برنامه شماره ۹۷۱گنج حضور - بخش سوم، قسمت اول

منتشر شده در 2023/09/14
10:14 | 5 نمایش ها

✍️درست است که انسان‌ها در ظاهر از نظر بدن، رنگ پوست و همانیدگی‌‌های فرهنگی با هم متفاوت هستند، اما همۀ انسان‌ها در این دو جنس مشترک هستند: یا هشیاری جسمی دارند یا هشیاری نظر. در حضور که همه هشیارانه از جنس خدا و در من‌ذهنی از جنس همانیدگی و نَفْس هستند و به نیروی درد و همانش جهان وصل و با آن کنترل می‌شوند. در روی زمین غیر از این دوتا، چیز دیگری نداریم.

جدی گرفتن صورت ظاهری‌مان به‌صورت من‌ذهنی، غلط است، زیرا همۀ ما از حلقۀ عشق هستیم‌. حتی انسان‌هایی که فکر می‌کنند از حلقۀ عشق نیستند، بالاخره باید بفهمند که از حلقۀ عشق هستند و درنهایت باید به او یعنی خداوند بپیوندند.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۱۷

اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی

و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقۀ مایی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما در ذهنمان خوب و بد داریم. در هر جای این دنیا که بزرگ شده‌ایم، خانواده و فرهنگ آن محیط گفته این چیز بد است، این چیز خوب است؛ درنتیجه می‌خواهیم با چیزهای نیک همانیده و آن‌‌ها را نگه داریم، بدها را هم از خودمان برانیم.

 

از نظر ذهن بعضی اتفاقات بد و بعضی‌ها خوب هستند، اما هر دو به مرکزمان می‌آیند. ما با اتفاق بد ناراحت و با اتفاق خوب خوشحال می‌شویم. زمانه و ذهن ما را این‌طوری اداره می‌کند، باید بدانیم اگر با این روش زندگی کنیم و پیش برویم «عشق از خانۀ خدا یا خانۀ دل ما نخواهد جهید»، برای این‌که عشق از جنس ذهن‌ نیست.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۱۷

به بد و نیکِ زمانه، نجهد عشق ز خانه

نَبُوَد عشق فسانه، که سمایی‌ست، سمایی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️عشق چیست؟

عشق زنده شدن به زندگی و ساکن شدن در این‌ لحظه و بی‌نهایت شدن و تبدیل شدن به خداست، که این کار سبب می‌شود ما به‌صورت خورشید از مرکزمان طلوع کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️انسان این فرصت را دارد که هرچه زودتر فضا را باز کند و به خداوند زنده شود، و این عشق است، لذت بی‌کرانه است، اما چرا انسان این کار را نمی‌کند؟ برای این‌که شکایت می‌کند. شکایت از نظر زندگی بدترین چیز است.

این لحظه یک اتفاق می‌افتد شما شکایت می‌کنید، چرا؟ برای این‌که برحسب سبب‌سازی ذهن قضاوت و مقاومت می‌کنید، این یعنی بستن راه زندگی و ذهنی کردن زندگی. ذهنی کردن زندگی شکایت است. چرا؟ چون شما صنع را قبول ندارید، «قضا» و «کُنْ فَکان» را قبول ندارید، یعنی خدا را قبول ندارید.

 اگر شما برای خداوند قاعده درست نمی‌کردید، شکایت نمی‌کردید، جفایی در بین نبود. شکایت یعنی جفا که عکس وفاست.

اگر کسی به اَلَست وفا داشته باشد، این لحظه هیچ شکایتی ندارد، چون فضا را باز می‌کند و پیغامِ اتفاق را می‌گیرد. مولانا می‌گوید اتفاقات برای خوشبخت کردن یا بدبخت کردن ما نمی‌افتند، اتفاقات می‌افتند تا سبب شوند ما این فضا را ببینیم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۵۶۰

لذّتِ بی‌کرانه‌ای‌ست، عشق شده‌ست نامِ او

قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هر چیزی و هر اتفاقی در جهان برای این است که فضای اطرافش را بنگریم، نه این‌که خودش را ببینیم و شکایت کنیم، خودش «آفل» است، بنابراین درصورتی‌که اتفاقات ذهنی را بپذیریم و برایمان مهم نباشند یک‌دفعه چشم عدم ما باز می‌شود ‌و فضای اطرافش را می‌بینیم، همان موقع خدا را نیز می‌بینیم.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️تاجِ گرامی‌داشت یعنی من به بی‌نهایت و ابدیت خداوند زنده می‌شوم، و گردنبندِ کوثر و بی‌نهایت‌ فراوانی خداوند از بَرَم آویزان است؛ من این دو موهبت را دارم، چرا بروم به این جسم که عمر این جسم را زیاد کنم؟ البته این جسم باید سالم بماند، و وقتی که مرکزم عدم است و این چیزها را رعایت می‌کنم، حتماً سالم می‌ماند.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴

تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت

طَوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️به‌محضِ این‌که هشیار شویم چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد مهم نیست و آن چیز دیگر به مرکزمان نیاید، ذهنمان کُند می‌شود و تعظیم خدا را به‌جا می‌آوریم و ادب پیدا می‌کنیم. ادب و تعظیم خدا یعنی این‌که ما به سبب‌سازی ذهن نیفتیم و عقل من‌ذهنی خودمان را به عقل کل ترجیح ندهیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------