✍️تا از این تن خاکی نجات پیدا نکنیم، نمیتوانیم بر آب حیاتی که از آن طرف میآید، سجده کنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۱۱
سجده نتوان کرد بر آبِ حیات
تا نیابم زین تنِ خاکی نجات
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما هشیاری هستیم، اما اگر با منذهنی جفت شده و منذهنی شویم، از زندگی دور میشویم. همچنین این اختیار را نیز داریم که با زندگی یکی شویم. به ما بستگی دارد، اگر نور میخواهیم باید سجده کنیم، تسلیم شویم و فضا را باز کنیم تا مستعد نور شویم. اگر هم خودمان را ببینیم و برحسب منذهنی فکر و عمل کنیم، از خداوند دور میشویم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۰۶
نور خواهی، مستعد نور شو
دور خواهی، خویشبین و دور شو
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️در این مسیر معنوی هیچجا متوقف نمیشویم، دائماً فضا باز میکنیم. زندگیمان در بیرون بهتر و بهتر میشود، ولی بسنده نمیکنیم. مرتب رویِ خودمان کار میکنیم. تمام نمیشود، ما به صدر نمیرسیم، ما از اول تا آخر فضا باز میکنیم و عمیقتر و عمیقتر میشویم، هیچجا بسنده نمیکنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار، صدرِ توست راه
✍️ادب یعنی بدانیم که زندگی میخواهد از طریق ما حرف بزند و ما گوش هستیم و او زبان، بنابراین دیگر حرف نزنیم. ادب این است که فضا را باز و مرکز را عدم کنیم و با سببسازی ذهن عمل نکنیم. ادب این است که عقل منذهنی خود را کنار بگذاریم و عقل زندگی را بگیریم. سجده کردن و به او نزدیک شدن هم راه دیگری است برای ادب یا تعظیم خدا.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۶۲۰
ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که میگویی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هیچ لحظهای نباید چیزهایی را که ذهنمان نشان میدهد، از خدا بخواهیم، اگر بخواهیم، آن چیز به مرکزمان میآید. همانیدگی خواستن از خدا یعنی ما میخواهیم همانیدگیها را زیاد کنیم، یعنی شهوت و حرص آنها را داریم. امکان ندارد شهوت و حرص چیزها را داشته باشیم و برای زیاد کردن چیزها به سببسازی ذهن بیفتیم و خدا را هم جزو آنها بشماریم و در آخر به خدا هم برسیم، چنین چیزی نمیشود، برعکس همهچیز را از دست میدهیم و زندگیمان حرام میشود.
از خدا، خدا را خواستن یعنی فضاگشاییِ لحظهبهلحظه و هر لحظه مرکز عدم. ما با استفاده از خرد و خلاقیت زندگی، با کوشش و با خلاقیت خودمان و خلق فکرهای جدید میتوانیم چیزهایی را که در این جهان میخواهیم، بهدست آوریم. لزومی ندارد ما از خدا غیر از خودش چیز دیگری بخواهیم. از خدا خودش را خواستن یعنی فضاگشایی و بینهایت فضاگشایی و بالاخره تماماً تبدیل به او شدن.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
از خدا غیر خدا را خواستن
ظَنِّ افزونیست و، کُلّی کاستن
✍️اگر میخواهی مثلِ روز روشن شوی، این هستیداری، حس هویت و حس وجود را در ذهن بسوزان، یعنی چیزی را که ذهن نشان میدهد به مرکز نیاور.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۱۰
گر همی خواهی که بفروزی چو روز
هستی همچون شب خود را بسوز
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️نسیان یعنی فراموش کنم که حواسم به خودم باشد و ذهنم را به مرکزم بیاورم. یادم برود که فضا را باز کنم، یادم برود که نباید مرکزم را جسم کنم، درنتیجه مؤاخذه شوم و اتفاق بدی بیفتد. مردم از ترسِ اینکه دزد چیزهایشان را ببرد شب نمیخوابند، اما دزد منذهنی تمام سرمایه و جانشان را میبرد، و متوجه نیستند. ما حواسمان به نگهداریِ جانمان نیست، حتی اموالمان را هم برای جانمان میخواهیم، در آخر همان اموال و همانیدگیها به مرکزمان آمده و زندگی ما را خراب میکنند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰
خواب چون درمیرمد از بیمِ دلق
خوابِ نسیان کَی بُوَد با بیمِ حلق؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خدایا ما جسمهای ذهنی را به مرکزمان آورده و تو را فراموش کردهایم. مرکزمان را عدم نکرده و فضا را باز نکردهایم، ما را بازخواست مکن. چون هر موقع مرکز ما جسم شود، بازخواست خواهیم شد. آیۀ «اگر مرا فراموش کنید، مؤاخذه میشوید.» گواه است که با فراموشیِ خدا در این لحظه، عدم نبودن مرکز و فضاگشا نبودن، مؤاخذه میشویم. این گواه است که نسیان گناه است.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۱
لاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه
که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه
قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۲۸۶
«…رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»
«…اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن… .»
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر چیزی به مرکز ما بیاید، دچار شهوت آن میشویم. یعنی با جاذبۀ شدید، بیاختیار و بدون اینکه بتوانیم خود را کنترل کنیم، بهسویش میرویم و دچار نسیان میشویم، منافق میشویم. ممکن است به زبان بگوییم نه من بهسوی خدا میروم، عبادت میکنم، درحالیکه مرکز ما جسم باشد و دچار شهوت آن چیز باشیم، این منافق بودن است.
هر شهوتی در جهان، چه روحی و چه جسمی از جمله مال، مقام، افراد، خواب و خوراک، تأیید و توجه اگر به مرکز ما بیاید، ما را مست و دچار خوشی میکند، بهطوریکه اگر این چیزهای آفل را از دست بدهیم و همانیدگیهایمان کم شوند، بیحال و بیحوصله و ناخوش و خمار میشویم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۸
هر یکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن، خُمارت میزند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۹
این خُمارِ غم، دلیلِ آن شدهست
که بدان مفقود، مستیّات بُدهست
✍️از چیزی که در مرکزت هست، فقط به اندازۀ ضرورت بخواه، تا بر تو غالب و امیر نشود. ضرورت را هم زندگی میفهمد. منذهنی موازنه را بلد نیست، با هرچه همانیده است بیشترین را میخواهد، سیر نمیشود، دچار حرص و زیادهخواهی است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۰
جز به اندازۀ ضرورت، زین مگیر
تا نگردد غالب و، بر تو امیر
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همۀ ارواح مقدس یعنی انسانهایی که در ذهن هستند، منتظرند تا کسی به حضور زنده شود و به آنها هم کمک کند. در قرآن آمده «ای کاش قوم من میدانستند»، ای کاش همه میدانستند. هر کسی که فضا را باز میکند و این فضاگشایی را تجربه میکند، راه را برای بقیه باز میکند.
هر کسی که روا میدارد دیگران هم خوشبخت شوند، پایدار است، هُماست و میخواهد سایهاش را روی منهای ذهنی دیگر بیندازد، تا آنها هم پادشاه یعنی از جنس بینهایت خدا شوند. هر کسی که منذهنی دارد و حسود است، نمیخواهد به دیگران بگوید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۷۴
همه ارواحِ مقدّس چو تو را منتظرند
تو چرا جان نشوی و سویِ جانان نپری؟
------------------------------------------------------------------------------------------------