✍️انسانهایی که عزمشان را جزم کرده و تصمیم گرفتهاند با کوشش خود و به کمک زندگی، آگاهانه از روی همانیدگیها بپرند و بهسوی وحدت مجدد با زندگی بروند، چنین اشخاصی پرندگان قدسی هستند که فضا را گشوده، رو به خداوند کرده و میگویند: خداوندا، میخواهم هشیارانه با تو یکی شده و از جنس تو شوَم، از تو کمک میخواهم که بتوانم از روی تمام همانیدگیها بپرم، چون تو به من بال پرواز دادهای، میخواهم از این استعداد خداییام استفاده کنم، بنابراین فضا را میگشایم تا وارد قلمرو عشق تو شوم، هر چه آسمان درونم گشودهتر میشود، مرکزم بیشتر عدم میشود، پرهیز میکنم تا دیگر چیزی از بیرون به مرکزم نیاید، در این حالت شادی بیسبب دارم و مانند زندگی همیشه حالم خوب است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲
ای طایرانِ قُدس را عشقت فزوده بالها
در حلقۀ سودایِ تو، روحانیان را حالها
طایر: پروازکننده، پرنده
قُدس: پاکی، نامِ جبرئیل (ع)، آستانِ الهی
طایرانِ قدس: فرشتگان، کنایه از انسانهای بهحضوررسیده
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️قبل از ورود به این جهان مرکز ما عدم است، از جنس خدا، از جنس اَلَست هستیم؛ عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از زندگی میگیریم، با ورود به این جهان با چیزهایی که ذهنمان نشان میدهد و به ما یاد دادهاند که اینها مهم هستند، مثل اعضای خانواده، پول، همسر و باورهای مختلفِ دینی، سیاسی، شخصی، اجتماعی و همینطور دردها، همانیده میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ با همانیدن شدن، مرکز ما که قبلاً عدم بود از چیزهای مختلف انباشته میشود و ما برحسب آنها میبینیم، پس یک عینک جدید جسمی به چشم عدممان میزنیم، آن را در مرکزمان میگذاریم و مرکز عدم ما تبدیل به جسم میشود.
✍️قبل از اینکه به این جهان بیاییم، هشیاری نظر داشتیم. با ورود به این جهان، مرکزمان تبدیل به جسم میشود، مرتب از یک فکر همانیده به فکر همانیدۀ دیگر میپریم، درنتیجه یک تصویر ذهنی به نام منذهنی بهوجود میآید که دائماً کوچک و بزرگ میشود، مثلاً با کم و زیاد شدن پول، این تصویر ذهنی هم کوچکتر یا بزرگتر میشود، منذهنی «منِ» ساختهشده از فکر است که هشیاری جسمی دارد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا و بقیۀ بزرگان میگویند، شما باید در اطراف آن چیزی که ذهنتان نشان میدهد فضا باز کنید یا دست به تسلیم بزنید، که تسلیم پذیرش اتفاق این لحظه است، قبل از قضاوت و رفتن به ذهن که ما را از جنس هشیاری اولیه میکند، یعنی دراثر پذیرش اتفاق این لحظه که ذهن نشان میدهد، مرکز ما عدم شده و میتوانیم از روی همانیدگیها بپریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ کسی که بهطور جدی بخواهد دراثر فضاگشایی مرکزش را عدم کند و از روی همانیدگیها بپرد و به این درک برسد که دیدن از طریق همانیدگیها درد ایجاد خواهد کرد، نمیتواند زندگی خوبی داشته باشد و به منظوری که به این جهان آمده نخواهد رسید، درنتیجه مرتب در اطراف اتفاقات فضاگشایی میکند تا به منظور آمدنش عمل کند. منظور از آمدن ما این بود که به عشق برسیم یعنی به خدا زنده شویم، ولی ما آمدیم همانیده شدیم، پس باید همانیدگیها را از مرکزمان پاک کنیم، باید فضا را باز کرده و از روی همانیدگیها بپریم، بهطوری که هیچ همانیدگی در مرکز ما نماند، این کار را باید هشیارانه انجام دهیم، یعنی در این لحظه با فضاگشایی مرکزمان را عدم کرده و با خداوند یکی شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر چیزی را که ما میتوانیم با پنج حسمان مثل دیدن، شنیدن، لمس کردن، بوییدن و چشیدن حس کرده و با ذهنمان هم درک کنیم، همۀ اینها آفل و گذرا هستند. اگر کسی که مرکزش جسم است شناسایی کند که چیزها گذرا هستند و تصمیم بگیرد آن چیزی را که ذهنش نشان میدهد به مرکزش نیاورد، چنین شخصی میتواند از روی همانیدگیها به راحتی بپرد و از آوردن چیز جدید به مرکزش نیز پرهیز کند.
✍️ما وقتی چشممان را باز کردیم، خودمان را بهصورت منذهنی دیدیم و همۀ ما فکر کردیم که منذهنی هستیم، درحالیکه ما درحقیقت منذهنی نیستیم، هشیاری و امتداد خداوند هستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر کسی بگوید من چیزهایی را که ذهنم نشان میدهد دوست ندارم، چنین شخصی دوست خداوند است، اما وقتی به چیزها عشق میورزد دیگر دوست خدا نیست، ما از وقتی که آفلین را به مرکزمان آوردیم، دوستیمان را با خدا بههم ریختیم، چون هر چیزی را که ذهن نشان میدهد مربوط به این جهان و آفل است و از بین میرود. هر چیزی که شما بتوانید تجسم کنید فناپذیر است، از جمله این جسم ما که درحال از بین رفتن است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همینکه با چیزها همانیده شویم، به خواب آنها میرویم، بنابراین در شب هستیم، برای اینکه دیگر با هشیاری نظر نمیبینیم، اما آرامآرام داریم از خواب ذهن بیدار میشویم، اگر از روی همانیدگیها به فضای پاکی، یعنی فضای گشودهشده بپریم از خواب ذهن بیدار شده و از زندان ذهن نجات پیدا میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️فضای لااُحِبُّالآفِلین
وقتی فضا را باز میکنم، مرکزم عدم میشود و آن چیزی را که ذهنم نشان میدهد به مرکزم نمیآورم و برایم مهم نیست، در این حالت در فضای «لااُحِبُّالآفِلین» هستم. لااحبُّالآفِلین یعنی چیزهایی را که ذهنم نشان میدهد دوست ندارم، چون من از جنس خداوند، از جنس اَلَست، امتداد خدا و پاک هستم، بنابراین تنها زمانی میتوانم از جنس خداوند بودن را به اثبات برسانم که از همانیدگیها پاک شوم، فضا را باز کنم و بگویم آن چیزی را که ذهنم نشان میدهد دوست ندارم و نباید به مرکزم بیاید.
------------------------------------------------------------------------------------------------