برنامه شماره ۹۷۰ گنج حضور - بخش دوم، قسمت اول

منتشر شده در 2023/09/14
13:14 | 5 نمایش ها

✍️خداوند فرموده همیشه از طریق انبساط با من حرف بزنید. فکر جسم است وقتی به مرکزمان می‌آید، ما هم جسم شده و منقبض می‌شویم. مولانا می‌گوید خداوند زبان و من گوش هستم، من حرفی ندارم بزنم، مگر او به گوش من چیزی بگوید، وگرنه من خاموش هستم.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٢۶٧٠

حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط

که بگویید از طریقِ انبساط

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی بد کردی بترس، حس ‌امنیت نکن. بدان این تخم بدی که کاشتی، خداوند آن را خواهد رویاند و به تو برخواهد گشت. «بد کردن» یعنی یک چیز ذهنی که جسم و فکر است را به مرکزمان بیاوریم، برحسب آن ببینیم و به درد ارتعاش کنیم. «بد نکردن»، کار نیک و تخم خوب کاشتن چیست؟ این‌که چیزها و فکرها را به مرکزمان نیاوریم. فضا را باز کرده، مقاومت نکنیم و منبسط شویم تا مرکزمان عدم شود و برحسب عدم ببینیم. هم کار نیک و هم کار بد را خداوند می‌رویاند.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵

چون‌که بد کردی، بترس، آمِن مباش

زآنکه تخم است و برویانَد خُداش

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر با چیزها همانیده‌ شدی و برحسب آن‌ها دیدی و عمل کردی، بگو من کردم، خودم کاشتم. از طریق جسم دیدم، از طریق عدم ندیدم. اگر خداوند در بیرون چیز بدی برایت پیش آورد، روابط یا کارت خراب شد، نگو خداوند عادل نیست، آگاه باش که تو برحسبِ خرد خداوند عمل نکردی.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷

جُرم بر خود نِهْ، که تو خود کاشتی

با جزا و عدلِ حق کن آشتی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند طالبِ مرکز عدم ماست، برای این‌که می‌خواهد خودش را از ما بیان کند، برای این‌ کار طالب اصل و دل‌ اصلی ماست، نه طالب من‌ذهنی ما. کردگار بر ما غالب است، یعنی اگر ما با سبب‌سازی ذهن کار کنیم، نمی‌توانیم پیروز شویم.

او «یَفْعَلُ الله ما یَشا» است. خواست و فکر خداوند براساس «قضا و کُن‌فَکان» غالب است، پس خداوند می‌خواهد در ما به‌ خودش زنده شود، تا دمار از روزگار کسی‌ که در من‌ذهنی، هستی و حس وجود دارد درآورد، پس ما نباید من‌ذهنی را ادامه دهیم.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها برآرَد او دمار

✍️اگر با من‌ذهنی زندگی کنیم، هر لحظه ذهنمان به مرکزمان آمده و برحسب آن ببینیم، زندگی را تبدیل به مانع، مسئله، دشمن و درد می‌کنیم و این‌ها قوت و نان ماست. این زندگی و خوشبختی‌ نیست که هر فکری بتواند در من دردی به‌وجود آورد، این‌ها فکرهای من‌ذهنی است، فکرهای زندگی نیست. «زَهرِ مار و کاهشِ جان» است.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۴۵۷

یا تو پنداری که تو نان می‌خوری

زَهرِ مار و کاهشِ جان می‌خوری

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی کارتان در بیرون جور نیست، از هر جهت فکری می‌روید، موفق نمی‌شوید و درد به‌وجود می‌آید، این اتفاقات انعکاس مرکزتان است، چون با من‌ذهنی فکر و عمل می‌کنید، در سوها هستید، فضا را باز نمی‌کنید، برحسب من‌ذهنی کار می‌کنید و خرابکاری می‌کنید. شما تخم بد می‌کارید، برحسب جسم، پندار کمال و ناموس و درد عمل می‌کنید. مقاومت و قضاوت دارید.

چرا این‌همه درد می‌دهد؟ برای این‌که به تو بگوید، بیا به بی‌جهات. این چمن بی‌خبری، فضای بی‌جهات است. وقتی بی‌جهت می‌شویم، سوها و جهت‌های فکری که از آن بی‌جهت به‌وجود می‌آید، موفق است. چون برکت زندگی به آن می‌ریزد، برای این‌که گاه‌شمار و تقویممان اوست. او می‌داند در این لحظه باید چه کرد، ما با من‌ذهنی و سبب‌سازی نمی‌دانیم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۶۸

از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما به زندگی قول دادیم که من‌ذهنی را خاموش کرده و سکوت می‌کنیم، اما نکردیم! عشق، زندگی، خداوند، دارد به ما می‌خندد، می‌گوید خاموش کردنت این بود؟ فکرها تو را زیر سلطه قرار داده‌ و در فکرها و دردهایت گم شده‌ای، مسئله درست می‌کنی و مسئله حل می‌کنی! این ثبات ما کجاست؟ پایداری و ثبات، مثل کوه بودن از فضای‌ گشوده‌شده می‌آید، با یکی شدنِ مجددِ هشیارانه با زندگی به‌وجود می‌آید. ما مدام در انقباض و در ذهن به‌‌سر می‌بریم، بنابراین خداوند به ما می‌خندد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۶۸

گفتی که خمُش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️نفْس زنده هر لحظه خودش را نابود می‌کند. اگر دیدید به‌ خودتان ضرر می‌زنید، بدانید که دارید با من‌ذهنی کار می‌کنید و در این راه افراط کرده و از حد و حدود گذشته‌اید، چون خداوند زندگی است و مردگی نمی‌شناسد، ما هم از آن جنس هستیم. او دائماً مردگی را که برحسب چیزهای آفل پدید می‌آید، خارج می‌کند، درنتیجه ما چیزها را به مرکزمان آورده، از جنس جسم و مردگی می‌شویم و خداوند مرتب می‌خواهد این‌ها را از ما جدا کند.

مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️آیا ضرورت دارد که هر لحظه دیگران را قضاوت کنیم؟ چرا خود را رها کرده و به دیگران می‌پردازیم؟  آیا بحث و جدل‌های ما و فکرهایی که برای ارتفاع گرفتن می‌کنیم، ضرورت دارد؟ باید تأمل و حزم داشته باشیم، عجله نکنیم، ذهن را ساکت و حداقل استدلال منطقی کنیم که چه ضرورتی دارد در من‌ذهنی این کارها را انجام دهیم؟ وقتی تندتند فکر می‌کنیم، در غلتک فکر افتاده، زیر تسخیر فکرها و دردها گم می‌شویم، درنتیجه نمی‌توانیم درست تشخیص دهیم.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

گفت: مُفتیِّ ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مُجرِم شوی