برنامه شماره ۹۷۱گنج حضور - بخش سوم، قسمت دوم

منتشر شده در 2023/09/14
09:41 | 4 نمایش ها

✍️ما دراثر همانش با چیزها مرضی بهنام پندار کمال می‌گیریم، فکر می‌کنیم عقلِ کل هستیم و همه‌چیز را می‌دانیم. مولانا می‌گوید مرضی بدتر از پندار کمال در جان انسان نیست. پندار کمال از جادو شدن و سِحرِ دیدن برحسب همانیدگی‌ها و چیزهای بیرونی می‌آید و این پندار کمال قاعدۀ یک مثلث است، دوتا ضلع دیگرش ناموس و درد است که یک چنین شخصی عقل، حسِ امنیت، هدایت و قدرت را از همانیدگی‌ها می‌گیرد، برحسب آنها می‌بیند، بنابراین زیر سحر و جادوی آنهاست.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴

علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال

ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️در زیرِ ظاهر آرامِ ما دردهایی مثل خشم، ترس، حرص، انتقامجویی، کینهورزی، نگرانی، اضطراب، مقایسه و حسادت نهفته است. ظاهرِ انسان آرام است، ولی درونش پر از درد است. شما به خودتان نگاه کنید ببینید اگر درونتان پر از درد یا مقداری درد است، شما حتماً «پندار کمال» دارید و می‌گویید «می‌دانم» و همینطور اگر این دوتا هست، حیثیت بدلی منذهنی هم هست که اسم آن «ناموس» است. این ناموس، حیثیت بدلی، یک بندِ ناپدید است.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹

در تگِ جو هست سِرگین ای فَتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰

کرده حق ناموس را صد من حَدید

ای بسی بسته به بندِ ناپدید

فَتی: جوان، جوانمرد

حَدید: آهن

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر شما به‌اندازۀ کافی درد کشیده‌اید و دیگر نمی‌خواهید درد بکشید، وقت آن رسیده که انقلابِ درونی و شورش کنید، یعنی ذهنتان را به مرکزتان نیاورید، تا فضا باز و مرکزتان عدم شود و باید خوب درک کنید که این دردها و وضعیت‌ها را خودتان با گذاشتن چیزها در مرکزتان بهوجود آورده‌اید.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۱۷

هله ای دیده و نورم، گهِ آن شد که بشورم

پیِ موسیِ تو طورم، شدی از طور، کجایی؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️برای اینکه از من‌ذهنی رها بشوید، باید بهطور مداوم یعنی چندین سال روی خودتان کار کنید، به مرکز عدم متعهد باشید و در روز هر موقع مرکزتان جسم می‌شود، دوباره برگردید و مرکزتان را عدم کنید و این را بدانید فعلاً نمی‌توانیم مرکزمان را عدم نگه داریم، برای اینکه منهای ذهنیِ اطرافِ ما حواسمان را پرت می‌کنند، و از طریقِ قرین روی ما اثر می‌گذارند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی ما با چیزها همانیده می‌شویم، من‌ذهنی درست می‌کنیم و دائماً می‌خواهیم حالِ من‌ذهنی را بهتر کنیم. حالِ من‌ذهنی بستگی به اتفاقاتی دارد که ذهن نشان می‌دهد و آن اتفاقات دست ما نیستند، بنابراین تا وقتی که در من‌ذهنی هستیم، حال ما هیچ‌ موقع خوب نمی‌شود و متغیر است.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۵

عاشقی تو بر من و، بر حالتی

حالت اندر دست نبود، یا فتی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر کسی یا چیزی را در مرکزتان بگذارید به آن نمی‌رسید، اگر به ‌‌زور برسید، درد ایجاد می‌شود. اکثر ما ازدواج می‌کنیم، با طرف مقابل همانیده شده و او را در مرکزمان می‌گذاریم، درنهایت این زندگی‌ به‌هم می‌خورد،‌ چون این دو نفر طالب هم نیستند، با هم همانیده هستند، این رابطه از ابتدا براساس جدایی درست شده، براساس عشق درست نشده‌است.

اگر کسی را در مرکزتان می‌گذارید و عاشقش می‌شوید، درواقع این یک‌ جور شهوت‌رانی و حرص است. شما فکر می‌کنید اگر با کسی همانیده شوید واقعاً عاشق او شده‌اید، پس او باید بیاید و با شما یکی شود، درحالی‌که او از شما جدا می‌شود و فرار می‌کند، چون شما از طریق عشق با او ارتباط برقرار نکردید.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲

طالبِ اویی، نگردد طالبت

چون بمُردی طالبت شد مَطْلبت

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر ما دلمان را نسبت به آن چیزهایی که در مرکزمان هست، سرد کنیم و شهوت آن‌ها را نداشته، زیر جادوی آن‌ها نباشیم و مرکز ما عدم باشد، دیگر حتی اشتباهات ذهنی ما هم سبب نخواهد شد که پادشاهی‌مان را نسبت‌به چیزهای این جهان از دست بدهیم.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۹

هشت کَرَّت کژ بکرد آن مهترش

راست می‌شد تاج بر فرقِ سرش

کَرَّت: بار، دفعه

------------------------------------------------------------------------------------------------