✍️از نظر مولانا هر انسانی از جنس زندگی است، اما چون منذهنی دارد، از خداوند جدا شده او میتواند با فضاگشایی از منذهنی خلاص شود و با وصل شدن و یکی شدن با خداوند به آب حیات دست یابد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۷۳۳
ای وصل تو آب زندگانی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما در منذهنی گیر افتاده و زندانی شدهایم، فقط عقل و تدبیر زندگی میتواند ما را از این زندان نجات دهد، پس رو به خداوند میکنیم و میگوییم: آزاد شدن ما از منذهنی بهدست توست، ما نمیدانیم چگونه خودمان را از این زندان نجات دهیم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۷۳۳
تدبیرِ خلاصِ ما تو دانی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️قبل از ورود به این جهان ما با خداوند یکی بودیم، ولی وقتی وارد این جهان شدیم، فکر کردن را یاد گرفتیم، پدر و مادرمان و جامعه به ما یاد دادند پول، اعضای خانواده و باورها برای بقای ما مهم هستند، همچنین به ما گفتند باورها سبب بقای شماست و با عمل کردن به آنها به خوشبختی و راحتی خواهید رسید، ما هم با باورها و چیزهای ذهنی همانیده شدیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر چیزی که در مرکز ما قرار بگیرد، آن را میپرستیم، برحسب آن میبینیم و میخواهیم آن را زیاد کنیم؛ حال اگر مرکز ما عدم باشد، عدم را هم میخواهیم زیاد کنیم، بنابراین بهطور مکرر و لحظهبهلحظه فضاگشایی میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی ما همانیده میشویم هشیاری حضور تبدیل به هشیاری جسمی میشود و مرتب از فکری به فکر دیگر میپریم، درنتیجۀ فکر بعد از فکر، یک تصویر ذهنی بهوجود میآید که به نظر زنده است، دائماً تغییر میکند، کوچک و بزرگ میشود، اسم این تصویر ذهنی منذهنی است. منذهنی برای بقای ما لازم بوده که بتوانیم خودمان را از خطرات حفظ کنیم و زنده بمانیم. ما منذهنی را باید تا ده دوازده سالگی ادامه میدادیم، ولی فکر کردیم منذهنی هستیم و باید با آن زندگی کنیم.
✍️هر چیزی که در مرکز ما قرار گیرد به ما درد میدهد، درنتیجه ما با دردها هم همانیده میشویم، این دردها درون ما میمانَد و ما را رها نمیکند؛ مثلاً یکی از خاصیتهای منذهنی این است که دنبال هر چه بیشتر بهتر است و فکر میکند اگر چیزها زیاد شود، به زندگیِ بهتر و به خوشبختیِ بیشتر میرسد، پس آنها را از دیگران طلب میکند، دیگران نمیدهند، درنتیجه میرنجد و خشمگین میشود. خشم و رنجش درد هستند و در ما ذخیره میشوند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما دراثر عبور از فکرهای همانیده، منذهنی میسازیم که دارای عقل جزوی است و همچنین تدبیرهایی برای خودش دارد، عقلش فقط برای زیاد کردن چیزهاست، همهچیز را برحسب جسم میبیند، فکر میکند خدا هم یک جسم است و با فکرهای همانیده میتواند به خدا برسد و یک خدای ذهنی تجسم میکند، درنتیجه در ذهن گیر افتاده و زندانی میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا به ما میگوید، تو با عقل و تدبیر منذهنی، نمیتوانی به خداوند وصل شوی، از آب حیاتبخشِ زندگی استفاده کنی و از زندان ذهن خلاص شوی، بلکه تنها با عدم کردن مرکز و تسلیم میتوانی از منذهنی رها شوی. تسلیم، یعنی پذیرش اتفاق این لحظه قبل از قضاوت و رفتن به ذهن، بدون قیدوشرط که دوباره مرکز ما را عدم میکند، یعنی از جنس همان هشیاری میشویم که قبل از ورود به این جهان بودیم. تدبیر خلاصِ ما از مرکز عدم و فضای گشودهشده میآید که درواقع این کارِ خودِ زندگی و خداوند است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۷۳۳
ای وصلِ تو آبِ زندگانی
تدبیرِ خلاصِ ما تو دانی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️یکی از خصوصیتهای منذهنی این است که وضعیتها را نشان میدهد و شما هر لحظه یک وضعیت ذهنی را میبینید و اگر در مقابل آنها مقاومت نکنید و فضا را باز کنید، یعنی تسلیم شوید، اتفاقات را بپذیرید و اعتراض نکنید، در این حالت دوباره مرکز شما عدم میشود و فضای درونتان خودبهخود شروع به باز شدن میکند. فضاگشایی کردن مانند زبان باز کردن یا راه رفتن کودکان است که بالقوه در شما وجود دارد و هر لحظه میتوانید از آن استفاده کنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر وضعیتی را که ذهن نشان میدهد اصلاً مهم نیست، اگر به نظر ذهن بیمرادی است، ذهنتان میگوید از این بدتر نمیشود، شما آن را بپذیرید، پذیرفتن وضعیت یا اتفاق این لحظه، معنیاش این نیست که شما آن را میخواهید تا آخر عمر داشته باشید، نه! میخواهید عوض کنید، ولی عوض شدنش بهوسیلۀ خرد زندگی که از مرکز عدم میآید صورت خواهد گرفت.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همین که دراثر فضاگشایی مرکزم عدم شد و خداوند با تدبیر خودش مرا از منذهنی نجات داد و مانند نوری بر دلم تابید، پس به خداوند میگویم:
«از دیده برون مشو که نوری» یعنی من میخواهم فقط بهوسیلۀ تو ببینم، دیگر نمیخواهم دید منذهنی را داشته باشم، بنابراین باید مرتب فضاگشا باشم، اما میدانم با منذهنی نمیتوانم فضا را بگشایم، همینکه بدانم با منذهنی نمیتوانم، پس تسلیم میشوم، با اتفاق این لحظه آشتی کرده و فضا را باز میکنم تا با نور تو ببینم. وقتی مرکزم عدم میشود تازه میفهمم که جان اصلی من تو هستی که با فضاگشایی از مرکز عدم میآید، نه جان منذهنی.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۷۳۳
از دیده برون مشو، که نوری
از سینه جدا مشو، که جانی
------------------------------------------------------------------------------------------------