برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۹ گنج حضور - بخش اول، قسمت اول

منتشر شده در 2023/09/12
10:26 | 11 نمایش ها

✍️مولانا یکی از بزرگ‌ترین اشکالات ما را یادآوری می‌کند و آن این است که ما با من‌ذهنی فکر می‌کنیم انجام کارها به‌دست ماست. همچنین مولانا خطاب به معشوق می‌گوید: «کار تو داری صنما»، یعنی خداوندا، فقط تو می‌دانی کارها چگونه باید انجام پذیرد. من با من‌ذهنی‌ام مشغول همانیدگی‌هایم بودم. لحظه‌به‌لحظه آن چیزی را که ذهنم نشان می‌داد به مرکزم می‌‌آوردم، با آن همانیده شده و مشغول آن می‌شدم، اینک فهمیدم که این کار غلط بوده‌، پس شناسایی می‌کنم باید مرکزم عدم شود و فقط تو مرکزم باشی.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️در این لحظه فقط زندگی می‌داند، من به‌عنوان من‌ذهنی‌ کاره‌ای نیستم و چیزی نمی‌دانم، فقط باید فضا را بگشایم، مرکزم را عدم کنم تا خرد زندگی به فکر و عملم بریزد و تا آن‌جا که توان دارم باید در این لحظه من‌ذهنی‌ام را صفر کنم، تا دخالتی در کارهایم نکند، اگر غیر از این باشد آن چیزی که ذهنم نشان می‌دهد به مرکزم می‌آید که دراین‌صورت با من‌ذهنی و برحسب انگیزه‌های ذهنی عمل خواهم کرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️انگیزه‌های من‌ذهنی هیجانات مختلف است، مثل: خشم، ترس، حسادت و رقابت که از مقایسه می‌آید. تمام کارهای من‌ذهنی همراه با درد است که بیشتر مردم جهان این‌گونه هستند، من‌ذهنی دارند و من‌ذهنی‌شان به آن‌ها دستور می‌دهد که در این لحظه چکار کنند و هر کاری را چگونه انجام دهند، چگونگی‌اش هم برحسب روش‌ها و الگوهای ذهنیِ پیش‌ساخته و همانیده‌شده انجام می‌گیرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر من‌ذهنی داشته باشیم لحظه‌به‌لحظه یک همانیدگی به مرکزمان می‌آید و برحسب آن فکر و عمل می‌کنیم و غالباً هم انگیزۀ عملمان دردهایمان است، ما می‌دانیم اگر چیزی به مرکزمان بیاید و برحسب آن فکر و عمل کنیم، حتماً درد ایجاد می‌کنیم، این غلط متداولی است که تقریباً همۀ افراد بشر انجام می‌دهند، پس ما نباید برحسب همانیدگی‌ها کاری انجام دهیم، چون نتیجه‌ای جز درد نخواهد داشت.

✍️ارزش من فقط از طرف خداوند می‌آید، یعنی من هرچه فضاگشایی می‌کنم، زندگی را به مرکزم می‌آورم، از جنس او می‌شوم، ارزشم بیشتر می‌شود، درحالی‌که قبلاً به‌اشتباه فکر می‌کردم اگر چیزهای بیرونی را از خودم آویزان کنم و به مردم نشان بدهم، تأیید و توجه مردم را  به‌دست بیاورم، دراین‌صورت باارزش خواهم شد، یا به‌عبارتی ارزش را تا کنون از جهان قرض می‌گرفتم، ولی الآن متوجه شدم این‌ها «قدر و ارزش» نیستند.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۴۲

کار تو داری صنما، قدر تو باری صنما

صنم: بت، دلبر، معشوق.

صنما: ای معشوق

باری: می‌بارانی، نازل می‌کنی.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️من‌ذهنی براساس همانش و جدایی تشکیل شده، کسی که برحسب جدایی و همانیدگی‌ها من‌ذهنی درست کند، هم به خودش لطمه می‌زند هم به جهان. هر چقدر هم مقام و قدرتش بالاتر باشد، بیشتر تخریب می‌کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما می‌دانیم اگر مرکزمان همانیده باشد، درد ایجاد می‌کنیم، همچنین با مانع‌سازی و دشمن‌سازی، نه‌تنها آبادانی به‌وجود نمی‌آوریم بلکه همه‌چیز را تخریب می‌کنیم، زمانی در بیرون می‌توانیم آبادانی به‌وجود بیاوریم که مرکز ما با فضا‌گشایی‌ عدم شود و خداوند مرکز ما باشد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما باید آگاه باشیم با وجود من‌ذهنی توهمی هیچ کاری به نتیجه نمی‌رسد، تمام آن ایده‌آل‌هایی که داریم مثل تشکیل یک خانوادۀ خوب، پرورش فرزند، موفقیت در کارها و آبادانی جهان، همه عبث و بیهوده خواهد بود، برای این‌که فکر می‌کنیم خودمان با خودپرستی و منیت، بدون دخالت زندگی می‌توانیم کارها را انجام بدهیم.

همچنین همۀ ما پابستۀ زندگی هستیم. دراثر همانیده شدن در فضایی به‌نام ذهن زندانی شدیم. ما امتداد خدا هستیم، نمی‌توانیم فضا را ببندیم، در ذهن زندانی باشیم و فکر کنیم می‌توانیم بدون کمک خداوند به زندگی ادامه دهیم، چون اگر این‌گونه باشیم حتماً خداوند به‌عنوان شیر زندگی‌،‌ ما را شکار خواهد کرد، همانیدگی‌های ما را نشانه خواهد گرفت تا ما را از من‌ذهنی آزاد کند.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۴۲

کار تو داری صنما، قدر تو باری صنما

ما همه پا بستۀ تو، شیرشکاری صنما

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️انسان قبل از ورود به این جهان مرکزش عدم است، از جنس خداست، عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از او می‌گیرد، وقتی وارد این جهان می‌شود، استعدادی به‌نام فکر کردن در او شکوفا می‌شود و چیزهای بیرونی را که آفل یعنی ازبین‌رفتنی هستند، تجسم می‌کند، پدر و مادرش به او می‌گویند این چیزها که در ذهنت تجسم می‌کنی مهم یعنی برای بقای تو مفید هستند، بنابراین چون انسان به‌عنوان امتداد زندگی خلاق است، می‌تواند به چیزها حس هویت تزریق کند، آن‌ها را به مرکزش بیاورد و برحسب آن‌ها ببیند.  

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️تشکیل من‌ذهنی:

وقتی چیزها را به‌جای خداوند در مرکزمان می‌گذاریم، دیگر مرکز ما عدم نیست، در این حالت مرتب از فکری به فکر دیگر می‌پریم، با عوض شدن سریع فکرها با سرعت زیاد، یک تصویر ذهنی به‌وجود می‌آید که اسمش من‌ذهنی است، هر انسانی وقتی خودش را می‌شناسد فکر می‌کند من‌ذهنی‌‌ است، پدر و مادرش هم من‌ذهنی دارند، بنابراین پس از این‌که من‌ذهنی می‌سازد و چیزها را به مرکزش می‌آورد، برکات زندگی را هم از آنها می‌گیرد، این سیستم فکر و عمل بسیار مخرب است و باید عوض شود.