برنامۀ شمارۀ ۹۷۶ گنج حضور - بخش دوم ، قسمت اول

منتشر شده در 2023/10/05
09:11 | 4 نمایش ها

✍️کارهای ما به این دلیل بی‌نور، زشت و بی‌برکت هستند و به درد ختم می‌شوند که ما هشیاری جسمی داریم و از نور سرشت‌ و ذاتِ اصلی‌‌مان که زندگی است، دور هستیم. تا زمانی که هشیاری جسمی و من‌ذهنی کار می‌کند، کارهای ما ناقص و معیوب بوده و منجربه درد خواهند شد.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳۲

زآن همه کارِ تو بی‌نور است و زشت

که تو دوری دور از نورِ سرشت

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر تصمیم بگیریم با تمام قوا و قدرت، روی خودمان کار کنیم و هرچه در توان داریم بگذاریم و فضاگشایی کرده و به عشق و وحدتِ مجدد برسیم، آن‌گاه من‌‌ذهنی‌ در درون، بانگ دیو را تقویت کرده، در مرکزمان سروصدا برپا می‌کند که ما را بترساند، تا ما به‌سوی فضاگشایی و خدا نرویم. به ما می‌گوید ای گمراه! بیندیش که اسیر درد و درویشی و بینوایی شده و از دوستانت جدا خواهی شد، برای این‌که دوستانت همه من‌ذهنی هستند پس تو خوار و ذلیل شده، و پشیمان می‌شوی.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۷

که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی

که اسیرِ رنج و درویشی شوی

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۸

بینوا گردی، ز یاران وابُری

خوار گردیّ و پشیمانی خوری

غَوی: گمراه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما با خواسته‌های ذهنی‌تان هیچ‌کس را بدهکار نکنید و در معرضِ قانون جبران قرار ندهید. بدانید که دیو در زندگی شما، به‌خصوص در زندگی معنوی شما دخالت می‌کند. چون ما دائماً خواسته داریم، می‌خواهیم دیگران به ما کمک کنند تا همانیدگی‌هایمان را زیادتر کنیم، بنابراین توقع و انتظار داریم.

به‌محض این‌که ما به‌ یک دلیل ذهنی، کسی را بدهکار می‌کنیم، خودمان طلبکار می‌شویم و می‌رنجیم. رنجش پایۀ دشمن‌سازی و مانع‌سازی است. وجود چند رنجش کافی است که من‌ذهنی ما را فلج کند. چرا ما می‌رنجیم؟ برای این‌که انتظار داریم. اگر می‌خواهید دیو کار شما را خراب نکند، توقع از انسان‌ها و وضعیت‌ها را صفر کنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این من‌ذهنی پَست، ضررزننده‌ و مسئله‌ساز که به‌ دردِ زندگی نمی‌خورَد و جز آسیب به من چیز دیگری ندارد، هر لحظه از روی حرص، به هر چیز آفل، مثل پول، وضعیت، رابطه، الگوی ذهنی، فکرها و باورها، که ذهنم نشان می‌دهد، سجده می‌آورَد. چرا به‌جای آن با فضا‌گشایی، به خداوند سجده نکنیم؟! چرا نمی‌گوییم این‌ها همه آفل هستند و اهمیتی ندارند!

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۴۵

زآنکه عقل از برایِ مادونی

سجده آرَد ز حرص، هر دون را

مادون: پست‌تر، پایین‌تر

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️انسان‌ها دلِ پُرخون دارند و فقط «جامِ لعلِ» پُرخونی که از طرف زندگی می‌آید، می‌تواند به آن‌ها کمک کند. اشکال آدم‌ها این است که به‌خاطر این من‌ذهنی بی‌ارزش به چیزهای پستی که ذهن نشان می‌دهد تعظیم می‌کنند، چون حرص آن‌ها را دارند و می‌خواهند آن‌ها را زیاد کنند، ولی کسی که از دست زندگی شراب می‌گیرد و می‌خورد، شراب کسی که به مقام ماه و خورشید هم رسیده باشد، به‌ دردش نمی‌خورد. شرابی که مولانا می‌دهد غیر از شراب من‌ذهنیِ دانشمند است.

آیا عقل من‌ذهنی ما برای هر چیز کوچک و پست و برای هر نیاز روان‌شناختی، به هر کس‌ و‌ ناکسی و به هر وضعیتی سجده می‌کند؟ اگر برای هر چیز کوچک و آفل ناراحت می‌شویم، پس داریم سجده می‌کنیم. آیا من باده‌خواری هستم که از آسمان و فضای گشوده‌شده شراب می‌گیرم؟ یا از هرچیز «دون» که ذهنم نشان می‌دهد؟

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۴۵

دلِ پُر خون ببین تو ای ساقی

دردِه آن جامِ لعلِ چون خون را

زآنکه عقل از برایِ مادونی

سجده آرد ز حرص، هر دون را

مادون: پست‌تر، پایین‌تر

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر ما برحسب الگوهای جامد من‌ذهنی که خودمان ساخته‌ایم، یا از قبل ساخته شده و به ما تحمیل و القا شده، زندگی کنیم، این عشق نیست، اما اگر برحسب صُنع فکرمان را همین لحظه تولید کنیم، این عشق یعنی یکی شدن با خداست.

فکرهایی که انسان تولید می‌کند، هیچ‌کدام صنع نیستند، این‌ها لحظه‌به‌لحظه و تند‌تند باید عوض شوند. در حالتِ ایده‌آل نباید هیچ‌گاه دو فکر در انسان تکرار شود. آیا ما برحسبِ طریق و قوانین پوسیده و جامد زندگی می‌کنیم یا آزاد هستیم؟ باید «بی‌چون» شویم چون خداوند «بی‌چون» است.

پس من نباید خودم را هر لحظه نشان‌دار کنم، اگر قرار باشد خود را نشان‌دار نکنم، نباید ذهنم به مرکزم بیاید چون ذهنم فقط چیزهای آفل را نشان می‌دهد، اگر ذهنم چیزی را به مرکزم هُل دهد، به این معنی است که من آفلین را دوست دارم، پس دارم می‌گویم از جنس خدا نیستم!