✍️ما از ذهن رهایی نداریم، نمیتوانیم از ذهن بیرون بیاییم، چون مرتب فکر بعد از فکر از ذهن ما میگذرد و فکرها هم همانیده هستند. فکرهای همانیده روی جسم ما اثر میگذارند و در ما هیجان بهوجود میآورند. همۀ هیجانات از جنس ذهن هستند، اگر مرکز ما جسم نبود هیجان هم بهوجود نمیآمد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما اکنون به این درک رسیدهایم که بهعنوان منذهنی و با فکر منذهنی نمیتوانیم از ذهن خارج شویم، یا بهعبارتی متوجه شدهایم که با منذهنی هیچکاره هستیم؛ درواقع ما از جنس خداوند و امتداد او هستیم و او دراثر انتخابِ بدِ ما در این لحظه، در ذهن گیر افتاده و میخواهد خودش را خلاص کند، اگر او خودش را خلاص کند، ما هم چون امتداد او هستیم، خلاص میشویم و جمال خداوند را میبینیم، پس باید بیچون شویم، یعنی باید فضا را بگشاییم، با بیچون شدن، هشیاری روی هشیاری منطبق میشود، و از منذهنی و از زمان مجازی رها میشویم، دیگر برحسب الگو زندگی نمیکنیم، به این لحظۀ ابدی آمده و زندگی را عیناً زندگی میکنیم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۴۵
چون نداری خلاص، بیچون شو
تا ببینی جمالِ بیچون را
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما با منذهنی عمل نکرده و سعی نکنید ذهنتان را به مرکزتان بیاورید، اگر خودتان را عاجز بدانید، بگویید من نمیتوانم کاری انجام دهم، یکدفعه میبینید که فضا باز میشود. هر وقت شما با منذهنی عمل میکنید، کار خدا را خراب میکنید، مهمترین موضوع این است که شما با منذهنی عمل نکنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما با منذهنی نکوشید، دست از سر خودتان بردارید، به خودتان فشار نیاورید، فکر بعد از فکر نکنید، منقبض و دچار درد نشوید، چون صبحِ بیداریِ از خواب ذهن نزدیک است، پس خاموش باشید یعنی ذهنتان را خاموش کنید، دراینصورت نیروی زندگی پشتِ فکر و عمل شماست.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱١
صبح نزدیک است، خامُش، کم خروش
من همیکوشم پیِ تو، تو مَکوش
✍️شما بگویید من هر لحظه باید منبسط شوم، نباید دردها من را منقبض کنند، هر چیزی که از ذهنم میآید، من را به انقباض وامیدارد، چون نمیتوانم ذهنم را به مرکزم نیاورم، پس من عاجز هستم، دخالتی در کار زندگی نمیکنم، و فقط فضاگشایی میکنم؛ در این حالت است که خودِ خداوند دست به کار میشود و کارهای ما را از درون و بیرون سامان میبخشد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که: بگویید از طریقِ انبساط
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️غیر از تسلیم و فضاگشایی، غیر از تواضع و غیر از اینکه بگوییم من بلد نیستم، چاره ندارم، در بارگاه خداوند هیچ چیز دیگری ارزش و اعتبار ندارد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳
جز خضوع و بندگیّ و اضطرار
اندرین حضرت ندارد اعتبار
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️آنهایی که فضا را باز میکنند، جانِ زنده به حضور را به خوبی میشناسند، دیگر مردم را بهصورت عدد نمیبینند، میدانند که خودشان از جنس هشیاری و دیگران هم از جنس هشیاری یعنی از جنس خداوند هستند.
وقتی آدم بیچون و چند شود، دیگر برحسب منذهنی ارزیابی نمیکند، بلکه غرق دریای یکتایی است، اما منذهنی یک «من» درست میکند، دائماً یک چیز ذهنی را به مرکزش میآورد، هم خودش و هم دیگران را برحسب آن میبیند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹۱
جانشناسان از عددها فارغند
غرقۀ دریایِ بیچونند و چند
✍️وقتی منذهنی داریم دائماً خودمان را با دیگران مقایسه میکنیم. در همین مقایسه، همهویتشدگیهای بزرگ بسیار اثر دارند، مثلاً یکی خیلی پول دارد و ما هم با پول همانیده هستیم، پس نسبتبه او احساس حقارت میکنیم. هر موقع خودمان را مقایسه میکنیم و کمتر از دیگران میشویم حس حسادت به ما دست میدهد که یکی از ابزارهای منذهنی است، در این حالت درد داریم و به دیگران درد میدهیم، با هم دشمن میشویم، ضرر میزنیم و کارافزایی میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما کمتر آدمی را میبینید که به فرد دیگر ضرر نزند. ممکن است خودش نداند، همینکه منذهنی دارد، درد حمل میکند و دائماً در حال مقایسه خود با این و آن است، یا کسی را تحقیر میکند یا خودش احساس حقارت میکند، تقریباً میشود گفت که هیچکس در جهان نیست که حسود نباشد، چون هر کسی بالاخره یک مقدار منذهنی دارد و کمتر کسی هست که از دست منذهنی خلاص شده باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️میدانیم شیطان که نیروی همانش و درد جهان است و در ذهنها زندگی میکند با منذهنیِ ما یک چیز و از یک جنس است. منذهنیِ ما درواقع نوکر شیطان است، درحالیکه وقتی فضا را باز میکنیم، فرشتگیِ ما با عقل کل یکی است، اما به دلیل حکمت خداوند به دو صورت جلوهگر شدهاند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
نفْس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنْمودهاند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۴
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
------------------------------------------------------------------------------------------------