برنامۀ شمارۀ ۹۷۲ گنج حضور - بخش دوم، قسمت اول

منتشر شده در 2023/09/22
14:12 | 5 نمایش ها

✍️خداوند از ما می‌پرسد آیا من، «مطلوب کلی» تو هستم! یا یک مقصود جزوی در ذهنت؟ به‌راستی آیا همۀ مطلوب ما خود زندگی‌ است؟ یا این‌که در ذهن هستیم و هدف‌های مختلفی در زمان داریم که رسیدن به خدا یکی از آن هدف‌هاست؟ می‌خواهم خانه بخرم، ازدواج کنم، مدرک بگیرم، کار پیدا کنم، به خدا هم برسم! اولین منظور ما باید زنده شدن به خداوند باشد؛ وقتی به زندگی زنده شویم، به این مقصود‌های بیرونی هم می‌رسیم، پس مقصود اصلی ما اوست. عاشق زندگی هستیم نه عاشق حال من‌ذهنی خود.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۶

پس نی‌ام کلّیِ مطلوبِ تو من

جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن

✍️هر انسانی بالقوه نور خدا و نور حق است و به‌حق باید جان را جذب کند. اگر شما فضاگشا باشید، به خلق نگاه نمی‌کنید. اغلب خلق، من‌های ‌ذهنی و در تاریکیِ وَهم هستند. وهم و گمان هر دو فکرهای همانیده است، یعنی گذاشتن چیزها در مرکز و از طریق آن‌ها دیدن.

اگر مرکز را خالی کنیم، متوجه می‌شویم که از جنس «اَلَست» و نور حق هستیم. ما انسان‌ها می‌توانیم به‌جای این‌که در تاریکی وهم و گمان و در فکرهایمان و در ذهن گم شویم، فضاگشا و نور خدا باشیم و همان را هم جذب کنیم و روی همدیگر هم همان تأثیر را بگذاریم‌.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳

نورِ حقّیّ و به حق جَذّابِ جان

خلق در ظلماتِ وَهم‌اند و گُمان

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شرط تعظیم است یعنی تسلیم. تعظیم یعنی در این لحظه عقل من‌ذهنی‌تان را به‌کار نمی‌برید، با مرکز عدم و فضای ‌گشوده‌شده، عقل خداوند را به‌کار می‌برید تا این نور زیبا یعنی هشیاری حضور، این چشمان بی‌دیده را، سرمه بکشد و نورانی کند.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴

شرط تعظیم است، تا این نورِ خَوش

گردد این بی‌دیدگان را سُرمه‌کَش

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️سُست‌چشم کسی‌ است که به‌جای عدم، عینک همانیدگی به چشمش زده و هشیاری جسمی دارد. «سُست‌چشمانی که» در شب ذهن و در خواب همانیدگی‌ها جولان می‌کنند، «مشعلۀ» ایمان را «طواف» نمی‌کنند. مَشعلۀ ایمان، مرکز عدم است، یعنی باید خدا را بگذاری، دور آن بگردی. شما از خود سؤال کنید دور بت می‌گردید یا دور مرکز عدم؟

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶

سُست‌چشمانی که شب جَولان کنند

کَی طَوافِ مَشعلۀ ایمان کنند؟

✍️شرط این است که ما تسلیم شویم، اتفاق این لحظه را بدون قیدوشرط بپذیریم، تا فضا‌ گشوده شود، شرط کار دراز در ذهن نیست، بنابراین اسب‌ تاختن در گمراهیِ ذهن، از این فکر همانیده به آن فکر همانیده فایده ندارد؛ بیشتر مردم این‌طور کار می‌کنند و در وهمشان گم شده‌اند.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳

شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز

سود نَبْوَد در ضَلالت تُرک‌تاز

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️پیر مولانا است، پیر خداوند است. ما از این به بعد راه همانیدگی‌ها را که به‌سوی درد می‌رود، دنبال نمی‌کنیم، بلکه پیر را می‌جوییم. فضاگشایی می‌کنیم و خودمان را دست مولانا می‌سپاریم و وقتی او حرف می‌زند، با پندارکمالمان نمی‌گوییم اشتباه می‌کند بلکه خودمان را درست می‌کنیم.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۴

من نجویَم زین سپس راهِ اثیر

پیر جویَم، پیر جویَم، پیر، پیر

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️انسان با من‌ذهنی‌اش شروع به فکر کردن می‌کند، اما نمی‌داند که باید «تَقدیر»، «قضا و کُن‌فَکان»، عقل‌ کل و عقل خداوند را به مرکز آورد. اگر با من‌ذهنی «تَدبیر» کنید، چون تقدیر را نمی‌دانید، به نتیجه نخواهید رسید. تدبیر من‌ذهنی براساس همانیدگی‌ها و شهوت آن‌ها و حرص زیاد کردن آن‌ها، به‌هیچ‌وجه به تقدیر، فکر خداوند و «قضا و کُن‌فَکان» او شبیه نیست.

مولوی، دیوان شمس، غزل‌ شمارۀ ۶۵۲

تَدبیر کند بنده و تَقدیر نداند

تَدبیر به تَقدیرِ خداوند نماند

✍️بنده اگر بیندیشد، واضح است که برحسب همانیدگی‌ها می‌اندیشد و می‌خواهد آن‌ها را زیاد کند. «پیداست چه بیند»، جسم می‌بیند و می‌خواهد جسم را زیاد کند، اما هر قدر هم موفق شود، نمی‌تواند «خدایی» کند، فکر کردن برحسب چیزها و زیاد کردنشان، خدایی نیست، حیله است. مرکز ما باید زندگی و خداوند باشد، فقط خدا می‌داند چه چیزی برای ما خوب است. خدایی یعنی در این لحظه فضا را باز و برحسب صُنع و آفریدگاری زندگی عمل کنیم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۶۵۲

بنده چو بیندیشد، پیداست چه بیند

حیلَت بکند، لیک خدایی نتواند

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مولانا به ما می‌گوید، ستیزه نکن، در برابر اتفاق این لحظه مقاومت نکن، برای این‌که دراثر مقاومت، چیزی که ذهنت نشان می‌دهد، به مرکزت می‌آید، درنتیجه حیله می‌کنی و دیگر صُنع عمل نمی‌کند. تو از طریق فضا‌گشایی با خداوند یکی شو، و عشق را طلب کن، این کار تو را از دست عزرائیل نجات می‌دهد، یعنی قبل از این‌که این تن بریزد، ما باید به خداوند زنده شویم، آن‌گاه اگر تنِ ما هم بیفتد، جاودانه می‌‌شویم، چون این فضای عشق و یکتایی که در آن ستیزه نیست، ما را از عزرائیل نجات می‌دهد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۶۵۲

اِستیزه مکن، مملکتِ عشق طلب کن

کاین مملکتت از مَلِکُ‌الْـموُت رهانَد

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما دائماً می‌خواهیم شکار کنیم، یعنی چیزها را به مرکزمان بیاوریم و با آن‌ها همانیده شویم، نمی‌دانیم آن‌ها ما را بدبخت می‌کنند؛ مثلاً اگر عاشق کسی شوید، ازدواج کنید و او را به مرکزتان بیاورید، هیچ‌‌گاه نمی‌توانید از او کام بگیرید. «این کام تو را زود به ناکام رساند» به ناکامی می‌رسید، زیرا با هر چیزی که همانیده شوید، چون با ذهن طالبش هستید، مطلوب شما نمی‌شود، از شما فرار می‌کند، به شما درد می‌دهد تا دیگر ‌چیزی یا کسی را به‌جای خداوند نگذارید! مولانا می‌گوید به‌جای آن چیزی که ذهنت نشان می‌دهد و فکر می‌کنی اگر به آن برسی، به زندگی می‌رسی، نور عشق، نور خدا، خرد و هشیاری نظر را بگیر. زیرا کامِ ذهنی خیلی سریع تو را به ناکامی می‌رساند، پس شکار شاه باش، فضا را باز کن و به‌عنوان من‌ذهنی شکار شاه شو، شکار نکن.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۶۵۲

باری، تو بِهِل کامِ خود و نورِ خِرَد گیر

کاین کام تو را زود به ناکام رساند

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️چیزها ارزش صید کردن و در مرکز گذاشتن ندارند فقط عشق ارزش صید کردن دارد، اما عشق یعنی خداوند را نمی‌توانیم با ذهن صید کنیم. عده‌ای با سبب‌سازی ذهن می‌خواهند خداوند را صید کنند! اما او در دام من‌ذهنی کسی نمی‌گنجد.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ‌بیت ۴۰۹

آنکه ارزد صید را، عشق است و بس

لیک او کَی گنجد اندر دامِ کس؟

------------------------------------------------------------------------------------------------