برنامۀ شمارۀ ۹۷۵ گنج حضور - بخش دوم، قسمت دوم

منتشر شده در 2023/09/12
12:36 | 4 نمایش ها

✍️ناموس حیثیت بدلی هر من‌ذهنی است. چیزها به من‌ذهنی برمی‌خورد، واکنش نشان می‌دهد و درد ایجاد می‌کند، کسی که ناموس دارد خجالت می‌کشد تغییر کند، نمی‌تواند بگوید تقصیر من بوده، من نمی‌دانم، من اشتباه کردم، درنتیجه به‌صورت تغییرناپذیر باقی می‌ماند. خداوند حیثیت بدلی من‌ذهنی را صد من آهن کرده، سنگین و نفوذناپذیر و چه‌بسا بیشتر انسان‌ها به این بند ناپدید بسته شده‌اند.

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

کرده حق ناموس را صد من حَدید

ای بسی بسته به بندِ ناپدید

حَدید: آهن

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر فضا را باز کنیم و بگوییم نمی‌دانم، دراین‌صورت «قضا و کُن‌فَکان» روی ما کار می‌کند، یعنی خداوند به‌جای ما قضاوت می‌کند و می‌گوید «بشو و می‌شود». مانند فرشتگان بگو نمی‌دانم، ای خداوند مرا دانشی نیست جز آن دانشی که در این لحظه تو به من می‌دهی، تا این دانش که در این لحظه به تو داده می‌شود با مرکز عدم دستت را بگیرد.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا

«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا  إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»

«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آن‌چه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»

قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۳۲

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️«شکر» یعنی من راضی و شاکر هستم که می‌توانم از ذهن جدا شوم‌‌ و به زندگی برگردم.

«صبر» یعنی عجلۀ من‌ذهنی از بین رفته‌ و ما به زمانِ قضا و کُن‌فَکان تن داده‌ایم. هر لحظه او می‌گوید «بشو و می‌شود» ما شکوفاتر می‌شویم، صبر می‌کنیم‌ و عجله‌ نداریم چون عجله کار من‌ذهنی است.

«پرهیز» یعنی به‌عنوان مرکز عدم، میل نداریم با چیزها همانیده شویم و این همان «لااُحِب‌ُّ الآفلین» است. هر لحظه مرکزمان عدم است، چیز ذهنی به مرکز نمی‌آید، مرکز از صورت‌ها پاک است، دیدۀ غیب‌بین دارد و هر دم از طریق زندگی پیام‌های غیبی به مرکزش می‌آید که گاهی می‌جوشند و تبدیل به فکر خلاق می‌شوند.

 

✍️در این لحظه امتدادِ خدا را نشان‌دار نکنید. اگر چیزِ ذهنی را به مرکزتان بیاورید و از طریقِ آن ببینید و همانیده شوید، دارید خداوند را نشان‌دار می‌کنید، یعنی اگر همانیدگی‌هایتان زیاد شود می‌گویید حالم خوب است، این خوبِ مجاز است چون دچارِ جسمِ مجازی هستید، باید با قضاوت‌ها حالتان را خوب و بد کنید، اگر مرکزتان عدم باشد، حال زندگی را دارید و همیشه حالتان خوب است. مولانا توصیه می‌کند که «عدم» چگونگی ندارد، شما باید حواستان باشد که اولین قدمی را که در این لحظه برمی‌دارید، با فضاگشایی و درست بردارید.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۴۲

چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی

قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ای عشق، تو قرین و یارِ من هستی. خدایا اکنون با فضاگشایی، چیزِ آفل را به مرکزم نمی‌آورم، «لااُحِبُّ‌ الآفِلین»، پس تو قرین من باش! حتی یک نفس و یک لحظه هم از کنارِ من نرو.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۸۲۹

گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما انسان‌ها به هر کسی نزدیک و با او قرین شویم، از دل او خو می‌دزدیم. اگر فضا را باز کنیم از دل خداوند خو می‌دزدیم. اگر فضا را ببندیم، از دلِ من‌ذهنی خودمان یا من‌های ‌ذهنی خوی بدی و درد را می‌دزدیم. باید مواظب قرین باشیم، چون ارتعاشِ زندگی یا ارتعاش کینه‌ و درد از سینه‌ها در سینه‌ها، بدون گفت‌وگو و از راهِ پنهان می‌رود.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍اگرچه قرین رویِ ما اثر می‌گذارد ولی ما نمی‌توانیم بدبختی خود را به گردن قرین‌ها بیندازیم؛ باید در عین حال که مواظب هستیم و از قرین‌های بد پرهیز می‌کنیم، بدانیم که بدترین قرین من‌ذهنی خودمان است که مانند یک گرگِ درّنده با هُل دادن آفلین به مرکزمان ما را می‌دَرد، و چون آفلین از بین می‌روند، ما می‌ترسیم، استرس داریم، نگران و مضطرب می‌شویم، نمی‌توانیم بخوابیم، خشمگین  می‌شویم، این‌ها دریده شدن است. هرجور دردی دریده شدن است.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️همیشه به خود یادآوری کنیم که باید حواسمان به خودمان باشد. اگر من‌ذهنی نداشته باشیم به تله ذهن هم نمی‌افتیم، چون یکی از خاصیت‌های آوردنِ چیزها به مرکز و درست کردن من‌ذهنی، میل و شهوت به نصیحت کردن دیگران است، برای این‌که ما حرف می‌زنیم و می‌خواهیم از حرف زدن ارتفاع بگیریم. باید منتظر باشیم تا زندگی از طریقِ ما حرف بزند، نه ‌این‌که ما حرف بزنیم و از سخن گفتن ارتفاع بگیریم.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع

✍️ما مردۀ من‌ذهنی خود را رها کرده‌ایم و به‌جای این‌که روی خود کار کنیم، رفته‌ایم با من‌ذهنی‌مان دیگران را درست کنیم، دراین‌صورت هم دیگران و هم خودمان را خراب می‌کنیم.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

مردۀ خود را رها کرده‌ست او

مردۀ بیگانه را جوید رَفو

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما به چشممان بگوییم ای چشم من تا حالا برای دیگران گریه کردی، از این به بعد بنشین به حال خود گریه کن، خودت را درست کن و با دیگران کاری نداشته باش.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️چرا ما به خدا زنده نمی‌شویم؟

ما من‌ذهنی داریم و می‌خواهیم با چشم ذهنی‌مان خدا را ببینیم. رسیدن به خدا با ذهن و سبب‌سازی آن و علت و معلول کردن ذهنی ممکن نیست. مطمئن باشیم که ذهنِ ما نمی‌تواند خداوند، زندگی، را ببیند، زیرا اصلاً از آن جنس نیست، از جنس هشیاری جسمی است. امیدوار باشیم که این من‌ذهنیِ ما دراثر فضاگشایی پی‌درپی، پس از مدتی منفجر می‌شود و به‌هم می‌ریزد، آن‌گاه شما خدا را می‌بینید و ایمان می‌آورید.