✍️دو جور کوری وجود دارد، یکی کوری منذهنی که من عاشق اجسام شوَم، چیزها را در مرکزم بگذارم و با دید منذهنی ببینم و دیگری کوری عشق است که خداوند به مرکزم میآید، یعنی فضا را باز کرده، مرکزم عدم شده و از طریق خداوند میبینم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
کوری عشق است این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ من با فضاگشایی مرکزم را عدم میکنم، هر لحظه فقط خدا را میبینم، بنابراین ذهن من نمیتواند چیزی را به مرکزم بیاورد، غیر از خدا چیز دیگر را نمیبینم، عشق فقط همین را اقتضا میکند، پس تو هم همین را بگو و عمل کن.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٣۶٣
کورم از غیرِ خدا، بینا بدو
مقتضایِ عشق این باشد بگو
مقتضا: لازمه، اقتضاشده
✍️اگر کسی این لحظه برحسب یک چیزی فکر میکند، منقبض میشود و درد دارد، بهسوی همان چیز میرود، چون از آن جنس است، بنابراین چنین شخصی اقتضا میکند که بهسوی شهوت چیزها برود، همچنین منذهنی اسیر طمع و زیاد کردن چیزها است و مانند یک آفت جسم، فکر و احساسات ما را خراب میکند، جان ما را کاهش میدهد، همهچیز ما را تباه کرده و از بین میبرد. اگر منهای ذهنی میتوانند روی ما اثر مخرب بگذارند بهعلت منذهنی خودمان است. میبینید که حرف مردم بهراحتی روی ما اثر میگذارد، و ما عصبانی میشویم، چرا؟ برای اینکه مأمور مخفی، منذهنی، در درون ما است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴
زآن عَوانِ مُقتَضی که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۵
زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهرِ توست راه
عَوان: داروغه، مأمور
مُقتَضی: اقتضاکننده
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید کار زنده شدن به خدا صبر میخواهد، همچنین میگوید اگر شما هر کس را بینوا دیدی که هیچچیز ندارد، بدان که این شخص بیصبر بوده و جدّیت کافی در کارش نداشتهاست.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۲
هر که را دیدی برهنه و بینوا
هست بر بیصبریِ او آن گوا
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما بهعنوان هشیاری دائماً با منذهنی خود و منهای ذهنی اطرافمان قرین میشویم، چون ذهنمان را به مرکزمان میآوریم، منذهنی درست کرده و با آن زندگی میکنیم. منذهنیِ خودمان بدترین قرین حیلهگر است که باعث بدبختی ما شدهاست. هر کسی با تصویر ذهنیاش زندگی میکند، منذهنی حیلهگر، بَداندیش و پر از ترس و درد دارد، و از نظر مولانا هر کس که بترسد و پر از غصّه باشد، حتماً با یک منذهنی مکار قرین بودهاست.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۳
هر که مُسْتَوْحِش بُوَد پُرغصّه جان
کرده باشد با دَغایی اِقتران
مُسْتَوْحِش: بيمناک
دَغا: مكّار، حيلهگر
اِقتران: همنشین شدن، قرین شد
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما دراثر بیصبری با غیر یعنی آن چیزی که ذهن نشان میدهد، قرین شدیم، در فراق خداوند پُر از غم و بیخیر و برکت شدیم. ما باید به خودمان بگوییم، من امتداد خدا هستم و به اینکه با چه کسی دوست هستم، ارزش میگذارم. این لحظه باید مراقب باشم با چه کسی قرین هستم؟ اگر ذهنمان را به مرکزمان میآوریم، با منذهنی خودمان یعنی با یک خائن، یا یک حقهباز، همینطور منهای ذهنی دیگر همنشین شدهایم. اگر مواظب باشیم با چه کسی دوست هستیم، بنابراین با صبر به «لااُحِبُّالآفِلین» عمل میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی چیزها را به مرکزمان میآوریم، یعنی خدایان آفل را دوست داریم، آنها را میپرستیم و باورپرست میشویم. همانیدگی با باورها، پرستش چیزهای آفل بهجای خداوند است. شما نگویید که باورپرستی دینداری است. تعصب به باورها و براساس بایدها و نبایدها رفتار کردن دینداری نیست، بلکه کفر است.