیزهای اینجهانی بهصورت فکر است، با این روش زندگی مرکزِ ما که عدم بود تبدیل به جسم میشود، اما این اجسام از جنس فکر هستند. مثلاً ما پول را به صورت یک جسم تجسم میکنیم، به آن حس هویت میدهیم، میگوییم این مهم است و به مرکز ما میآید در نتیجه با پول همانیده میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منظور از آمدن ما به این جهان این است که یک مدتی در بافت ذهنی برحسب باورها مثلاً تا ده دوازدهسالگی زندگی کنیم، بعداً یک پدیدۀ دیگری بهوجود میآید که در خارج شدن ما از ذهن بسیار به ما کمک میکند و آن این است که ما درک کنیم آن چیزی که ذهنمان بهصورت وضعیت این لحظه نشان میدهد، مهم نیست، بنابراین نباید به مرکز ما بیاید، در این حالت مرکز ما عدم میشود و ما دوباره به اصلمان زنده میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنی چگونه تشکیل میشود؟
وقتی مرکز ما همانیده میشود، ما از فکری به فکر دیگر میپریم، با عوض شدن سریع فکرها، یک تصویر ذهنی پویا بهوجود میآید که اسمش منذهنی است و اینگونه بهنظر میرسد که این تصویرِ ذهنیِ متحرک ما هستیم، همۀ مردم فکر میکنند منذهنی هستند که این فکر درست نیست، ما منذهنی نیستیم بلکه از جنس هشیاری، از جنس خداوند هستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا و دیگر عارفان به ما میگویند اگر متوجه شدید منذهنی دارید، بدانید که شما این منذهنی نیستید. منذهنی لحظهبهلحظه تولید میشود، ما هم به تولید و تقویت آن کمک میکنیم، چون همان چیزی را که ذهنمان نشان میدهد، دراثر مقاومت به مرکزمان میآوریم. ما در مقابلِ وضعیتهای ذهنی مقاومت میکنیم، یعنی از آن چیزی میخواهیم، اینطوری نیست که هرچه ذهنمان نشان میدهد برای ما بیاثر باشد، به ما یاد دادهاند که در چیزها زندگی هست، مثلاً در پول، خانه، همسر، فرزند و در باورها زندگی وجود دارد، پس آنها را در مرکزمان میگذاریم، از آنها طلب زندگی میکنیم و آنها را رها نمیکنیم، از نظر منذهنی کسانی که مطابق الگوهای منذهنی زندگی نمیکنند و این باورها را ندارند، کافر هستند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنی پر از درد است و دائماً برای ما درد ایجاد میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر همانیدگی یا صورت فکری آن را از مرکزمان دربیاوریم، دلمان را نسبت به آن سرد کنیم، دیگر شهوت آن را نخواهیم داشت، بهعبارت دیگر اگر آن چیزی را که ذهنمان تجسم میکند، به مرکزمان نیاوریم، از زندان ذهن آزاد میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی فضا را باز میکنیم از طرف خداوند یک خمیرمایه یا یک نیرو و انرژی واردِ وجود ما میشود و زندگی ما را سامان میبخشد، اما اگر بخواهیم با فکرهای منذهنی کار انجام دهیم و نان معنوی بپزیم، آخرسر نان معنوی ما فطیر خواهد شد، پس باید فضا را باز کنیم تا از آن طرف، خداوند با دم زنده کنندهاش ما را زنده کند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۸۳۹
بی آن خمیرمایه گر تو خمیرِ تن را
صد سال گرم داری، نانش فطیر باشد
فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️من تاکنون کاملاً از ذات خود بیخبر بودم و فقط از این جهان و ذهنم خبر داشتم، برای علاجِ این مرض که از ذاتم بیخبر هستم، باید از این جهان بیخبر شوم و همچون قلمی در دست خداوند باشم، یعنی ذهنم را به مرکزم نیاورم. فقط خداوند باید از طریق من کار کند، من باید صُنعِ او را داشته باشم و در این لحظه فکرهای من بهوسیلۀ او تولید شود.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٩٣
خُفته از احوالِ دنیا روز و شب
چون قلم در پنجۀ تَقلیبِ رب
تَقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما میدانیم هر چه در منذهنی با مرکز همانیده حرکت کنیم و مرتب ذهنمان به مرکزمان بیاید و برحسب چیزها فکر کنیم، به جایی نخواهیم رسید، فقط وضعیتها عوض میشوند. گاهی ما فقط باورهایمان را عوض میکنیم، یا زندگیمان کمی بهتر میشود، فکر میکنیم که به حضور رسیدهایم؛ این حضور نیست. زنده شدن به خدا، حضور یا عشق، این است که اصلاً برحسب اجسام نبینیم، یعنی هیچ باوری یا الگوی ذهنی به مرکزمان نیاید و با آن همانیده نشویم، این عشق است، بنابراین فقط باید با خداوند همانیده شویم، برای این کار همیشه باید فضا را باز و مرکزمان را عدم کنیم.