برنامۀ شمارۀ ۹۷۳ گنج حضور - بخش اول، قسمت دوم

منتشر شده در 2023/09/30
12:35 | 1 نمایش

✍️ما فکر می‌کنیم اگر به حضور نرسیم مسئله‌ای نیست و خداوند کاری به ما ندارد، درنتیجه بیشتر مردم یک من‌ذهنی بی‌آزار و با نظم درست می‌کنند، یعنی شما نیایید یک من‌ذهنی مؤدب درست کنید و بگویید من‌ذهنی‌ام الآن خیلی خوب شده، نه غیبت می‌کنم نه انتقاد، حواسم به خودم هست و روی خودم کار می‌کنم، از قرین‌های بد اجتناب می‌کنم، خیلی کارهای بد را که قبلاً می‌کردم الآن انجام نمی‌دهم، زندگی بیرونی‌ من هم درست شده، دیگر لزومی ندارد من ادامه بدهم به حضور برسم، نه،‌ تو نمی‌توانی من‌ذهنی را برای همنشینی انتخاب کنی و از کمین زندگی برهی، باید به او زنده شوی، باید به عشق برسی و کمان او را بکِشی، تو حق نداری به‌وسیلۀ من‌ذهنی فکر و عمل کنی، بلکه خداوند باید دائماً از طریق تو فکر کند، وگرنه به درد خواهی افتاد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۲۵۷

که بُوَد همنشینِ تو؟ که بِیابَد گُزینِ تو؟

که رهد از کمینِ تو؟ که کَشد خود کمانِ تو؟

گزین: انتخاب، گزینش

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر من مقاومت نکنم، لحظه‌به‌لحظه فضا‌گشا باشم، اتفاقات را بپذیرم، زندگی بیرون و درونم دگرگون خواهد شد، عشق وارد زندگی‌ام می‌شود و از تو ای خدای من‌ نور و خرد دریافت می‌کنم و هزاران اثر از تو به من می‌رسد، پس من باید خودم را زیر نفوذ و اثر تو قرار دهم، با فضاگشایی مرکزم را عدم کنم تا تو که دلبر من هستی، به من نظر کنی.

«صنما سوی من نگر»: درحقیقت خداوند دائماً به ما نگاه می‌کند، ولی ما رویمان به دنیاست، ما نباید با ذهنمان اندازه‌گیری کنیم که آیا خداوند به من نگاه می‌کند یا نه؟ نباید خط‌کش ذهنی را برای اندازه‌گیری حضور یا عشق به‌کار ببریم، باید ادامه دهیم و تمام همانیدگی‌ها را شناسایی کرده و بیندازیم، تا در مرکزمان به‌جز خداوند چیز دیگری نباشد.

«که چُنانم به جان تو» یعنی من دیگر من‌ذهنی نیستم، دارم به تو تبدیل می‌شوم و در این راه از تو کمک می‌خواهم که به من نگاه کنی و مرا بیشتر به خودت تبدیل کنی.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۲۵۷

رخم از عشق همچو زر، ز تو بر من هزار اثر

صنما، سویِ من نگر که چُنانم به جانِ تو

✍️من‌ذهنی پرده‌ای بین ما و خداوند است، چون ما با ذهن من‌دار برحسب همانیدگی‌ها فکر و عمل می‌کنیم و با ذهن همانیده می‌خواهیم به حضور زنده شویم که با این کار پرده‌ای دیگر ایجاد می‌کنیم. برای زنده شدن به خداوند باید من‌ذهنی را کنار بگذاریم، چون اگر این بافتِ ذهنی باقی بماند هر کاری انجام دهیم، پرده یا حجاب را اضافه می‌کنیم و من‌ذهنی قوی‌تر می‌شود.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶

هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن

پردۀ دیگر بر او بستی، بدان

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر بخواهیم با خداوند همنشین شویم، باید لحظه‌به‌لحظه فضا‌گشایی‌ کرده و صبر کنیم، چون خداوند فرموده: من همنشین صابران هستم، پس ما هم تسلیم خداوند می‌شویم و صبر پیشه می‌کنیم، برای به حضور رسیدن عجله نداریم، چون هر عجله‌ای ما را در ذهن نگه می‌دارد، درواقع هر کس که بخواهد به حضور زنده شود باید صبر کند، پس رو به خداوند می‌کنیم و می‌گوییم، ای خداوندی که همنشین صابران هستی، به من صبر عنایت فرما.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۰

فرمود رَبّ‌َالْعالمین با صابرانم همنشین

ای همنشینِ صابران اَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنَا

«بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابت‌قدم گردان.»

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر شما بخواهید واقعاً به حضور، به عشق زنده شوید، من‌های ذهنیِ اطرافتان که قرین شما هستند، نمی‌گذارند شما به حضور زنده شوید. از طریق «قرین» هر من‌ذهنی می‌خواهد شما را دوباره به من‌ذهنی برگرداند، برای همین باید از قرین پرهیز کنید، پس هر کسی هستی، چه مَرد، چه زن، اکنون که تصمیم به کار روی خود گرفته‌ای، باید بدانی که اعضای خانواده و هر کسی که در اطرافتان است، در راه رسیدن به حضور به شما لطمه خواهند زد، شما هم به خداوند پناه می‌برید و می‌گویید، خداوندا، حال که من همنشین تو شده‌ام، نگذار این من‌های ذهنی اطراف من، مزاحمم شوند، می‌خواهم به تو زنده شوم، پس صبر می‌کنم تا این تبدیل صورت گیرد.

✍️«صبر» کیفیتی‌ است که مربوط به فضای گشوده‌شده است. من‌ذهنی صبر ندارد، چون تا یک فکر تمام نشده یک فکر دیگر می‌آورد، شما نمی‌توانید الآن یک فکر می‌کنید، پنج دقیقۀ دیگر بدون فکر بنشینید نگاه کنید، اگر می‌توانستید که جزو صابران بودید. من‌ذهنی فکر می‌کند هر چه تندتر فکر کند، زودتر به حضور می‌رسد. نمی‌داند که از حضور دورتر می‌شود، پس باید صبر کنیم و با حزم و تأمل پیش برویم که از دام من‌ذهنی فقط با صبر و حزم می‌توانیم برهیم.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱٣

زین کمین، بی‌صبر و حَزمی کَس نَجَست

حَزم را خود، صبر آمد پا و دست

کمین: پنهان‌گاه.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️حزم چیست؟

حَزم آن است که شک کنید این لحظه حتماً من‌ذهنی دارد فکر می‌کند نه زندگی، یعنی به خودتان شک داشته باشید تا از من‌ذهنی و کارهای بد آن بگریزید و در امان باشید. ای من‌‌های ذهنیِ زیاده‌گو که تندتند حرف می‌زنید، حضرت رسول فرموده‌اند، «حَزم» این است که به خودتان سوءظن داشته باشید که هر لحظه ممکن است من‌ذهنی یک دامی سر راهتان قرار دهد و شما را شکار کند. حَزم این است که حواستان به خودتان باشد، اگر در این لحظه ذهنتان چیزهای این‌جهانی را به شما نشان می‌دهد و آن چیزها برایتان جاذبه دارند، شما را به طرف خودشان می‌کِشند، نباید اجازه دهید که به مرکزتان بیایند و شما را بفریبند.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷

حَزم آن باشد که ظنِّ بَد بَری

تا گریزی و شوی از بَد بَری

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸

حَزمْ سُوء‌الظَّن گفته‌ست آن رسول

هر قدم را دام می‌دان ای فَضول

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۹

حَزم آن باشد که نفریبد تو را

چرب و نوش و دام‌های این سَرا

حَزم: تأمّل با هشیاریِ نظر

فَضول: زیاده‌گو

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️یکی از خاصیت‌های بدِ ما انسان‌ها «ناسپاسی» است، ناسپاسی از خاصیت‌های من‌ذهنی است، با ناسپاس بودن، روزنِ درون ما بسته می‌شود و ما کاملاً از خداوند جدا می‌شویم، اگر شما واقعاً متوجه ناسپاسیِ من‌ذهنی‌تان شوید و آن را علاج کنید، ممکن است مانند صابران همنشین خدا شوید، البته اگر این درد را علاج کنید، چون ناسپاسی هم یکی دیگر از دردهای من‌ذهنی است.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۹۱۴

ز ناسپاسی ما بسته است روزن دل

خدای گفت که انسان لِربِّه لَکَنود

قرآن کریم، سورۀ عادیات (۱۰۰)، آیۀ ۶

«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»

«همانا آدمی نسبت‌به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»

------------------------------------------------------------------------------------------------