برنامۀ شمارۀ ۹۷۵ گنج حضور - بخش چهارم، قسمت اول

منتشر شده در 2023/09/12
09:30 | 5 نمایش ها

✍️وقتی فضا را باز می‌کنیم، رحمت ایزدی در ساعت مبارک که من‌ذهنی در مرکزمان نیست، مرکزمان خالی است، از طرف خداوند می‌آید.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

رحمتی، بی‌علّتی، بی‌خدمتی

آید از دریا، مبارک ساعتی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️تنها چیزی که ما می‌توانیم از من‌ذهنی بفهمیم این است که آن «هیچِ هیچی که نیاید در بیان» است. ما از جنس خدا بودیم، بعداً هم از جنس او می‌شویم، این وسط یک من‌ذهنی داریم که هیچِ هیچ است و ارزش بیان ندارد. آفتاب زندگی می‌خواهد از درون همۀ ما طلوع کند و تنها مانعش خودمان هستیم. ما با آوردن چیزهای آفل به مرکزمان و با دید غلط مانع ایجاد می‌کنیم.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اشعار مولانا پُر از معنا هستند، ما می‌توانیم با یک چهارم بیت مولانا زندگی‌مان را عوض کنیم. ما داریم از فضای ذهن که فضای سبب‌سازی است، کوچ می‌کنیم به‌سوی فضایی که فقط زندگی است و هرچه به آن‌جا می‌رویم با او متّحدتر می‌شویم. با او که متّحدتر شویم، با انسان‌های دیگر هم یکی می‌شویم، انسان‌ها را از جنس خودمان می‌بینیم. کارِ کوچ کردن از فضای ذهن به فضای یکتایی با خواندن این اشعار آسان‌تر و خوش‌تر می‌شود. مولانا می‌گوید «خوش می‌کَشَد» یعنی ما می‌توانیم این کار را با شادی انجام دهیم، دردی ندارد. می‌بینید که شما با خواندن همین غزل‌ها و تکرار آن‌ها خیلی آسان و خوش از فضای همانیدگی‌ها به فضای یکتایی می‌روید.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲

گر شعرها گفتند پُر، پُر بِهْ بُوَد دریا ز دُر

کز ذوقِ شعرْ آخِر شتر خوش می‌کَشَد تَرحال‌ها

می‌کَشَد: تحمّل می‌کند.

تَرحال‌: کوچیدن، بار بستن. شتر به آواز حسّاس است، شتربانان برای آن‌که شتران سریع‌تر راه بروند، آوازی می‌خوانند که آن را حُدی می‌گویند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️از خودتان بپرسید آیا چشم حسرت من هنوز به این دنیا است؟ اگر این‌چنین است، پس آفلین به مرکزمان می‌آیند، من هنوز این حکم را که نباید آفلین را دوست داشته باشم اجرا نمی‌کنم، بنابراین با فضاگشایی، با آب حکمتِ خداوند مرکزم را از غبارها می‌شویم و در این راه می‌کوشم تا جسم و جان من‌ذهنی‌ام نماند، دلم به آسمان بپرّد و این‌قدر گران و سنگین نمانم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۷۷۱

هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نمانَد

دلتان به چرخ پرَّد چو بدن گران نمانَد

دل و جان به آبِ حکمت ز غبارها بشویید

هَله تا دو چشمِ حسرت سوی خاکدان نمانَد

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر هر من‌ذهنی بگوید من از ته دلم آرزو می‌کنم که دیگر ذهنم را به مرکزم نیاورم، زندگی این امکان را برایش پیش می‌آورد. ما نمی‌توانیم لحظه‌به‌لحظه ذهنمان را به مرکزمان بیاوریم و از زندگی بخواهیم که به من کمک کن، این امکان ندارد. ما هر زمانی که قصد پرواز از روی همانیدگی را داشته باشیم یا بخواهیم قرآن درون خودمان یا دیگری را بخوانیم، آن وقت زندگی به ما چشمِ بینا می‌دهد. خواستنِ صمیمانه و صادقانۀ ما یعنی فضاگشایی و نیاوردن جسم‌ها به مرکزمان؛ دراین‌صورت می‌توانیم جوهر مُعَظَّم را که اصل‌مان است، بخوانیم.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۷

هر زمان که قصدِ خواندن باشدت

یا ز مُصحف‌ها قِرائت بایدت

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۸

من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را

تا فرو خوانی، مُعَظَّم جوهرا

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️زندگی به ما می‌گوید اگر فضا را باز کنی، من تو را فرشته‌ می‌کنم و دو صد پر و بال به تو می‌دهم که بتوانی از روی هر همانیدگی بپری، و هیچ درد، همانیدگی و کدورت بشری در تو نماند.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۵۶

فرشته‌ای کُنَمَت پاک، با دو صد پَر و بال

که در تو هیچ نَمانَد، کدورتِ بَشَری