✍️معیارهای شما برای اندازهگیری پیشرفت معنویتان چیست؟ نکند همه مادی باشد! شما از خودتان میپرسید آیا پولم زیادتر شده، رفتارم بهتر شدهاست؟ اینها نتایج فرعی هستند. شما حضور و پیشرفت معنوی را نباید با منذهنی اندازه بگیرید، چهبسا ممکن است شما خیلی زیاد پیشرفت کرده باشید، اما چون با منذهنی اندازه میگیرید، متوجه نمیشوید. شما نباید معیارهای مادی و ذهنی را برای ارزیابی پیشرفت معنویِ خودتان بهکار ببرید، این روش شما را ناامید میکند.
✍️زندگی این لحظه به ما میگوید شما ذهنتان را خاموش کنید تا من از طریق شما حرف بزنم، یعنی بهجای شما فکر و عمل کنم، شما دیگر به سببسازی نروید، در کار من هم دخالت نکنید. همۀ انسانها باید ساکت باشند، تا خداوند زبانشان شود. آن موقع ما فقط یک زبان داریم و آن زبان زندگی است.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانْتان من شَوَم در گفتوگو
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما با منذهنی و سببسازیِ ذهن نمیدانید نیاز واقعیتان چیست، نیاز واقعی شما را تنها عقل کل، خداوند، میداند. بسیاری از چیزهایی را که ما میخواهیم اصلاً به آن نیاز نداریم، حتی اگر آنها را بهدست هم بیاوریم به بهضررمان است. ما حقیقت خیلی چیزها را نمیدانیم! با سببسازی و با عمل کردن با ذهنِ مندار چیزها را بهدست میآوریم، و آخرسر بهضررمان تمام میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️فضایی که در اطراف ما وجود دارد شبیه سکوت در بین نتهای موسیقی است. شما سکوت را میشنوید، این سکوت بهوسیلۀ سکوت درون شما که همان خداوند است، شنیده میشود، همچنین فضای خالی اطراف چیزها را میبینید، اگر ما فضای خالی را نبینیم، نمیتوانیم زندگی کنیم. فضای خالی را همان خلأ درون ما میبیند، پس خلأ یا سکوت درون ما دائماً با ماست و زندگی را برای ما مقدور میکند، ولی ما اینقدر عادت کردیم که اصلاً متوجه نیستیم این فضا وجود دارد، اکنون میخواهیم هشیارانه به آن فضا آگاه شویم، اگر ما هشیارانه از این فضا آگاه نشویم، نمیتوانیم به خداوند زنده شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هرچیزی که ذهن نشان میدهد، بهانه یا ابزاری است که خدا را ببینیم. ما باید آگاه باشیم که نمیتوانیم بدون فضا و فضاگشایی زندگی کنیم، این یک چیز دینی یا مذهبی نیست، بلکه یک کلید مهم برای زنده شدن به خداست.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم
مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر انسانی چون از جنس الست، از جنس خداست، قرآنی در درون خود دارد، که آن را باید یک باشندۀ مقدس که خود زندگی یا خداوند است بخواند، وقتی منذهنی میخواند، باطل و غلط میخواند. اگر ما اجازه میدادیم قرآن درون ما را خداوند بخواند، زندگی ما زیبا میشد، پس بیاییم فضا را باز و مرکز را عدم کنیم، تا زندگی قرآن درون ما را بخواند و با ارتعاش به زندگی ما را از بیهودگی و مردگی منذهنی نجات دهد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۷۵۶
من مُصحفِ باطلم ولیکن
تصحیح شوم، چو تو بخوانی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر موقع چیزی را که ذهنمان نشان میدهد به مرکزمان میآوریم با آن همانیده شده و آخرسر از آن منزجر میشویم و کارمان به درد و جدایی ختم میشود، حتی اگر هم به آن چیز برسیم، به ما درد میدهد، زیرا طرح زندگی این است که ما نباید چیزها را در مرکزمان بگذاریم.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴
صورتی را چون به دل ره میدهند
از ندامت آخرش دَه میدهند
دَه دادن: منزجر شدن
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما در توصیف و در سببسازیِ ذهن باشید، بخواهید از چیزها خوشی بگیرید، وقتی آنها پیشتان نیستند، احساس تنهایی میکنید یک لحظه هم نمیتوانید از مردم یا همانیدگیها جدا شوید، همینکه تنها میشوید تا گردن به غم و اندیشه فرو میروید. میبینید که ما با آدمها همانیده هستیم، همینکه بین آنها نیستیم استرس میگیریم و دچار غم و اندوه میشویم که این کار از نظر زندگی کاملاً اشتباه است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۵
یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق
در غم و اندیشه مانی تا به حَلق
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر کسی به یکتاییِ خداوند زنده شود، هیچ همانیدگی در مرکزش نمیماند، مست زندگی میشود و به هیچچیز و هیچکس احتیاج ندارد، معنیاش این نیست که باید تنها زندگی کند، اما اگر ما نتوانیم تنها زندگی کنیم و دائماً به دیگران احتیاج داشته باشیم تا تنهایی ما را پر کنند یا حال خوب به ما بدهند، نمیتوانیم عشق بهوجود بیاوریم. اکنون مسئلۀ مهم بین زوجها همین است که هر کدام میگوید تو باید مرا خوشبخت کنی!
زن و مرد که با هم ازدواج میکنند انتظار خوشبختی و زندگی از همدیگر دارند، غافل از اینکه نه مرد میتواند زن را خوشبخت کند، نه زن میتواند به مرد زندگی بدهد. باید زن و مرد هردو به زندگی زنده شوند و از خداوند خوشبختی و زندگی بخواهند.
------------------------------------------------------------------------------------------------